در حزب جمهوری اسلامی شورایی از روحانیون بود که هرگاه در شورای مرکزی حزب چیزی تصویب میشود، روحانیون نظر دهند تا مغایرتی با احکام شرعی نداشته باشد. مانند آنچه در زمان مشروطه وجود داشت و صورت میگرفت؛ نه اینکه روحانیت تصمیم آخر را بگیرد یا حرف آخر را بزند. پایبندی کامل آقای بهشتی به مسئله کار جمعی را میتوان در حزب دید؛ برای نمونه در مورد کاندیداتوری آقای جلال الدین فارسی
حزب جمهوری اسلامی توسط علمای سطح اول تأسیس شد که حمایت مرحوم امام را هم داشتند. ازآنجاکه فقه رايج در حوزه بیشتر حول مسائل فردی و انفرادی است، این تشکل حزب جمهوري اسلامي از سوی روحانیون و علما چگونه تبیین میشد؟
بحث را از اینجا آغاز کنیم که آقای بهشتی ضرورت تحزب را چطور با دیدگاههای دینی درآمیخته است؟ آقای بهشتی از اسلام و دین چه میفهمد؟ ایشان معتقد بود که اسلام آیین زندگی است؛ یعنی صرفاً به یکسری دستورات خاص فردی، محدود و منتهی نمیشود. بلکه راه زندگی و شیوه زیستن است. در الگوی زیستی اینطور نیست که فرد بتواند رفتارهایش را در یک خلأ شکل دهد. طبیعی است که هم از جامعه تأثیر میگیرد و هم بر آن تأثیر میگذارد. تفاوت جریان نواندیشی دینی با اسلامگرایان سنتی (حتی بخشی از آنان که به اسلام سیاسی اعتقاد دارند) این است که نواندیشی دینی در مورد اجتماع، فهم عمیقتر و گستردهتری دارد؛ یعنی میفهمد که نهادهای اجتماعی چیستاند و چه تأثیری بر زندگی انسان دارند. میداند که فرد در خلأ زندگی نمیکند و اگر بخواهد مسلمان باشد و مسلمانی را تجربه کند، حداقل بسترهای جامعه نباید مانع زیست مسلمانی او باشند. اگر این فهم را داشته باشیم و در این نگاه به دین (دین بهمنزله آیین زندگی و الگوی زیستی) به ساختار اجتماعی توجه داشته باشیم، طبیعی است به این مسئله برمیخوریم که در این ماجرا اصالت با فرد است یا با جمع یا چیزی غیرازاین؟ آقای بهشتی هم پيش و هم پس از انقلاب بهطور مفصل در مورد این مسئله بحث کرده بود. اعتقادش بهطور خلاصه این است که ما به اصالت آمیخته فرد و جمع اعتقاد داریم. در این صورت دین میتواند راهنمایی باشد تا نهادهای اجتماعی بتوانند بستر لازم را برای رشد انسانها فراهم کنند، اما در رشد انسانها اجباری در کار نیست.
از دید آقای بهشتی، کار نظام اسلامی هم چیزی بیش از این نیست که امکان بروز و ظهور انسانیت انسان را بدهد. انسانیت انسان تعریفش چیست؟ آقای بهشتی بهصراحت گفتند که انسانیت انسان در انتخابگری است؛ یعنی حق انتخاب. حق انتخاب نباید از انسان گرفته شود. حتی نظام اسلامی هم نمیتواند حق انتخاب را از فرد بگیرد. این عین عبارات آقای بهشتی است که فرد با انتخاب ميتواند خودش به راه یا به بیراهه برود. نظام اسلامی نظامی نیست که همه راهها را به روی فرد ببندد و فقط یک راه را باز بگذارد. فرد باید امکان اشتباه، خطا و انتخاب نادرست را هم داشته باشد. حتی قوانین اسلام هم اینطور نیست که بخواهد همه راهها را ببندد. آقای بهشتی میگوید اسلام مجموعهای از نتوانستنها نیست؛ مجموعه توانستنهاست. درنتیجه راه باید برای انتخابهای متعدد و گوناگون باز باشد. به زبان امروزی این پذیرش پلورالیسم است؛ پذیرش تنوع و تعدد. حال اگر قرار است در جامعه تنوع و تعدد وجود داشته باشد، طبیعی است که افراد حولوحوش محور مکتب یا آیین زیستیای که انتخاب میکنند گرد هم آیند و تلاش کنند تا نهادهای اجتماعی متناسب با ایدهآلها یا نظامهای مطلوبی که در ذهنشان است پیش رود. اینجاست که تحزب معنی پیدا میکند. بنیان بحث تحزب در افکار آقای بهشتی این است.
□ اوایل انقلاب گفته میشد شورای نگهبان مخالف این بودند که درآمد نفت به خزانه دولت برود چراکه دولت اصالت ندارد، فرد اصالت دارد. اما امام فتوا دادند که درآمد نفت میتواند بهحساب دولت برود. یعنی در این حد روحیه فردی وجود داشت. در چنین شرایطی اینکه آقای بهشتی تشکل و تحزب را تبیین کردند کار پراهمیتی است.
همانطور که گفتید و با سبقه بد تحزب در ایران، امام خميني (ره) با تشکیل حزب خیلی موافق نبودند. سه حادثه تاریخی به این تفکر شکل داد که در میان مسلمانان تشکیل حزب ضرورت دارد. یکی انقلاب مشروطه است. چنانکه در بیانیه موجودیت حزب هم به اینها اشاره شده است. میگوید ما دیدیم که در مشروطه، مسلمانان تشکل و حزب نداشتند و سرانجام چه اتفاقی افتاد. حادثه دوم نهضت ملی بود. تشکلی مانند حزب توده بهخاطر سازماندهی قوی که داشت بهراحتی میتوانست افکار عمومی را جهت دهد، اما در مقابل، بچههای مسلمان تشکل خاصی نداشتند. این هم حادثه خاصی است که در حافظه تاریخی آن افراد روشن و برجسته است. چون همگی در ماجرای ملیشدن نفت شرکت داشتند. بعد هم 15 خرداد مسئله را روشن کرد. زمانی که حزب و تشکلی وجود ندارد، یک قیام ملی عمومی مانند یک شورش بروز میکند. اعتراضی بود که به دنبال آن برنامهریزی خاصی نبود.
استقبال از تشکیل نهضت آزادی و پسازآن استقبال نیروهای مذهبی از سازمان مجاهدین خلق به این خاطر بود که بالاخره گروهی از بچهمسلمانانها تشکیل شده که برنامه و تشکل دارد و بر اساس آن فعالیت میکند. بهخصوص که در رقابت با گروههای مارکسیستی هم بود. ماجرای کودتای ایدئولوژیک سال 54 در داخل سازمان بسیاری را ناامید کرد. جو سرد و ناامیدی حاکم بود. کل امیدها بهیکباره فروریخت. در آن زمان شاه تصور میکرد که همه را سرکوب کرده است. همه سازمانهای مسلح اسلامی و کمونیست سرکوب شدهاند. مرحوم امام هم که در ایران نیست و به بیرون از ایران تبعید شده است. روحانیت هم منفعل شده است. دستگیریها گسترده و زندانها پر است. آنجاست که رجزخوانیهای شاه شروع میشود. از همان زمان این فکر به وجود میآید که باید کاری کرد. اولین جرقه تشکیل حزب جمهوری اسلامی در سال 56، در منزل آقای بهشتی، منزل آقای خامنهای در مشهد و جاهای دیگر زده شد که حالا باید کاری کرد. اعلامیه رسمی حزب در تاریخ 29 بهمن سال 57 بود، اما پيش از اینکه اعلامیه بنیانگذاران اعلام شود، اسناد نشان میدهد که با سایرین هم رایزنیهایی داشتند. برای نمونه در مورد نخستين اساسنامه حزب جمهوری اسلامی که آن زمان هنوز برایش نامی هم انتخاب نشده بود، دستنوشتههایی از آقای پیمان وجود دارد که آقای بهشتی روی آن نظر دادند و مشخص است که بحث و تعاملی روی آن وجود داشته است؛ حتی در آن زمان آقای بهشتی با مهندس بازرگان و دوستان دیگر هم مشورت کردند. با آقای موسوی خوئینیها مشورت کردند و قرار بود ایشان در این زمینه همکاریهایی داشته باشند. شهید باهنر نیز در این زمان فعال بود.
□ یعنی میخواستند در زمان شاه یک حزب رسمی داشته باشند؟
در سال 56 و 57 به علت سیاستهای حقوق بشر کارتر، فضا مقداری عوض شده بود. بنا شد که از این فضا استفاده شود و یک حزب تأسیس شود. قرار بود 40 نفر آن را امضا و خود را آماده کنند، چراکه ممکن بود دستگیر شوند. سپس گروه دیگری خود را آماده کنند که اگر این 40 نفر دستگیر شدند، اینها بدون اینکه هویتشان آشکار شود فعالیت حزب را ادامه دهند. البته این قراری بود که بین آقایان گذاشته شده بود. تا اینکه به ماجرای روز عيد فطر در قیطریه و اوجگرفتن ماجرای انقلاب میرسیم. در سال 57 بااینکه آقای بهشتی ممنوعالخروج بود، اما توانست به بهانه زایمان خواهر من از ساواک اجازه بگیرد و برود، که ما هم بعداً به ایشان پیوستیم.
از اردیبهشت 57 تا یکی دو روز اول ماه مبارک رمضان (نيمه مرداد) آن سال ما در خارج از کشور بودیم. آقای بهشتی به امریکا رفتند و قرار بود اختلافنظرهای بین گروهها از بین برود. در آن زمان آقای بهشتی به فکر این بودند که از بین دانشجویان انجمن اسلامی اروپا و امریکا چه افرادی میتوانند به تشکیل این حزب کمک کنند. در دفتر یادداشتشان دیدیم که نوشته بودند فلان شخص چنین خصوصیات و تواناییهایی دارد و این نقاط ضعف را هم دارد. معلوم بود که ایشان در حال ارزیابی افراد است. نکته دیگر نقش تجربه و حضور مؤثر آقای بهشتی در شکلگیری اتحادیه انجمنهای اسلامی در اروپا و همچنین در امریکاست. من از نقش آقای بهشتی در شکلگیری اتحادیه انجمنهای اسلامی در امریکا اطلاع نداشتم و این را اخیراً شنیدم.
آقای محمد هاشمی که مسئول تشکیلات آن انجمن بود به بنده گفت که ما در سال 48 نامهای به آقای بهشتی در آلمان نوشتیم و گفتیم که ما در امریکا انجمن و تشکیلاتی نداریم. ایشان چند نفر را معرفی کردند و ما فعالیت اتحادیه را آغاز کردیم. دکتر یزدی، مرحوم چمران و دو نفر دیگر که الان اسامی آنان را به خاطر ندارم. کمکم این تعداد به 18 نفر میرسد و اتحادیه انجمنهای اسلامی در امریکا اعلام موجودیت میکند؛ بنابراین آقای بهشتی تجربه اینچنینی درباره تشکیلات دارند. افزون بر این تجربیات، خصوصیات شخصیتی آقای بهشتی مانند منظمبودن و داشتن برنامهریزی هم به ایشان کمک میکرد. انصافاً اگر به تجربه زندگی اجتماعی آقای بهشتی نگاه کنیم، میبینیم که ایشان از معدود روحانیونی است که تجربه کار جمعی دارند.
ایشان در سالهای 40 و 41 یک حلقه بسته جمعی پژوهشی داشتند که در آن زمان کار عجیبی بود. این حلقه پژوهشی در مورد حکومت اسلامی مطالعه میکردند. فيشبرداری انجام میشد. هر دو نفر بایستی روی یک منبع کار میکردند و گزارش میدادند. مرحوم آقای علی حجتی و سید هادی خسروشاهی نیز در این حلقه بودند.
□ در سالهاي 39 و 42، دو نشریه در قم منتشر میشد. یکی مکتب اسلام و دیگری مکتب تشیع بود. مکتب تشیع فصلنامه بود و آقای بهشتی در آن مطالب پیوستهای درباره تشکیلات در اسلام مینوشتند. ایشان اولین روحانی بودند که در مورد تشکیلات مطلب داشتند.
بله. با نزدیکشدن به انقلاب، فعالیت حزب نیز بیشتر شد. حزب نخست در میان روحانیون شمیران و سپس در میان روحانیت مبارز تهران ورود پیدا میکند. این تشکیلات به دلیل حلقهها و ارتباطات سنتی که داشتند باعث گستردهترشدن حزب شدند. به کمک ارتباطاتی که آقایان با شهرستانها داشتند هم عملاً یک ارتباط سراسری با کل کشور به وجود آمد. بعدها از طریق شهید مطهری، دکتر مفتح و آقای بهشتی، دانشجویان هم به این شبکه متصل میشوند و شبکه عظیمی را ایجاد میکنند.
گزارشهای ساواک نشان میداد که به کمک اعضای حزب، هرکدام از بیانیهها و سخنرانیهای امام، 48 ساعت بعد در کل کشور منتشر میشد. این در حقیقت یک نوع قدرتنمایی بود. البته در این زمان هنوز مشخص نیست که چه افرادی میخواهند عضو حزب باشند. برای نمونه آقای بهشتی از آقای مهدوی کنی دعوت میکنند که بیایند و عضو حزب شوند، اما ایشان نمیپذیرند و میگویند بنده اعتقادی به این کار تشکیلاتی برای روحانیت ندارم و با همان تشکیلات سنتی پیش میرویم. اما آقای موسوی اردبیلی قبول کردند.
□ بین آقای بهشتی و آقای بازرگان همفکری زیادی وجود داشت. در خاطرات آمده که ایشان در سال 42 گفتهاند که آقای بازرگان در کتاب راه طی شده به اندازه یک دایرهالمعارف یکتنه، به زبان فارسی، آنهم روی اصول دین کار کردند. آقای بهشتی تأکید کرده بودند که این کتاب را بخوانید. مهندس عبدالعلی بازرگان گفته است که در آستانه انقلاب، شهید بهشتی به ما پیشنهاد همکاری حزبی دادند و گفتند که تصمیمگیری جمعی بشود منتها حرف آخر را باید روحانیت بزند. شما چیزی در این رابطه شنیدید؟
آن چیزی که در حزب جمهوری اسلامی مطرح بود، وجود شورایی بود که هرگاه در شورای مرکزی حزب چیزی تصویب میشود، روحانیون نظر دهند تا مغایرتی با احکام شرعی نداشته باشد. مانند آنچه در زمان مشروطه وجود داشت و صورت میگرفت؛ نه اینکه روحانیت تصمیم آخر را بگیرد یا حرف آخر را بزند. پایبندی کامل آقای بهشتی به مسئله کار جمعی را میتوان در حزب دید؛ برای نمونه در مورد کاندیداتوری آقای جلالالدین فارسی. آقای بهشتی با این مسئله بهشدت مخالف بودند. دلیلشان هم این بود که ایشان را از پيش از انقلاب و فعالیتهایشان در لبنان میشناختند. آقای بهشتی مخالف بودند و دلایلشان را هم اعلام کردند. بعدازاینکه رأیگیری انجام میشود، باوجود مخالفت آقای بهشتی ایشان رأی میآورد. پس از رأیآوردن آقای فارسی، آقای بهشتی ایشان را به جلسه دعوت میکنند و میگویند ما از شما خودرأییهایی دیدهایم. لذا کتباً تعهد بدهید که چون کاندیداي حزب هستید، درباره فعالیت انتخاباتی و برنامههایتان به چیزی که خارج از چارچوب حزب باشد عمل نکنید. من شنیدم که آقای بهشتی تعهد کتبی از ایشان گرفتند. جلسه که تمام میشود یک کلمه یا یک حرکت که نشان دهد آقای بهشتی با ایشان مخالف است وجود ندارد، اما در دوران پس از آقای بهشتی چنین چیزی را کمتر دیدهایم. برای نمونه رئیس مجلس که علاوه بر شخصیت حقیقی، شخصیت مهمتر حقوقی هم دارد، در مجلس به چیزی رأی میدهد، اما در بیرون از مجلس مصاحبه میکند و میگوید بااینکه بنده با موضوع مخالف بودم، اما تصویب شد. اینطور که نمیشود. وقتیکه قرار شد جمع تصمیم بگیرد باید تابع تصمیم جمع بود. درمجموع این صحبت که روحانیت حرف آخر را بزند با رفتار و هیچکدام از باورهای آقای بهشتی سازگار نیست. ایشان روحانیت را بهعنوان صنف و طبقه قبول نداشتند. در نظر ایشان معممبودن ملاک نیست. ایشان برای تعریف روحانی واژه اسلامشناس را به کار میبرد.
□ حنیفنژاد معتقد بود در روحانیت، قرآنمداری و آموزش قرآن نیست. احکام اجتماعی اندکی هم در آنها آموزش داده میشود و عمدتاً روي احكام فرعي و فردي كار ميشود. او ميگويد: «این وجه امتیازات ما نسبت به آموزشهاي حوزوي است». بیانیهای که توسط حزب منتشر شد و در اوایل انقلاب همه آن را میخواندند هیچ تفاوتی با آموزشهای حوزه نداشت و وجه امتیازی در آن دیده نمیشد. پیشبینی میشد که حوزه این حزب را استحاله خواهد كرد و همينطور شد.
عملاً اینطور نشد و حوزه حزب جمهوری اسلامی را نبلعید. بگذارید چند نکته تاریخی بگویم. درست است که نظمپذیری و سازمانپذیری در تشکیلات روحانیت بهطور سنتی بسیار بعید است. اگر هم باشد بنا به مناسبات اجتماعی مانند سیادت، بزرگتر بودن، مرجع تقلیدبودن و… است، اما آقای بهشتی برای سازماندهیکردن و منظمکردن دفاتر حزب بهويژه در شهرستانها بسیار همت کردند و وقت گذاشتند.
زمانی که حزب تشکیل شد بسیاری از روحانیون نسبت به آن موضع گرفتند، حتی کسانی که از دوستان ایشان بودند؛ به دلایل و انگیزههای مختلف. یکی از تلخترین جلسات مربوط به جلسه در مدرسه شهید مطهری بود. آقایان به خاطر دارند که در آنجا چه اتفاقی افتاد. جاییکه آقای بهشتی انتظار نداشتند که با ایشان اینطور برخورد شود. پيش از انقلاب هم همینطور بود. مانند جلسه تابستان سال 49 در اصفهان که برخورد تند و تلخی از طرف روحانیت سنتی با آقای بهشتی شد، بهويژه درباره اختلافات بین مذاهب. به دلیل اینکه آقای بهشتی از جنس روحانیت عادی که ما میشناسیم نبودند. داشتن حزب، مخالفانی را هم در پی دارد. برای نمونه آقای بهشتی از بنیانگذاران جامعه روحانیت مبارز بودند و از کسانی بودند که به این تشکیلات قوام دادند، اما همین جامعه روحانیت مبارز در کاندیداتوری ریاستجمهوری، در مقابل آقای بهشتی ایستادند و از آقای بنیصدر حمایت کردند. درحالیکه حزب جمهوری از آقای فارسی و پس از کنار رفتن ایشان از آقای حبیبی حمایت کردند. بهمرورزمان و بهتدریج جامعه روحانیت مبارز در بسیاری از موارد مقابل حزب قرار گرفت.
آقای بهشتی تلاش داشتند تا فعالیت حزب بر اساس یکسری مواضع فکری اعلام شده باشد. زمانیکه حزب جمهوری اسلامی در 29 بهمن سال 57 اعلام موجودیت کرد، قرار بود که در کانون توحید ثبتنام انجام شود. برادر بنده و سایرین به آنجا رفتند و چیزی نزدیک به هزار برگه پلیکپی برای ثبتنام با خود بردند که تعداد زیادی بود، اما استقبال بهقدری زیاد بود که مجبور شدند دوباره برگههای ثبتنام را تکثیر کنند و با آقای بهشتی تماس بگیرند و آنها به کانون بیایند. چراکه انتظار چنین استقبالی را نداشتند. حدود یک ميلیون نفر در تهران ثبتنام کردند و بعد هم در شهرستانها که بهتدریج گستردهتر شد. این در حالی است که آقای بهشتی درگیر مسائل شورای انقلاب هم بودند. اگر میگویند در زمان اصلاحات هر 9 روز یک بحران پدید میآمد، در آن دوران هرروز 9 بحران پیش میآمد. مرتب به ایشان و حزب انتقاد میشد و ایشان هم میپذیرفتند و معتقد بودند که حزب بسیار بههمریخته است و باید به آن سروسامانی داد. عده زیادی ثبتنام کردند. درحالیکه اینها فقط داوطلب عضویت هستند و هنوز عضو نیستند. باید درباره آنها تحقیق شود. جلسات آمادگی وجود داشت که اگر فرد در جلسات آمادگی پذیرفته میشد وارد مرتبه بعدی میشد و پسازآن به مرحله بعدی میرفت؛ یعنی حزب یک ترتیب تشکیلاتی داشت.
بااینکه فشار کاری زیاد بود، اما ایشان همیشه سعی داشتند که خود را بشاش نشان دهند. به خاطر دارم که هرروز بعد از نماز صبح میرفتند و ساعت 11 یا 30: 11 شب به خانه برمیگشتند. پس از تیرماه سال 59 که پایان دوران شورای انقلاب بود، یک هفته میدیدیم که ایشان خیلی بشاش هستند. به ياد دارم که پرسیدیم چه شده است؟ گفتند من تصمیم خودم را برای آینده گرفتهام. گفتیم چه تصمیمی؟ گفتند من دیگر هیچ سمت حکومتیای را نمیپذیرم. نیمی از وقتم را به ادامه کار مطالعاتی و فکری و نیمی دیگر را به ساماندادن حزب اختصاص میدهم (موضوع آن مطالعات بازخوانی اسلام بر اساس مقتضیات زمان بود که در مرکز تحقیقات اسلامی با همکاری آقای موسوی اردبیلی، شهید باهنر و کموبیش دکتر مفتح و آقای مهدویکنی در حال انجام بود. متأسفانه آن کار ناتمام ماند و الان چیزی حدود 10 الی 20 هزار فیش از آن مطالعات باقی مانده است). آقای بهشتی میگفتند که حزب خیلی کار دارد و با این وقت کمی که ما میگذاریم نمیتوان حزب را اداره کرد.
پسازآن بود که مسئولیت قوه قضائیه به ایشان محول شد. فکر میکنم در بهمن سال 58 بود که آن حمله قلبی برای امام پیش آمد و پس از انتقال امام به تهران، در یکی از ملاقاتها که امام حالشان بهتر شده بود به آقای بهشتی گفتند که من میخواهم هر چه زودتر به وظایف قانونی در قانون اساسی عمل کنم. از این نظر فکر میکنم رفتار امام ستودني است. نوعی قانونگرایی و گرایش به قانون را در امام زیاد میدیدیم.
امام ابتدا گفتند که من باید شورای نگهبان را تعیین کنم. بعد هم به آقای بهشتی گفتند که شما رئیس قوه قضاییه بشوید. میدانید که آقای بهشتی و آقای منتظری تنها کسانی بودند که رابطهشان با امام رابطه تبعیت محض نبود و با ایشان بحث میکردند. قلباً امام را دوست داشتند اما اینطور نبود که وارد بحث نشوند. آقای بهشتی میگویند که اگر اجازه دهید من برای خودم برنامهای دارم و برنامههایشان را هم گفتند. امام گفتند من میخواهم کسی آنجا باشد تا قلب من آرامش بگیرد. آقای بهشتی گفتند من کسی را انتخاب میکنم که شما قلبتان آرام شود، اما سرانجام امام گفتند که من این را برای شما تکلیف میدانم. این حرف برای آقای بهشتی سنگین میآید و ایشان احساس میکنند که برخلاف میل باطنیشان باید این سمت را قبول کنند.
طبق قانون اساسی اول، دادستان کل کشور را هم باید رهبر انتخاب میکرد و سه نفر دیگر را هم قضات انتخاب میکردند تا شورایعالی قضایی شکل بگیرد. اینجا بود که نام آقای موسوی اردبیلی مطرح شد. آقای موسوی اردبیلی میگفتند که من در آن لحظه دست آقای بهشتی را فشار میدادم که یعنی من نباشم. بعد که آمدیم بیرون به او گفتم بهشتی خودت افتادی در چاه چرا دیگر مرا انداختی؟ خلاصه آقای بهشتی قبول میکنند و میگویند به شرطی که بعد از وقت اداری بتوانم به امور حزب برسم. چون نمیتوانم آن را رها کنم. انصافاً هم پسازآن وقت گذاشتند. نوشتن «مواضع حزب جمهوری اسلامی» هم گواهی بر این همین موضوع است. بلافاصله پسازآن هم جلسات تفصیلی این مواضع را شروع کردند. یازده جلسه آن تشکیل شده بود که حادثه هفتم تیر رخ داد؛ حتی این جلسات ثبت تصویری هم شده است.
□ حزب جمهوری اسلامی یک حزب بود یا جبهه؟ چون از مؤتلفه، زحمتکشان، نیروهای برآمده از انقلاب مانند میرحسین موسوی و عباس شیبانی و طیف بازار در آن بودند. همه طیفها بودند.
به این معنا که اینها تشکلهایی بوده باشند که بعدها بهصورت یک جبهه بههمپیوسته باشند نبود. مؤتلفه با دستگیریهای سال 43 به بعد تقریباً از هم پاشیده شده بود. پس از آزادی نیروهایشان هم دیگر نتوانستند بهصورت تشکل دور هم جمع شوند. حالا اگر جلساتی بین خودشان داشتند ما نمیدانیم، ولی هر هفته یا هرماه یک جلسه درباره مسائل ایدئولوژیک با آقای بهشتی داشتند. در حقیقت تا سال 60 ارتباطی بین مؤتلفه به شکل سازمانی وجود نداشت. پس از ترورهای سال 60 حلقههایی شکل میگیرد که موجب بازسازی هیئت مؤتلفه میشود و پس از انحلال حزب جمهوری هیئت مؤتلفه رسماً وارد میدان میشود. در مورد آقای آیت باید بگویم که پيش از انقلاب ایشان هیچگونه ارتباطی با آقای بهشتی نداشتند. بعدها به طرق دیگر معرفی شدند. طبیعی است هر زمان که حزبی تشکیل میشود، چهرههایی که پيشتر سابقه کار مشابه داشتند یا خودشان میآیند یا از آنان دعوت میشود. مانند دعوتی که حزب از آقای پیمان داشتند. آقای بهشتی اعتقاد داشتند که با همکاری و کار جمعی میتوانیم دور هم جمع شویم. واقعیت تاریخی هم این را نشان میدهد تا زمانی که آقای بهشتی زنده هستند، شخصیت، مدیریت و استحکام فکری ایشان عملاً سایه افکنده و اجازه نمیدهد که اختلافنظرها بروز کند. چراکه اختلافنظر طبیعی است و در همه تشکیلات وجود دارد. برای نمونه روزنامه، دفتر سیاسی و آقای مهندس موسوی یک افکاری داشتند. شهرستانها و آقای بادامچیان تفکرات دیگری داشتند.
انصافاً آنچه در مواضع حزب، با شرایط جنگ و کشور در آن زمان نوشته شد، بسیار ارزشمند بود و هیچکدام از احزاب پسازآن نتوانستند چنین کاری انجام دهند. ممکن است که آن مواضع قابل نقد باشد، اما اینکه در آن زمان عدهای احساس نیاز کنند که باید چنین کاری کرد در نوع خود قابلتقدیر است.
□پس از شهادت آقای بهشتی، آقای خامنهای دبیر کل حزب شدند که رئیسجمهور هم بودند. ایشان مصاحبهای کردند که ما به خدمت امام رفتیم و ایشان چمدانی با حدود پنج ميلیون تومان پول به ما دادند. یعنی با این کار حزب را تأیید و از آن حمایت کردند. همچنین گفتند که بیلان ایدئولوژیک حزب تقربیاً صفر است. این جمله تیتر روزنامه بود. آيا نوآوري ايدئولوژيك در حزب انجام نميشد؟
جمله آخر را اولین باری است که میشنوم. نمیگویم که نبوده. من نشنیده بودم. برای حزب، مسئله مکان و مسئله هزینه مطرح بوده است. در بحث مکان، اولین مکان پیشنهادی، وزارت کشور کنونی بود. یعنی ساختمان حزب رستاخیز که ساختمانی کاملاً نوساز بود. آقای بهشتی بهشدت مخالفت کردند که ما به آن ساختمان نمیرویم. سرانجام بحث موقوفه مدرسه شهید مطهری که در اختیار دانشکده الهیات بود مطرح شد. در مورد مسائل مالی و هزینهها باید بگویم که آقای بهشتی هیچوقت زندگیشان بر مبنای وجوهات نبوده است. از سالهای اول تدریس زبان انگلیسی میکردند، کارمند آموزشوپرورش بودند و پس از انقلاب هم کارمند آموزشوپرورش باقی ماندند و در جای دیگری استخدام نشدند. از طرفی حق عضویت هم نمیتوانست برای حزب پشتیبانی مالی ایجاد کند. بازاریها، صاحبان صنایع و تاجرانی که امام مرجع تقلیدشان بود از ایشان اجازه خواستند که آیا میتوانند وجوهاتشان را صرف کمک به حزب کنند یا خیر، که امام هم اجازه دادند و آنها مبالغ پول جمع شده خود را به امام دادند و ایشان هم آن را در اختیار حزب گذاشتند. البته مسائل دقیقتر مالی را مسئولان مالی حزب میدانند، اگر مرحوم آقای درخشان در قید حیات بودند میتوانستند بسیار کمک کنند.
با سلام واحترام
ممنون می شوم مطالب را به ایمیل ارسال نمایید.
با تشکر
با سلام
شما با عضویت در خبرنامه سایت می توانید مطالب را در ایمیل خود دریافت نمایید