دعوت مرحوم بهشتی برانگیختن این روحیه جستوجو بود و توقف نکردن درجاهایی که پاسخ نماهایی را پیش روی فرد قرار میدهند و بعدازاینکه انسان به آنجا رسید و واقعیت آن را دید، احساس میکند که سراب بوده است
دکتر سید محمدرضا بهشتی، استاد فلسفه دانشگاه تهران در نشست موسسه دین و اقتصاد گفت: دعوت مرحوم بهشتی، برانگیختن طرح پرسشها و جستوجوگری بوده است. اگر دین پاسخ این پرسشهاست، باید عرضاندام کند و خود را به نحوی عرضه کند که بتواند پاسخ نیازهای عمیق درونی آن فرد را بدهد. دینی که نتواند چنین پاسخی دهد، انتظار اینکه صرفاً به دلیل یک سلسه رسوخ در آدابورسوم و عادت افراد بخواهد پایدار بماند، را نباید داشت؛ حداقل از نگاه شهید بهشتی به نظر کافی نمیرسید.
به گزارش جماران به نقل از شفقنا، دکتر محمدرضا بهشتی سخنان خود را با عنوان «انسان، ایمان و معنای زندگی از دیدگاه مرحوم شهید بهشتی» آغاز کرد و گفت: جامعه کنونی ما در شرایط فکری و فرهنگی خاصی قرار دارد، بهنحویکه بسیاری از افراد این ضرورت را احساس میکنند که برای راهیابی مجدد در زندگی تلاش داشته باشند، اما چه پدیدههایی برانگیزاننده آنها برای چنین تلاشی است؟ من بهویژه در برخورد با نسل جوان بهطور مکرر با این مسئله روبهرو شدهام که پرسشهای متعدد در قبال زندگی و معنای آن سر برآورده و برای آنها پرسشی جدی است. شاید به ذهن دوستان برسد که اینگونه پرسشها برای همه افراد و در شرایط اجتماعی مختلف مطرح بوده است. تفاوت این پرسشهای مطرحشده از طرف نسل جوان امروز ما با وضعیتی که بهطور طبیعی همه انسانها به آن دچار هستند یا در جامعه خود ما حتی در شرایط پیشین هم مطرح بوده است، آن جدیتی است که این سؤالها با آن بیان میشود.
او بابیان اینکه احساس من این است که آنهایی که به سمت پرسش میروند، حرکتی بسیار جدی دارند، اظهار کرد: در مواجهه با انبوه موضوعاتی که نسل جوان کنونی ما میاندیشد، معمولاً دو واکنش مشاهده میشود. یک واکنش، گریز ناشی از ناتوانی در مواجهه با آنها، نوعی خستگی، دلزدگی و یأُس برآمده از شرایط اجتماعی و فکری و فرهنگی موجود است. این واکنش قابلتوجهی است که ممکن است بخش قابلملاحظهای از افراد در جامعه ما با آن مواجه باشند و نسل جوان بهویژه تحصیلکرده ما در این شرایط به سر برد.
بهشتی در توضیح واکنش دوم گفت: در مقابل آن نیز بخش قابلتوجهی از نسل جوان ما پرسشگری بسیار جدی شده است. دلیل آنهم میتواند این باشد که به پاسخهایی که تاکنون خود آنها برای خود داده بودند، دیگر نمیتوانند بسنده کنند یا پاسخهایی که از دیگران شنیده بودند، دیگر برای آنها قانعکننده به نظر نمیرسد. این پرسشها به حدی جدی است که گریبان افراد را در زندگی گرفته است؛ میخواهند در زندگی جهتیابی و جهتیابی جدید داشته باشند. این پرسشها برای بعضی افراد تا حدی جدی شده است که آنها را در تلاطم و التهاب فرومیبرد.
او در مورد اینکه «این پرسشها بر سر چیست؟» اظهار کرد: تلاش من این است که موضوعات متعدد و متنوع این پرسشها را دستهبندی کنم و به پرسشهای بنیادین و محوری دستیابم تا بدانم آنچه پدیده ایست که این جستوجوگری جدید را برمیانگیزد. به یک معنا همان پرسشهای بنیادین انسانشناختی دیرینی است که برای همه بوده است، اما حدت و شدتی که با آن این پرسشها مطرح میشود، جالب است. سؤال این است که «من که هستم؟» و «من از زندگیام چه میخواهم؟» پرسش به یک معنا پرسش از هویت است. این پرسشها به این دلیل، با این جدیت دوباره سر برآورده است که به نظر میرسد که در متوجه کردن این پرسش بهجانب خود افراد، پاسخ اول این است که من نمیدانم که هستم یا دیگر نمیدانم که هستم و دیگر نمیدانم چه میخواهم.
این استاد فلسفه ادامه داد: فرد، پاسخهایی را برای خود آماده کرده بوده است که امروز به نظر او میرسد که دیگر قانعکننده نیستند. جدیت پرسشها میتواند برآمده از چنین احساسی باشد. گاهی این احساس تبدیل به تردید و شکی میشود که مثل موریانه شروع به خوردن همهچیز میکند. از نقطهای آغاز میشود و ادامه مییابد. چیزهایی که روزگاری به نظر میرسید روی آنها میتوان ایستاد، زیر پای فرد و نگهدارنده او بود و با آنها میتوانست در زندگی جهتیابی کند، به نظر میرسد دیگر این خصوصیت را برای وی ازدستدادهاند.
او با مطرح کردن دو پرسش که «آیا این پدیده نو و آیا خطرناک است؟» گفت: از جهتی نو نیست چون شاید در مقطعی از زندگی برای همه ما کم یا بیش به نحوی پیشآمده باشد. شاید هم از جهت دیگر با توجه به اینکه این پرسشها همواره متوجه موضوعاتی است که با مدنظر قرار دادن زمان، مکان و اوضاعواحوال خاص خود طرح میشود، در هر بار به یک معنا باز نو است. شاید اصل آن نو نیست، اما این نحوه ظهورها و پرسیدنها ممکن است نو باشد.
بهشتی با اشاره به پرسش دوم که آیا خطرناک است یا خیر! اظهار کرد: بسیار با افرادی برخورد کردهام که گلایهمندند که نمیدانند بهویژه با نسل جوان در اینگونه موارد چگونه برخورد کنند. در موقعیتهایی افرادی که حتی در فضایی هستند که از بسیاری جهات تصور میکردند که در این فضا نوعی ثبات فکری و رفتاری در جمع آنها وجود داشته است، این احساس که گویی این ثبات در معرض تلاطم قرارگرفته است، آنها را به یک موضع نگرانی، دغدغه و واهمه از چنین پدیدهای میبرد. چگونه آن را یک خطر یا تهدید میبینند؟ زیرا این ثباتی که به نظر میرسد مبنای یک زندگی است که این افراد در آن احساس سعادت و خوشبختی کنند. این ثبات برآمده از تکیهبر سنتی بوده است که شاید این سنت، مورد اندیشه قرار نگرفته بود و به نحوی بدیهی و طبیعی بوده است که برگرفته و دنبال شود. شاید اصلاً مجال فکر کردن یا فرصت اینکه فرد، خود را متوجه چنین سؤالاتی کند، پیش نیامده بوده است، یا اینکه اصلاً با اتکا به گذشته احساس نیاز نمیکرد.
او ادامه داد: یا اینکه خیر! اگر هم بود، منظومهای از طرز تلقی و تفکر نسبت به موضوعات شکلگرفته بود که به نظر میرسد دیگر این منظومه نوعی پایداری دارد و امروز در تلاطم و حوادثی که پیش میآید و جامعه ما به لحاظ فکری و فرهنگ و زندگی با آن روبهروست، گویی این منظومه دچار آسیب شده است. این است که احساس یک نوع تهدید ایجاد میشود. نظر من این است که این پدیده را بههیچوجه، لزوماً نباید بهعنوان یک تهدید یا خطر تلقی کرد. چراکه این پرسشها ازآنجا آغازشده است که مسائلی بدیهی وجود داشتهاند که عدهای از کنار آن گذشتند و امروز از بداهت خود خارجشده است. وقتی چیزی که تا دیروز بدیهی بود، از بداهت خود خارج شد، اولین واکنش یکه خوردن و حیرت است.
این پژوهشگر و استاد دانشگاه با اشاره به جمله معروف ارسطو که «سرآغاز پرسش فلسفی، حیرت است» گفت: آنچه در اینجا سرآغاز معنا شده است، در زبان یونانی در اصل به معنای خاستگاه-نقطه آغاز زمانی و مکانی هر چیز- است؛ نهتنها خاستگاه که به معنای اصل حاکم بر چیزی هم هست یعنی همانکه باعث میشود، پدیدهای بشود آن پدیده. بر این اساس اگر حیرت، سرآغاز برای پرسش بنیادین است، نهتنها برانگیزاننده، بلکه نگهدارنده و زنده نگهدارنده پرسش هم است. به نظر میرسد اصل این پدیده و طرح این پرسشها در جامعه ما به نحو گستردهتری از جانب آنهایی که از مواجهه با موضوعات نمیگریزند، نهتنها تهدید نیست بلکه نقطه عزیمت بسیار مبارکی است.
او تصریح کرد: درست است که این پرسشها متوجه دریافتها، اندیشهها و باورهایی میشود که تاکنون افراد با آن جهتیابی میکردند و اگر در قبال آن پرسشها، این دریافتها و این باورها نتوانند پاسخ قانعکنندهای را به او بدهند، افراد ازاینجهت در جهتیابی دچار سردرگمی و به دنبال آن بهنوعی بیقراری، بی اطمینانی و التهاب دچار میشوند، اما از طرف دیگر چهبسا بتوان مقدمه و نقطه عزیمتی برای یک رویارویی آگاهانه باشد. بر این اساس آن اندازه نگرانی موجود در جامعه را نسبت به طرح این پرسشها و سردرگمی در جهتیابی را درست نمیدانم و آنچه در جامعه در حال رخ دادن است کاملاً برای من موجه است.
بهشتی ادامه داد: یکی از مواردی که این مسئله را در اندیشه کسانی که در مواجهه با این پدیده دچار دغدغه میشوند، برجستهتر میکند، این است که ما در جامعهای به سر میبریم که یکی از مظاهر فرهنگ آن یعنی آداب و سنن دینی به طرز پررنگ در این جامعه بوده است. حال وقتی پرسشها متوجه طرز زندگی و جهتگیریها در زندگی میشود که به نحوی به نظر میرسیده است صبغه و رنگ این آدابورسوم و سنن را داشته و بهنوعی بااحساس قداستی همراه بوده است، احساس میکنند قداستهاست که موردتردید قرار میگیرد. این است که شاید این دغدغه را در جامعه ما نزد افرادی بالا میبرد. به اعتقاد من حتی در این عرصه هم این پدیده، پدیده مبارکی است.
او با اشاره به نگاه مرحوم شهید آیتالله بهشتی در موقعیتهای مشابه، گفت: اگر ایشان چنین پدیدهای را در جامعه ما و وضعیت فعلی ملاحظه میکرد، به نظر من بسیار هم خوشحال میشد. چراکه به نظر میرسید جامعه، درست به سمتی حرکت میکرد که او بهجانب آن دعوت میکرد. تلقی مرحوم بهشتی از انسان باایمان دیندار چه بود که چنین چیزی نهتنها با آن در تعارض قرار نمیگرفت، بلکه آن را همسو میدید؟ انسان اهل اندیشه، آگاه، باایمان، ایمانی که برآمده از آگاهی و حاصل یک جستوجوگری جدی است. مرحوم بهشتی معتقد بود که انسان دیندار طراز دین آنی است که در جستوجوی خویش قبل از دین، جستوجو برای یافتن هویت انسانی خود (که هستم؟) و غایات زندگیاش(چه میخواهم؟) را داشته است. این فرد حرکت کرده است و در طول مسیر به دین برخورد کرده است یعنی نقطه عزیمت او یک دینداری ناآگاهانه سنتی برآمده از گذشتهای که با آدابورسوم دینی به نحوی خود را در یک پوسته و قشری از دین متجلی کرده و فرد در او سر برآورده و پرورشیافته، نبوده است.
این استاد فلسفه ادامه داد: انسانی که جستوجوگری او با عمق یک جستوجو برای یافتن هویت، غایت و معنا برای زندگی آغازشده و بین مسیر به دین برخورد کرده است؛ دینی از سنخ دین سلمانی.
او با تأکید بر اینکه دعوت مرحوم بهشتی، اصلاً برانگیختن این جستوجوگری بوده است، گفت: اینکه به کجا میرسد، باید دید چه چیز پاسخ این انگیزه قوی در آن فرد است. اگر دین پاسخ آن است باید عرضاندام کند و خود را به نحوی عرضه کند که بتواند پاسخ نیازهای عمیق درونی آن فرد را بدهد. دینی که نتواند چنین پاسخی دهد، انتظار اینکه صرفاً به دلیل یک سلسله رسوخ در آدابورسوم و عادت افراد بخواهد پایدار بماند، را نباید داشت؛ حداقل از نگاه شهید بهشتی به نظر کافی نمیرسید. ایشان کسانی را که به نظرشان میرسید که باید به این نحو، دین را در زندگی افراد، طرح کنند، متوجه که میکرد که با این شیوه به توفیقی نخواهند یافت. از نگاه او افراد نهتنها حق پرسیدن این پرسشها رادارند، بلکه معتقد است که اگر نمیپرسد، او را برانگیزید که بپرسد.
بهشتی ادامه میدهد: باید این فرد را بیدار کرد که بپرسد، زیرا در افتوخیزهای بعدی زندگی به نقطهای خواهد رسید که در آنجا اگر برای این پرسشها یک پاسخ قانعکننده درونی پیدا نکرده باشد، در معرض تلاطم قرار خواهد گرفت، بهگونهای که گاهی افراد احساس میکنند که یکعمر مغبون واقعشدهاند. این پاسخها ازاینجهت مهم است که یک بها دارد و بهای آنهم زندگی ماست پس فرد حق دارد در التهاب و تلاطم باشد. اگر به پاسخ اشتباه رسیدم، بهایی که باید بپردازم، خود عمر است. دعوت مرحوم بهشتی اتفاقاً برانگیختن این روحیه جستوجو بود و توقف نکردن درجاهایی که پاسخ نماهایی را پیش روی فرد قرار میدهند و بعدازاینکه انسان به آنجا رسید و واقعیت آن را دید، احساس میکند که سراب بوده است.
او با اعتقاد بر اینکه ازاینجهت در زمانه خوبی واقعشدهایم، گفت: در زمانهای گذشته پدیدههای بسیاری در برابر ما قرار میگرفت که میتوانست کارکرد همین سرابها را داشته باشد. در دورانی هستیم که علم، محتاطانه سخن میگوید و سعی میکند ادعایی فراتر از خود نداشته باشد و اگر هم داشت، پاسخ میشنود و زبان مردم در مقابل آن بسته نیست. حتی در دایره دین و دینداری هم دین شروع به محتاطانه سخن گفتن کرده است. روزگاری به نظر میرسید افرادی که در حوزههای دینداری میاندیشیدند، گویی پاسخ برای تمامی حیطهها و حوزههای جهان هستی و زندگی انسان را آماده دارند و گلایه از این بود که چرا رجوع نمیشود. درحالیکه امروزه مشاهده میشود در حوزه اندیشه دینی بهتدریج با جدی گرفتن مسائل روبهرو میشویم. مسائل، مسائلی جدی هستند که مشخص نیست پاسخهای از پیش آماده بتواند برآورده کند آنچه این مسئله را برانگیخته است. باید مسئله را دید و به رسمیت شناخت؛ پاک کردن صورتمسئله هیچ دردی را دوا نمیکند.
این استاد دانشگاه با یادآوری خاطرهای از مرحوم بهشتی اظهار کرد: ایشان در دیداری خطاب به هم لباسیهای خویش میگفتند که در مقابل پرسشهای پر دغدغه نسل جوان ما نسبت به موضوعات دینی بهطور خاص، کسی عصا بلند نکند. ممکن است با عصا بلند کردن، فرد ساکت شود، اما بدانید که این سکوت او علامت بسیار بدی است، چون این پرسش از درون و مثل موریانه در حال خوردن ایمان اوست. حال شاید جرئت و جسارت طرح این سؤال را نداشته باشد یا اصلاً دیگر رغبت نخواهد کرد که طرح کند. گمان نکنید که اینگونه ایمان او حفظشده است. مرحوم بهشتی برای پرسشگری و یافتن پاسخ برمیانگیخت.
او تصریح کرد: شرایطی که نسل کنونی اهل اندیشه غیر گریزان از مواجهه با موضوعات، در حال حاضر در آن به سر میبرد، شرایطی است که میتواند نقطه عزیمت بسیار خوبی برای جهتیابی در زندگی از جانب خود افراد باشد و رسیدن افراد جامعه بهنوعی از بلوغ که این بلوغ بتواند پایدار باشد. بلوغ فکری و درونی افراد که وقتی در معرض حوادث و تلاطمها تنها عاطفه و احساس و عادت او را به آن نقطه نکشانده باشد، که پیش پای صورتمسئله وقتی هیچکدام از آنها نبود، دچار یاس و سرخوردگی و گریز یا از آنسوی اباهه و هر چه شد، شد شود. جامعهای که در آن نسبت به موضوعات، بیتفاوتی وجود آید، جامعهای بسیار خطرناک است.
دکتر محمدرضا بهشتی ادامه داد: مرحوم بهشتی معتقد بود که در اندیشه دینی-اگر اندیشه دینی جستوجوگر حقیقت یابندهای باشد- آنچنان قوتی هست که نگران نباشیم این جستوجوگر ما سر از کجا درخواهد آورد. معتقد بود که اگر این مسیر را کسی آگاهانه و متعهدانه طی کند، به همان حقایقی دست خواهد یافت که حقایق بنیادین تمامی هستی و جهان انسانی ماست و همان حقایقی است که دین نیز برای آشکار کردن همانها آمده است. به همین دلیل دغدغهای از جستوجوگری و پرسشگری نداشت. یکی از ویژگیهای شهید بهشتی این بود که خود نیز هنوز این روحیه جستوجوگری در او زنده بود، خود را به پاسخهای از پیش آماده قانع نکرده بود و به پرسشها، مجال مطرحشدن میداد.
او با تأکید بر اینکه شک، معبر بسیار خوبی است، گفت: اگر شک با عمق کافی باشد، تکاندهنده هم هست، زندگی افراد را تغییر جهت میدهد و تصنعی نیست. جدی شدن شک به همان اندازه که به حرکت وادارنده افراد است، اگر تبدیل به پدیدهای شد که خواست تعهد عمل را از انسان بگیرد و بهعنوان منزلگاه خوبی نیز تلقی شد، خطرناک است. شک نباید به بهانهای برای بی تعهدی تبدیل شود. مرحوم بهشتی معتقد بودند که آن حداقلهایی که رسیدهایم و میدانیم که درست است را مبنای عمل قرار دهیم، فارغ از اینکه در چه بستر فکری و فرهنگی بودهام و در چه بستر دینی رشد کردهام و … . چراکه معلوم نیست فرصت زمانی در اختیار ما تااندازهای باشد که جستوجوگری ما صد در صد به پاسخهای نهایی برسیم.
بهشتی با اشاره به جملهای از حضرت امیر(ع) که « لا تجعلوا علمکم جهلا و یقین کم شکا اذا علمتم فاعملوا » اظهار کرد: فعلاً آنی را که دانستید، عمل کنید. بعضی امور، انسانی است و همه میدانند درست است، فارغ از اینکه به مرتبه بلندتری برسند که بگویند گذشته از انسانی بودن، دینی هم هست که من آن را بالاتر میبینم. خود این عمل ما چهبسا راهگشا برای دانستنهای بعدی ما باشد.
او با اشاره به روایت مشهور «من عمل بما یعلم، علمه الله ما لم یعلم» گفت: کسی که نسبت به دانستههای خود عمل کرد، خداوند چیزهایی را پیش روی او قرارداد که آن نادانستههای او نیز تبدیل به دانسته شد یعنی خود عمل به دانستهها، افق را برای دانستههای بعدی باز میکند. متن واقعیت زندگی و حقیقتی که با آن روبهرو هستیم، این است، وگرنه حتی باور دینی هم نداشته باشید، بازهم در صورت عمل به آنچه میدانید، آنچه نمیدانید به شما آموخته خواهد شد. این تنها برای انسان دیندار نیست.
در این نشست همچنین دکتر فرشاد مؤمنی با اشاره به شرایط پیچیده و خطیر فعلی در کشورمان اظهار کرد: ذهن بسیاری از ایرانیان یا این مسئله روبهروست که این شرایط در چه ریشه دارد. در کلیترین حالت وقتی یک نظام حکومتی، داعیههای مشخص عقیدتی را مطرح میکند، شاید جدیترین سؤال مقدر این است که در توضیح این پیچیدگی و عدم تحقق وعدهها و اهداف اعلامشده، کانون اصلی ماجرا به این بازمیگردد که ما به موازین ادعایی عمل کردیم و با مشکل روبهرو شدیم یا چون با هر توجیهی از آن موازین عبور کردیم، دچار گرفتاری شدهایم؟
او بابیان اینکه از این زاویه به نظر میرسد که واکاوی اندیشههای آیتالله شهید دکتر بهشتی یکی از راههایی است که به شناسایی واقعیت، آنگونه که هست، کمک میکند، گفت: چراکه شهید بهشتی هم در مقام یکی از مؤثرترین افراد در شکلگیری چارچوب قانون اساسی نقشی بسیار سترگ داشتند و شاید از آن مهمتر به اعتبار الگوی روششناختی خاص ایشان –که در آن میان علم و عمل در هم تنیدگیهای جدی قائل بودند- برای استقرار نهادهای متعلق به نظم جدید هم در همان مدتزمان کوتاه تدوین و تصویب قانون اساسی و شهادت خود، بیشترین تلاشها را انجام دادند.
این اقتصاددان تصریح کرد: بهتدریج که به تیرماه و ایام سالگرد شهادت آقای بهشتی و یاران و همکاران و همراهان ارجمند ایشان میرسیم، شاید این مسئله زاویه خوبی برای ورود به چنین بحثی باشد، با این امید که به ما کمک کند که کانونهای اصلی مشکل را بتوانیم در جای خود شناسایی کنیم و به روشهای علمی به فهم چرایی پیچیدگی شرایط کنونی و از آنسوی سازوکارهای برونرفت از آن فکر کنیم. ما فکر کردیم برای شروع چنین مباحثی، بازگشت به آن اسلوب اندیشهای که به انسان، زندگی این دنیایی او و طرز نگاهی که به هدفدار بودن یا نبودن زندگی بازمیگردد، شاید سرآغاز و نقطه شروع خوبی باشد. شاید برگشت به بنیادها بهنوعی گرامیداشت ایده توماس کرون هم باشد که میگوید «وقتی به بحران برخوردید، برگردید و بنیانها را یکبار دیگر از نو مورد واکاوی قرار دهید».