شهید بهشتی به دلیل آنکه تمایل داشتند تمام تفکرات حاضر در انقلاب اسلامی نیز در حزب حضور داشته باشند، از افراد زیادی برای حضور در حزب دعوت کردند که بعضیها این دعوت را نپذیرفتند
سید مهدی دزفولی
تاریخ ایرانی: جواد منصوری از مبارزین مشهور و باسابقه پیش از انقلاب اسلامی است که بعد از انقلاب سمتهای مختلفی از جمله فرماندهی سپاه و عضویت در شورای مرکزی حزب جمهوری اسلامی داشته است. به مناسبت بازخوانی کارنامه حزب جمهوری اسلامی به سراغ وی رفتیم. بخشی از گفتوگوی جواد منصوری در مستند «داستان ناتمام یک حزب» که در تیرماه امسال رونمایی خواهد شد مورد استفاده قرار گرفته است.
***
آقای منصوری شما از جمله اولین افرادی بودید که به حزب جمهوری اسلامی دعوت شدید و این دعوت را نیز پذیرفتید. به نظر شما چرا حزب جمهوری اسلامی در مدت اندکی بعد از انقلاب تاسیس شد و عده کثیری نیز به آن دعوت شدند اما بعضیها این دعوت را نپذیرفتند؟
این نگاه درست و آیندهنگری شهید بهشتی بود که پیش از انقلاب اسلامی به فکر تاسیس حزب و گروهی بودند تا بتوانند برای نظام بعد از انقلاب کادرسازی کرده و نظام را از نظر تامین نیروی انسانی بیمه کنند. هر نظام سیاسی اگر بخواهد فعالیت کرده و کشوری را اداره کند نیاز به حزب و گروهی دارد تا بتواند کارهای اجرایی را انجام دهد و به سر و سامان برساند. به همین دلیل هم زمینههای تاسیس حزب جمهوری اسلامی پیش از انقلاب چیده شد و موسسین آن به فکر تاسیس حزبی برای پیش بردن آرمانهای انقلاب افتاده بودند. شهید بهشتی به دلیل آنکه تمایل داشتند تمام تفکرات حاضر در انقلاب اسلامی نیز در حزب حضور داشته باشند، از افراد زیادی برای حضور در حزب دعوت کردند که بعضیها این دعوت را نپذیرفتند، همانند آقایان لاهوتی، موسوی خوئینیها و محمد منتظری. برخی افراد به دلیل حسادت بر سر همین موضوع بعدها با آقای بهشتی قهر کردند و به مخالفت پرداختند، همانند آقای لاهوتی که به من گفت چرا تو باید در حزب عضو و در شورای مرکزی باشی و من در شورای مرکزی نباشم؟ برخی از مخالفتها که بعدها با شهید بهشتی ایجاد شد و عدهای به مخالفین ایشان تبدیل شدند به همین دلیل بود که چرا به حزب جمهوری اسلامی دعوت نشدند و به جای شهید بهشتی نیز دبیرکل حزب نبودند!
در جایی هم خواندم که بعضیها به دلیل اینکه برای شهید بهشتی سابقه مبارزاتی چندانی قائل نبودند معتقد بودند ایشان نباید در نظام سمت خاصی داشته و دبیرکل حزب باشند!
بله این نگاهها در میان برخی از مبارزین و سیاسیون وجود داشت و من دلیل این مخالفتها را بیشتر حسادت میدانم. واقعا برخیها به شهید بهشتی حسادت میکردند و کینهای که از ایشان به دل داشتند به دلیل نقش موثر و پر نفوذ ایشان در نظام بود و محبوبیتی که ایشان نزد امام خمینی(ره) و مراجع تقلید داشتند.
در سال ۱۳۵۸ اولین دوره انتخابات ریاست جمهوری برگزار شد و برخی از اعضای حزب همانند آیت و دیالمه هم به شدت به مخالفت با بنیصدر پرداختند. به نظر شما چرا حزب جمهوری اسلامی و به خصوص شهیدان آیت و دیالمه به عنوان مخالفین شاخص بنیصدر در جامعه شناخته میشدند؟
این به نظر من بصیرت و دورنگری این افراد بود که ماهیت بنیصدر را به خوبی شناخته بودند. ما در حزب نیز به دلیل شناختی که از بنیصدر داشتیم با وی مخالفت میکردیم اما متاسفانه در آن زمان بنیصدر توانسته بود برخی از گروهها و افراد را در جامعه همراه خود کند و صدای ما خیلی در جامعه شنیده نمیشد و بنیصدر با فرصتطلبیهای مخصوص خود توانست رای مردم را بگیرد و به ریاست جمهوری برسد. ولی سابقه بنیصدر پیش از انقلاب اسلامی در فرانسه نشان میداد که او خیلی به اسلام و روحانیت اعتقادی ندارد و بیشتر خواستار پیش بردن اهداف و برنامههای خود بود که در این راه موفق نشد.
بنیصدر هم ظاهرا در سال ۱۳۵۷ به حزب جمهوری اسلامی دعوت شده بود.
بله، بنیصدر توسط شهید بهشتی به حزب دعوت شده بود اما این دعوت را نپذیرفت و بعدها به دلیل نفوذ شهید بهشتی در انقلاب اسلامی به شدت به مخالف ایشان تبدیل شد. حتی شهید بهشتی برای اینکه بنیصدر را مورد تفقد و احترام قرار داده باشند ریاست شورای انقلاب را به او دادند اما متاسفانه بنیصدر انسان قدرشناسی نبود.
اسفند سال ۵۸ انتخابات اولین دوره مجلس شورای اسلامی برگزار شد و ائتلاف بزرگی شکل گرفت که توانست بسیار موفق ظاهر شود. نام شما هم ابتدا در لیست بود اما بعدها خط خورد. علت آن چه بود؟
بعد از اینکه حزب جمهوری اسلامی نتوانست در مقابل بنیصدر در اولین دوره انتخابات ریاست جمهوری موفق ظاهر شود، حزب و رهبران حزب تصمیم گرفتند نگذارند دیگر مجلس در اختیار بنیصدر و یاران او قرار بگیرد و به همین دلیل به ائتلاف با گروههای دیگر فکر کردند و ائتلاف بزرگی شکل گرفت که بسیاری از افراد و گروهها نامشان در این ائتلاف بود و نام برخی از اعضای حزب همانند من و آقای جاسبی به دلیل مصلحتسنجیها خط خورد و ما حذف شدیم که کار درستی به دلیل مصلحت بزرگتری بود. زمانی که انتخابات برگزار شد بسیاری از اعضای این ائتلاف موفق شدند به مجلس راه یابند و رای خوبی هم کسب کردند که این نکته مهمی است و بنیصدر هم نتوانست در مجلس موفق ظاهر شود. البته اعتراضاتی کرد اما به نتیجهای نرسید و مشخص شد حرف بنیصدر درست نبوده است.
خیلی از روحانیون و مراجع هم از حزب دفاع و حمایت میکردند.
بله. من به خاطر دارم حضرت امام(ره) از تشکیل حزب حمایت کردند و وجوهاتی را به حزب اختصاص میدادند. مرحوم آقای منتظری هم همینطور. البته بعدها که حزب سر اختلافات منتظری و حضرت امام(ره)، از منتظری انتقاداتی کرد، ایشان هم با حزب خیلی رابطه خوبی نداشت و دیگر وجوهات قطع شد.
در چه سالی؟
همان سالهای ۶۵ و ۶۶. چون حزب به دلیل اطلاعاتی که از مواضع غلط آقای منتظری داشت از وی انتقاد میکرد و این به مزاج آقای منتظری و بیت ایشان خوش نمیآمد و به همین دلیل رابطه خود با حزب را کم کردند.
اختلافات در حزب جمهوری اسلامی از چه زمانی شروع شد؟
اختلافات در حزب از همان سالهای ابتدایی وجود داشت و طبیعی هم بود. بالاخره افراد با تفکرات مختلفی به حزب دعوت شده بودند و طبیعی هم بود که اختلافاتی با یکدیگر داشته باشند اما تا زمانی که شهید بهشتی در قید حیات بود این اختلافات بروز جدی نداشت ولی بعد از شهادت ایشان این اختلافات جدی شد که در سالهای آخر حزب اوج این اختلافات را شاهد بودیم.
بیشتر این اختلافات درباره چه مسائلی بود؟
اختلافات در موارد مختلفی بود. درباره بحثهای اقتصادی، نهضت ملی شدن صنعت نفت و آیتالله کاشانی و دکتر مصدق و برداشتهای مختلف از فقه و اسلام بود.
و بیشتر میان چه افرادی این اختلافات بود؟
مثلا مرحوم شهید آیت با جناح چپ حزب که آن زمان در دفتر روزنامه فعال بودند اختلاف داشت. حتی موتلفهایها که شامل مرحوم عسگراولادی و آقای بادامچیان بودند با میرحسین موسوی اختلافاتی داشتند و این اختلافات هر چه جلوتر میرفتیم بیشتر و حادتر هم میشد.
در سال ۱۳۶۰ و بعد از عزل بنیصدر قرار بود میرحسین موسوی به عنوان وزیر امور خارجه انتخاب شود و برخیها در حزب همانند دیالمه مخالف این انتخاب بودند.
بله البته آقای موسوی از زمان بنیصدر قرار بود وزیر امور خارجه باشد اما بنیصدر قبول نکرده بود و یکی از وزارتخانههایی که بنیصدر با شهید رجایی بر سر آن اختلاف داشت همین وزارت خارجه بود. بعد از عزل بنیصدر قرار شد آقای موسوی وزیر خارجه شود که در حزب افرادی همانند دیالمه و آیت مخالف بودند و مخالفتهای خود را نیز علنی بیان میکردند. در همان روز ۷ تیر ۱۳۶۰ که دفتر حزب منفجر شد اتفاقا همین بحث بود. در آن روز دو جلسه برگزار شد که یکی قبل از اذان مغرب بود و دیگری بعد از اذان مغرب. من هم در جلسه اول بودم و بحثها بیشتر در مورد خود حزب و شرایط کشور بعد از عزل بنیصدر بود. من به دلیل آنکه آن زمان در وزارت خارجه بودم و باید به خارج از کشور سفر میکردم، جلسه بعد از نماز را نماندم و رفتم. به منزل رسیده بودم و آماده میشدم که به فرودگاه بروم تلفنی به من اطلاع دادند که در دفتر مرکزی حزب بمبی منفجر شده است و به همین دلیل سفر من انجام نشد و مجددا به حزب بازگشتم. بعد از آن اتفاقات در مرداد ماه ۱۳۶۰ که مرحوم شهید رجایی به ریاست جمهوری رسیدند آقای موسوی هم در کابینه شهید باهنر به عنوان وزیر امور خارجه انتخاب شدند و بعدها هم که به عنوان نخستوزیر انتخاب شدند.
پس شما به عنوان یکی از اعضای شورای مرکزی حزب شاهد اختلافات شهیدان دیالمه و آیت با آقای موسوی بودید.
بله من از نزدیک این اختلافات را میدیدم و از آنها مطلع بودم.
گویا آقای موسوی با معرفی آقای موسوی اردبیلی به حزب جمهوری اسلامی دعوت شده بودند.
بله، آقای میرحسین موسوی در همان اوایل تشکیل حزب جمهوری اسلامی توسط آقای موسوی اردبیلی معرفی شدند و به حزب آمدند. البته گویا از قبل هم شهید بهشتی با ایشان آشنایی داشتند و ایشان را میشناختند.
شما خطر برخی از اعضای سازمان مجاهدین خلق (منافقین) را به شهید بهشتی گوشزد کرده بودید. چرا این هشدار جدی گرفته نشد؟
من همان سال ۱۳۵۷ که انقلاب به پیروزی رسید و شهید بهشتی هم حزب جمهوری اسلامی را تاسیس کردند خطر اعضای سازمان منافقین را به ایشان گوشزد کرده بودم اما ایشان خیلی جدی نگرفته بودند و ظاهرا طوری برداشت کرده بودند که من از اینها دلخوشی ندارم و به همین دلیل مخالف آنها هستم. حتی من یک مثال هم برای شهید بهشتی زدم و گفتم اگر به من بگویند این مجاهدین برای اینکه قدرت را به دست بگیرند یک شیرخوارگاه را به آتش کشیدهاند من باور میکنم. اینها گذشت تا بعد از واقعه ۱۴ اسفند ۱۳۵۹ که بنیصدر و منافقین در دانشگاه تهران آن کارها را انجام دادند تازه شهید بهشتی متوجه شد این منافقین چه موجوداتی هستند. خدا رحمت کند شهید بهشتی را که مردی خوش قلب بود و نسبتا به افراد و گروههای سیاسی دیگر رئوف و مهربان بود اما حقیقت این است که منافقین و گروههای مشابه آنها گرگهایی بودند که ماهیت آنها برای خیلیها تا سالهای ۱۳۵۹ و ۱۳۶۰ شناخته شده نبود.
شما فکر میکنید چرا حزب جمهوری اسلامی در ۱۱ خرداد ۱۳۶۶ تعطیل شد و اگر با فرمان امام معلق نمیشد آیا بعد از امام میتوانست به فعالیتهای خود ادامه دهد؟
من چیزی که میدانم و مطلع هستم این است که به دلیل اوجگیری اختلافات و اینکه اختلافات حزب به تمامی دستگاههای اجرایی کشور هم رسیده بود، امام دستور توقف فعالیتهای حزب را دادند. چون حقیقتا حزب در سالهای آخر تبدیل به عرصهای برای اختلافات جدی شده بود و این به ضرر کشور بود. اگر به نظر من حزب جمهوری اسلامی میخواست به فعالیتهای خود ادامه دهد یقینا منشعب و تقسیم میشد و به صورت واحد نمیتوانست ادامه فعالیت دهد.
به چه نحو تقسیم میشد؟
مثلا گروههای نزدیک به خط راست حزب همانند روحانیت حزب و موتلفه اسلامی یک انشعاب ایجاد میکردند و گروه چپ حزب و افراد نزدیک به آن هم گروه دیگری را تشکیل میدادند و انشعاب میکردند.
عملا همین اتفاق در سال ۶۷ با تشکیل مجمع روحانیون مبارز رخ نداد؟
نه. مجمع روحانیون مبارز آن بخشی بودند که اساسا با حزب جمهوری مخالف و نزدیک به مرحوم سید احمد خمینی و از دوستان ایشان بودند همانند آقای امام جمارانی و توسلی و کروبی که اینها خیلی هم با حزب کاری نداشتند اما حزب جمهوری اسلامی به طور مشخص به نظر من به دو حزب مجزا تقسیم میشد و امکان ادامه فعالیتها به صورت واحد دیگر وجود نداشت.