سید مهدی دزفولی
تاریخ ایرانی: محمدحسن غفوریفرد از اعضای باسابقه حزب جمهوری اسلامی بود که حرفهای ناگفته و بکر فراوانی درباره حزب دارد. غفوریفرد معتقد است که حزب جمهوری اسلامی میتوانست آیتالله بهشتی را به ریاست جمهوری برساند اما این اتفاق نیفتاد و این یک اشتباه در تاریخ حزب جمهوری اسلامی بوده است. غفوریفرد همچنین تلاش دارد نگاه منصفانهای به گروهها و جناحهای مختلف حزب جمهوری اسلامی داشته باشد. به مناسبت بازخوانی فعالیتهای حزب جمهوری اسلامی گفتوگویی با غفوریفرد انجام دادیم تا بیش از ۹ سال فعالیتهای حزب را مورد بررسی قرار دهیم.
***
شما ظاهرا از طریق شهید بهشتی به حزب جمهوری اسلامی معرفی شدید. اگر امکان دارد بحث را از همین جا آغاز کنیم.
بله. پیش از پیروزی انقلاب اسلامی بحثهایی برای تشکیل حزب جمهوری اسلامی مطرح شده بود و شهید بهشتی هم عدهای را برای دعوت به حزب مد نظر قرار داده بودند. زمانی که حزب تشکیل شد ایشان من و عدهای دیگر از دوستان که در آمریکا تحصیل کرده بودیم را به حزب دعوت کردند از جمله آقای دکتر ولایتی که پزشکی خوانده بود و آقای نژادحسینیان. وقتی برای اولین بار خدمت شهید بهشتی رسیدم ایشان تمام اطلاعات بنده را داشت. جلسات حزب قبل از پیروزی انقلاب با وجود حکومت نظامی برگزار میشد و در نهایت اولین بار در تاریخ ۲ فروردین سال ۵۸ حزب جمهوری اسلامی مواضع خود را در سالگرد حادثه فیضیه در میدان آزادی تهران با برگزاری اولین مجمع رسمی اعلام کرد که سخنران این گردهمایی نیز حضرت آیتالله خامنهای بودند و بنده مسئول اعلام مواضع بودم که این مواضع هم مواضع نظام و هم مواضع حزب جمهوری در ابعاد مختلف بود. تنها حزبی که کتاب مواضع دارد حزب جمهوری اسلامی بود. غالب امور مملکت بر عهده شهید بهشتی و دوستان ایشان بود و شورای انقلاب، مجلس و دولت همگی از این مساله تاثیر میگرفتند و در عین حال حزب جمهوری اسلامی نیز در حال توسعه بود. بنده در همان اوایل به حزب دعوت شدم و بعدها به سمت استانداری خراسان رسیدم. زمانی که به استانداری خراسان رفتم، اوج اختلافات میان حزب و بنیصدر بود و به همین دلیل هم دعواهای فراوانی با بنیصدر داشتم.
ویژگی بارز شخصیتی آیتالله بهشتی چه بود و چرا مخالفان جمهوری اسلامی قصد داشتند این شخصیت بزرگوار را ترور کنند؟
آیتالله بهشتی تئوریسین و موسس اصلی حزب جمهوری اسلامی بودند. نقش آیتالله بهشتی در حزب جمهوری اسلامی پررنگتر از دیگر اعضا بود و به همین دلیل به طور طبیعی به عنوان دبیرکل حزب جمهوری اسلامی معرفی شدند. البته حزب جمهوری اسلامی قبل از انقلاب شکل گرفت و با توجه به محدودیتهای قبل از انقلاب به صورت محدود فعالیت میکرد. بر اساس اساسنامهای که شهید بهشتی تهیه کرده بودند قرار بود بعد از اینکه اعضای حزب به ۳۰۰ نفر رسید شورای مرکزی حزب جمهوری اسلامی تشکیل شود و شورای مرکزی، دبیرکل حزب را انتخاب کند. البته قبل از تشکیل حزب جمهوری اسلامی، شهید بهشتی به علت بصیرت بسیار بالا، افرادی که چه در داخل و خارج از کشور میتوانستند برای انقلاب مؤثر باشند مشخص کردند و آنها را برای عضویت در حزب دعوت کردند. آن زمان خط و خطوط بسیار پررنگ نبود؛ عامل مؤثر در یارگیری برای حزب باور به رهبری انقلاب و مبارزه با شاه و علاقه به استقرار جمهوری اسلامی بود. البته من در آن برهه زمانی در خارج از کشور حضور داشتم، بعد از آنکه به ایران برگشتم به شورای مرکزی حزب جمهوری اسلامی دعوت شدم. ۳۰ نفر عضو شورای مرکزی حزب بودند.
اختلافات حزب با بنیصدر بیشتر درباره چه موضوعاتی بود؟
بنیصدر اساسا فردی خودرای و دیکتاتور مسلک بود که فقط خودش و اطرافیانش را میدید. البته این اشتباه ما بود که پیش از برگزاری انتخابات ریاست جمهوری شرایطی را فراهم نکردیم که شهید بهشتی به ریاست جمهوری برسند. به نظر من اگر شهید بهشتی به ریاست جمهوری میرسید بسیاری از مشکلات ما در سالهای ابتدایی انقلاب حل و رفع میشد. من شکی ندارم که موضوع جنگ حل میشد و یا موضوع اشغال سفارت آمریکا به نوع دیگری حل میشد و بسیاری از مسائل دیگر رخ نمیداد و یا آسیب آنها کم بود. اما بالاخره حضرت امام(ره) موافق ریاست جمهوری روحانیون نبودند و به همین دلیل هم شهید بهشتی کاندیدا نشدند. بنیصدر هم شرایط خاصی را برای خود فراهم کرده بود و اکثریت جامعه فکر میکردند بنیصدر کاندیدای امام خمینی(ره) برای ریاست جمهوری است و برای همین بسیاری از مردم به او رای دادند. بعد از انتخابات ریاست جمهوری، بنیصدر چهره جدیدی از خود نشان داد و در تقابل کامل با حزب جمهوری و شاگردان امام بود و بعدها هم در مقابل امام قرار گرفت. سال ۵۹ بنیصدر برای سفری به خراسان آمد و من نمیخواستم برای استقبال از وی به فرودگاه بروم. آقای مهدوی کنی آن زمان وزیر کشور بودند و فرمودند که شما استاندار هستید و برای استقبال از رئیسجمهور به فرودگاه بروید. من گفتم اگر قرار است چون من استاندار هستم به فرودگاه بروم و از بنیصدر استقبال کنم پس من استعفا میدهم و به استقبال او نمیروم و نامهای نوشتم و استعفا دادم. ایشان زیر نامه نوشتند که مصلحت در این است که شما به استقبال بروید. تقابلها در آن زمان تا به این حد جدی شده بود.
چه زمانی بحث کاندیداتوری شهید بهشتی مطرح شده بود؟
از ابتدای سال ۵۸ شهید بهشتی پیشنهاد ما برای ریاست جمهوری بود چرا که بنیصدر برای سوءاستفاده از جایگاه ریاست جمهوری برنامه داشت. وقتی قانون اساسی را نوشتند در طرح اولیه تمام اختیارات به رئیسجمهور داده شد که این مساله بعدا اصلاح شد و اختیار فرماندهی کل قوا به رهبری داده شد در حالی که در تفویض فرماندهی کل قوا به بنیصدر اشتباه صورت گرفت.
ظاهرا همان ایامی که شما استاندار بودید شهید بهشتی سفری به خراسان داشتند.
بله، در آن مقطع شهید بهشتی سفری به مشهد داشتند و در همان زمان یک گروه مدارکی را علیه بنیصدر تهیه کردند. این در حالی بود که استان خراسان بزرگترین پایگاه بنیصدر بود و برای حضور بنیصدر در این استان برنامهریزی میشد. حتی بسیاری از گروههای چپ هم این استان را مرکز و کانون خود قرار داده بودند اما اولین جایی که علیه بنیصدر اعتراض کردند همین استان خراسان بود. اسناد آن گروه علیه بنیصدر نشان میداد او قانون اساسی را امضا نکرده است. در آن مقطع بنیصدر با قدرت علیه شهید بهشتی و شهید باهنر اهانت میکرد اما شهید بهشتی با رقیب خود منصفانه رفتار کردند.
شما از نزدیک با شهید باهنر هم آشنا بودید. نظر ایشان در مورد حزب چطور بود؟
بله من از نزدیک با مرحوم شهید باهنر آشنا بودم و همدیگر را میشناختیم. ایشان یک ماشین آهو داشتند که اکثر مواقع خراب بود و منزلشان در نیاوران بود و منزل ما نزدیک قلهک بود. خیلی از شبها من ایشان را با ماشین خودم که پیکان بود میرساندم. یک شب در ماشین بحث شد و شهید باهنر از من پرسید نظر شما در مورد شورای مرکزی حزب چیست؟ من گفتم این تیم پر از ستاره است که هر کدام از آنها یک فرد ارزشمند است اما وقتی در کنار هم قرار میگیرند نمیتوانند بازی کنند. حتی مثال هم زدم و گفتم مثلا آقای عراقی خودش فرد باسابقه و بزرگی است که میگویند ما چندین نخستوزیر را هم ترور کردهایم و یا مثلا شهید لاجوردی و خیلیهای دیگر. آنها افراد ارزشمندی بودند اما وقتی در کنار یکدیگر قرار میگرفتند به دلیل اختلافاتی که داشتند نمیتوانستند به خوبی با هم کار کنند.
این اختلافات بیشتر در چه مواردی بود؟
روحیهها فرق میکرد، مثلا برخی از افراد بودند که روحیه آرامی داشتند و میخواستند با آرامش کار کنند مثل مرحوم آقای عسگراولادی و یا شهید اسلامی اما برخی از افراد بودند که سر و صدا داشتند مانند شهید آیت و رفقای نزدیک به ایشان که خیلی فعال بودند. روحیهها متفاوت بود و همه یکدست نبودند و به طبع هم باعث میشد افراد با یکدیگر اختلاف داشته باشند.
در سال ۶۰ اختلاف دیگر احزاب و گروهها با حزب جمهوری اسلامی جدی و حاد شده بود. ریشه این اختلافات چه بود و چرا سرانجام واقعه ۷ تیر ۱۳۶۰ رخ داد؟
مخالفت با حزب جمهوری اسلامی به دلیل محبوبیت آن بود. دولت موقت در ابتدای انقلاب میگفت اینها (حزب جمهوری اسلامی) انحصارطلب هستند در صورتی که حزب جمهوری اسلامی با آن همه عضو حتی یک استاندار هم در دولت موقت نداشت اما نهضت آزادی فقط با ۳۰۰ نفر عضو خیلی از سمتها را در اختیار داشت. محبوبیت شهید بهشتی نیز در عدهای ایجاد حساسیت و حسادت میکرد. عدهای هم مثل مجاهدین خلق از همان ابتدای انقلاب قصد رویارویی با نظام را داشتند اما صبر کرده بودند تا زمان مناسب فرا برسد و به همین دلیل هم حزب جمهوری اسلامی را سد مقابل خود میدیدند و سعی داشتند به هر نحو که شده حزب را از مقابل خود بردارند.
آیا درگیریهایی هم از قبل میان حزب جمهوری اسلامی و مجاهدین خلق وجود داشت؟
کاملا روشن بود مجاهدین خلق قصد دارند حزب را هم از سر راه خود بردارند و با خیلیها در کشور هماهنگ هستند. به خاطر دارم در ختم مرحوم آقای طالقانی که در دانشگاه تهران برگزار شد مسعود رجوی با عدهای از اعوان و انصارش آمد و به صدر مجلس رفت و با عدهای از وزرا در گوشی صحبت کرد. من همان زمان گفتم اینها آن قدر مراعات نمیکنند که در مجلسی با این همه شرکت کننده نروند با وزرا در گوشی صحبت کنند و این نشان میدهد اینها برنامههایی را تدارک دیدهاند. خوب بعدها هم دیدیم که همینطور شد و مجاهدین خلق برنامههای مفصلی برای رویارویی با نظام طراحی کرده بودند. حزب هم که محکم در مقابلشان ایستاده بود مزاحم آنها بود و هدفشان این بود که حزب جمهوری اسلامی را از مقابل خود بردارند تا مشکلاتشان حل شود و بهتر بتوانند به راه خود ادامه دهند و به همین خاطر شروع کردند به تخریب حزب جمهوری اسلامی. منافقین خیلی پیش از اینها در اوایل سال ۵۸ شروع کرده بودند به تهدید نظام و گفته بودند اگر نظام خواستههای ما را برآورده نکند ما با نظام مقابله خواهیم کرد. من حتی در شورای مرکزی حزب گفتم این چریکهای فدایی خلق اقلاً صورت قضیه را نگه میدارند و میگویند ما با نظام درگیر نمیشویم اما مجاهدین علنا نظام را تهدید میکنند و میگویند ما با نظام درگیر خواهیم شد. چنین وضعی در اوایل انقلاب میان حزب جمهوری اسلامی و گروههای مخالف نظام و امام وجود داشت و ریشه تمامی اینها به این برمیگشت که حزب جمهوری اسلامی به پای نظام ایستاده بود اما مخالفین قصد تخریب و سرنگونی نظام را داشتند. حتی رجوی کاندیدای ریاستجمهوری شده بود اما رد صلاحیت شد یا مثلا موسی خیابانی کاندیدای خبرگان قانون اساسی و مجلس شده بود اما رأی نیاورد. آرام آرام پس از ۷ تیر ۱۳۶۰ حقایق آشکار و مشخص شد که حق با چه کسی بوده و چه کسی در مقام باطل قرار داشته است؟
روزی که در دفتر مرکزی حزب جمهوری اسلامی بمبگذاری شد کجا بودید؟
من به دلیل اینکه استاندار خراسان بودم در دفتر حزب حضور نداشتم. قبل از اینکه استاندار شوم در جلسات حزبی شرکت میکردم. قبل از روز ۷ تیر من به دفتر حزب رفتم تا با آیتالله بهشتی دیدار کنم و ایشان به من تکلیف کردند که استاندار شوم و آیتالله هاشمی رفسنجانی نیز که آن زمان وزیر کشور بودند تاکید کردند که من استانداری را بپذیرم. به همین دلیل در روز حادثه نبودم. فرصت شهادت از من سلب شد. خبر را در خراسان شنیدم.
دقیقا چه ساعتی این خبر را شنیدید؟
من ساعت ۱۰:۳۰ شب در مشهد خبردار شدم که انفجاری در دفتر حزب جمهوری اسلامی رخ داده است. آن روزها انفجارهای زیادی رخ میداد. نخست برایم گزارش آوردند که دو یا سه نفر پاسدار به شهادت رسیدند، ناراحت شدم ولی هنوز عمق فاجعه را درک نکرده بودم. صبح روز بعد برای مراسم غبارروبی به حرم امام رضا(ع) رفتم که بعد از مراسم ساعت ۸ رادیو را روشن کردیم. متاسفانه عمق فاجعه مشخص شد و متوجه شدم منافقین توانستند بعد از امام، کلیددار انقلاب را شهید کنند. جبران شهادت افرادی مانند شهید بهشتی و مطهری به این زودی امکانپذیر نیست؛ متاسفانه درست در زمانی که بیشترین بهره را میشد از این عزیزان برد آنها را از دست دادیم.