شهيد بهشتي متعلق به گذشته ما نيست بلكه متعلق به آينده است يعني در آينده نزديك بايد فضاهايي در دانشگاهها و حوزههاي ما ايجاد شود كه به طور مثال بتوانند در ١٠ واحد منظومه فكري ايشان را بازخواني و مفهومسازي كنند
اعتماد/ «شهيد بهشتي در كنار بسياري از انديشمندان مسلمان مثل علامه طباطبايي، شهيد مطهري، آيتالله طالقاني، علامه جعفري و حتي شريعتي و اقبال متعلق به مكتب اصالت فطرت است. اين مكتب در كنار يا در برابر بسياري از مكاتب كه در حوزه جامعهشناسي و علوم انساني وجود دارد يكي از مكاتب مهم و كليدي است كه كمتر به آن پرداخته شده است».
سيد جواد ميري، جامعهشناس و عضو هيات علمي پژوهشگاه معارف و علوم انساني در گفتوگو با «اعتماد»، بر حق انتخاب، آزادي و اختيار انسان در انديشه شهيد بهشتي تاكيد ميكند و ميگويد شهيد بهشتي در فلسفه سياسي خود نقش اصلي را به انسان و آگاهي و انتخاب او ميدهد. در نگاه ايشان همان اندازه كه ايدهآلها يا فضاي ذهني نسبت به آزادي و حق انتخاب مهم هستند، فرمها و شكلهاي عيني نهادهاي آزادي و نهادهايي كه ميتوانند به ساز و كارهايي كمك كنند كه باعث ميشوند حق انتخاب و تعيين سرنوشت انسان بالاتر رود نيز مهم هستند. ميري، شهيد بهشتي را معتقد به وحدت معرفت ميداند و ميگويد ايشان به معرفت به صورت
رشتهرشتهاي و مجزا نگاه نميكند و اين باعث شده كه دانشگاهيان يا اصحاب علوم انساني ما چه حوزوي و چه دانشگاهي نتوانند متفكراني مثل علامه طباطبايي، شهيد بهشتي، شهيد مطهري و مانند آنها را در منظومه معرفتي دانشگاهي يا حوزوي بگنجانند چرا كه تقريبا در دو قرن اخير نظام معرفتي ما تحت تاثير چهار عقلانيت فرانسوي، آلماني، انگليسي و امريكايي قرار گرفته و اين سبب شده كه نتوانيم كساني را كه بيرون از اين قالبها ميانديشند درك كنيم. وي معتقد است شهيد بهشتي تنها متعلق به گذشته ما نيست بلكه متعلق به آينده است و جامعه دانشگاهي و حوزوي بايد در آينده بيش از پيش منظومه فكري ايشان را بازخواني و مفهومسازي كنند.
منظومه فكري شهيد بهشتي در چه چارچوبي جاي ميگيرد؟
اگر بخواهيم درباره شهيد بهشتي صحبت كنيم قبل از گفتن از انديشه يا رويكردهاي سياسي ايشان به نظرم بايد يك پله به عقب برگرديم كه اصلا جهانبيني شهيد بهشتي يا رويكرد به حوزه انسان، اجتماع، فرهنگ، ايدئولوژي، زندگي اجتماعي و جامعه مطلوب چيست. به عبارت ديگر شهيد بهشتي در بين انديشمندان يا در بحثي كه بين متفكران و فيلسوفان مطرح است مبني بر اينكه آيا انسان صاحب اختيار است يا مجبور؟ آيا ساختارها مهم هستند؟ آيا عامليت مهم است؟ آيا اصلا و اساسا انسان اختياري دارد؟ آيا در جامعه سرمايهداري امروز يا جامعهاي كه درهم تنيدگي آن قفسي آهنين درست كرده انسان عامليتي دارد يا نه و اگر دارد آيا اين قدرت انتخاب انسان مهم است يا خير، از آن دسته انديشمنداني است كه اعتقاد دارد انسان قدرت انتخاب دارد و
هر چقدر اين قدرت انتخاب بالاتر باشد انسانيت او بيشتر است يا ظرفيتهايي كه به انسانيت او كمك ميكند در حد اعلاتر است و هر چقدر قدرت انتخاب انسان پايينتر باشد و جامعه و ساختارهايي كه فرد در آن زندگي ميكند قدرت انتخاب او را كمتر كنند به همان اندازه از ظرفيتهاي انساني او كاستهاند و انسانيت او را به درجات پايينتري تنزل دادهاند. به عبارت ديگر انسان موجودي است كه حق انتخاب دارد، حال بحثي كه در انديشه سياسي يا بهتر بگوييم در فلسفه سياسي مطرح ميشود اين است كه اگر يك ايدئولوژي معتقد به اين بود كه انسان در بعد و جنبه ذهني حق اختيار و انتخاب دارد، اصلا انسان آزاد است و حريت و توانايي انتخاب احسن را دارد، بايد توجه داشته باشد كه ساختارها، نهادها و سازوكارهايي كه ميتوانند اين انتخاب را به منصه ظهور رسانده و آن را نهادينه كنند يا وجود ندارد يا در صورت وجود بسيار نحيف و ضعيف هستند. آيا چنين جامعهاي، جامعه مطلوب است يا نه؟ شهيد بهشتي معتقد بود همان اندازه كه ايدهآلها يا فضاي ذهني نسبت به آزادي و حق انتخاب مهم هستند، فرمها و شكلهاي عيني نهادهاي آزادي و نهادهايي كه ميتوانند به ساز و كارهايي كمك كنند كه باعث ميشوند حق انتخاب و تعيين سرنوشت انسان بالاتر رود نيز مهم هستند. شايد دكتر بهشتي از معدود انديشمندان معاصر جهان اسلام و به خصوص ايران است كه نه تنها به آزادي به مثابه يك مفهوم ذهني بلكه به آن به مثابه يك نهاد عيني در حوزه سياست نيز ميانديشيده است. يعني فلسفه سياسي
شهيد بهشتي هم به آزادي و انتخاب در جنبه نظري و هم به جنبه عملي آن در چارچوب جمهوري اسلامي به مثابه يك ايدئولوژي و فلسفه سياسي در برابر فلسفه سياسي سوسياليسم و ليبراليسم توجه داشته است.
آزادي و استقلال در نظام فكري شهيد بهشتي چه نسبتي با يكديگر دارند و كدام يك بر ديگري تقدم دارد؟
وقتي صحبت از انسان ميكنيم، انسان يك مقوله اوليه است يعني ما اول بايد در جهانبيني خود يك چشمانداز داشته باشيم و ابتدا بپرسيم اساسا انسان چه موجودي است و اين انسان چه ظرفيتهايي دارد و ما چه جامعهاي را جامعه مطلوب فرض ميكنيم و نهادها، ساختارها و سازوكارها در يك جامعه مطلوب به چه صورت بايد باشند؟ اينها مقولات اوليه هستند، وقتي مفهوم استقلال را مطرح ميكنيم اگر استقلال به معني آتونومي يعني اتكاي انسان به خود فرض گرفته شود يك بحث است اما زماني كه ميگوييم استقلال در برابر سيطره ديگران كه در شعارهاي اول انقلاب نيز مطرح بود بحث ديگري است يعني جزو مقولات دوم ميشود كه برميگردد به اينكه ما يك كشور داريم به نام ايران كه بايد بدانيم چگونه ميخواهيم آن را اداره كنيم يا در برابر گفتمانهاي امپرياليسم و استعمار نو چگونه ميخواهيم ايران يا جهان اسلام را تصور كنيم. بله، ايشان از انديشمنداني بود كه به عنوان مثال ميتوان ايشان را در گفتمانهاي پسااستعماري قرار داد. در نحلهاي كه معتقد بودند كشورهاي جهان سوم و كشورهايي كه به گونهاي تحت سيطره استعمار بوده و ضربههاي شديدي از امپرياليسم چه از نوع شرقي و چه غربي آن خورده بودند بايد در برابر آن بايستند؛ انديشمنداني مثل فرانتس فانون، امه سزر، شريعتي، گاندي، مصدق و سياستمداران بزرگي چون جمال عبدالناصر و غيره يعني كساني كه به آنها مبارزان عليه استعمار يا انديشمندان پسا استعماري ميگويند. بله شهيد بهشتي نيز در زمره اين افراد قرار ميگيرد.
آيا شهيد بهشتي هيچگاه يك نگاه يا انديشه منسجم فقهي از خود ارايه داد يا به دليل فعاليتهاي انقلابي، تاسيس حزب جمهوري اسلامي و به ويژه تدوين قانون اساسي از ارايه آن باز ماند؟
من درباره ايشان كتابي نوشتهام كه سال ٢٠٠٩ در امريكا به چاپ رسيد. كتاب درباره شهيد بهشتي و شهيد مطهري و منظومه فكري آنها و اهميت آن در نظريههاي اجتماعي است. در آنجا به طور مشخص اين بحث را مطرح كردهام كه اساسا دكتر بهشتي به عنوان يكي از انديشمندان معاصر محسوب ميشود يا نه. آيا در حوزه نظريههاي اجتماعي صاحب سبك هست يا نه. آيا شهيد بهشتي را بايد در زمره فيلسوفان نوصدرايي قرار دهيم يا در حوزه جامعهشناسي و جزو نظريهپردازان جامعهشناس. در آن كتاب به اين سوالها پاسخ دادهام كه خلاصه آن را براي شما نيز بيان ميكنم. شهيد بهشتي در كنار بسياري از انديشمندان مثل علامه طباطبايي، شهيد مطهري، آيتالله طالقاني، علامه جعفري و حتي شريعتي و اقبال متعلق به مكتب اصالت فطرت است. اين مكتب در كنار يا در برابر بسياري از مكاتب كه در حوزه جامعهشناسي و علوم انساني وجود دارد يكي از مكاتب مهم و كليدي است كه كمتر به آن پرداخته شده است. در واقع نه در ايران به آن پرداخته شده و نه در عرصه جامعهشناسي جهاني. شهيد بهشتي از انديشمنداني است كه اتفاقا برخلاف آن چيزي كه تصور ميشود مكتوبات بسياري داشته يعني اگر شما در بنياد تدوين، حفظ و نشر آثار ايشان دقت كنيد حدود ٤٠ يا ٥٠ اثر از او كه هر كدام نيز حدود ٢٠٠، ٣٠٠ صفحه ميشود ميبينيد كه ارايه شده اما متاسفانه ديد جامعه علمي ما چه حوزوي و چه دانشگاهي نسبت به شهيد بهشتي يك ديد ابهامآلود است يعني اطلاعات زيادي ندارند و روي انديشههاي ايشان كار نكردهاند. به طور مثال آقاي دكتر فرشاد مومني يك مقدار روي انديشههاي اقتصادي ايشان و مسائل حوزه عدالت و مانند اينها كار كردهاند اما كمتر كسي به اينكه ديد شهيد بهشتي نسبت به قرآن، انسان، حوزه سياست، فرهنگ، روابط بينالملل و نسبت به نوانديشي ديني چگونه بوده و به فلسفه سياسي ايشان پرداخته است. شهيد بهشتي يكي از انديشمندان معاصري است كه من نام آنها را متفكران نظامساز گذاشتهام.
به چه دليل در نگاه شما
شهيد بهشتي نيز جزو متفكران نظامساز قرار ميگيرد؟
وقتي شما به وضعيت علوم انساني در ايران نگاه ميكنيد يا به نحلههايي كه در حوزه و دانشگاه وجود دارد ميبينيد كه معمولا انديشمندان ما متخصص در يك رشته هستند. به طور مثال يكي فقه ميداند، يكي اصول يا يكي جامعهشناسي خوانده يكي روانشناسي و ديگري اقتصاد. به عبارت ديگر نگاهشان نسبت به معرفت نگاه رشتهرشتهاي و تخصصي است. شهيد بهشتي از انديشمندان، فيلسوفان و جامعهشناساني است كه معتقد به وحدت معرفت است يعني به معرفت رشته رشتهاي و مجزا نگاه نميكند. اين خود باعث ميشود كه دانشگاهيان يا اصحاب علوم انساني ما چه حوزوي و چه دانشگاهي نتوانند متفكراني مثل شهيد بهشتي، شهيد مطهري، علامه طباطبايي و مانند آنها را در منظومه معرفتي دانشگاهي يا حوزوي بگنجانند و نگاهشان معمولا اين است كه آنها حرفهايي زدهاند اما ما نميدانيم اساس صحبتشان چيست. چون تقريبا در ١٥٠ سال اخير، نظام معرفتي ما دچار تحولات شديدي شده و تحت تاثير چهار جريان عقلانيت فرانسوي، آلماني، انگليسي و امريكايي قرار گرفته است. اين عقلانيتها يا فرمهاي انديشيدن يا سبكهاي انديشهاي باعث شده كه ما نتوانيم كساني را كه بيرون از اين قالبها ميانديشند درك كنيم و به متون، افكار و منظومه معرفتي آنها پرداخته و مفهومسازي كنيم. شهيد بهشتي در زمره انديشمنداني است كه منظومه فكري بسيار منسجمي دارد. شهيد بهشتي متعلق به گذشته ما نيست بلكه متعلق به آينده است يعني در آينده نزديك بايد فضاهايي در دانشگاهها و حوزههاي ما ايجاد شود كه به طور مثال بتوانند در ١٠ واحد منظومه فكري ايشان را بازخواني و مفهومسازي كنند. ببينيد به طور مثال يكي از مشكلات بسيار بزرگ كه جامعه ايران و جهان اسلام را بهشدت درگير خود كرده -و اتفاقا زماني كه شهيد بهشتي داشت درمورد اين مسائل صحبت ميكرد چنين اتفاقاتي در جهان اسلام نيفتاده بود- مساله تحجرگرايي، ظاهرگرايي، پرداختن شديد به ظواهر و غافل شدن از باطن دين است.
شهيد بهشتي درباره اين مساله حدود ٤٠ سال پيش صحبت كرده بود. ايشان يك تقسيمبندي دارد كه ميگويد ما دو نوع جامعه داريم؛ يكي جوامعي كه مسلكي هستند يا مبناي جامعه خود را بر دين يا يك ايدئولوژي خاص قرار ميدهند و ديگري جوامعي كه غير مسلكي هستند. شهيد بهشتي ميگويد در جوامع غيرمسلكي مثل امريكا، سوئد و فرانسه ممكن است دين خاصي مبناي تغيير و تحولات، قانونگذاري، سلك و سلوك و روش و منش اجتماعي، سياسي و فرهنگي قرار نگيرد و در آنها يكسري بيماريها باشد كه كساني كه در جوامع مسلكي زندگي ميكنند مثل جامعه ايران با نگاه به آنها بگويند چه جامعه زشتي است و به دليل اينكه آن بيماريهاي اجتماعي و فرهنگي كه در سوئد و امريكا و انگلستان و غيره وجود دارد در ايران وجود ندارد خدا را شكر كنند. شهيد بهشتي ميگويند نه اشتباه نكنيد، ممكن است آن نوع بيماريها و آسيبهاي اجتماعي كه در آن كشورها وجود دارد در ايران وجود نداشته باشد كه مبناي سيستم اجتماعي خود را يك مسلك خاص قرار داده اما اين نبايد باعث شود كه ما از اين نكته غافل شويم كه در جوامع مسلكي بيماريها و آسيبهاي اجتماعي به وجود خواهد آمد كه براي شناختن آنها ما نميتوانيم از روشهاي انديشمندان و صاحبنظران كشورهاي غيرمسلكي استفاده كنيم. اين جوامع يك آسيبهاي خاص خود را دارند. به طور مثال يكي از بيماريهاي بزرگ جوامع مسلكي ريا و تظاهر براي رسيدن به مناصب قدرت، ثروت و منافع است. در چنين جامعهاي كه مسلك، دين يا مذهب خاصي زيربناي اصلي را تشكيل ميدهد ريا و تظاهر ميتواند رشد كند و براي مقابله با چنين آسيبهايي بايد روشها و ديدگاهها و متدولوژي خاصي را داشته باشيم اما چون روي افكار شهيد بهشتي كار نشده و در دانشگاهها و حوزههاي ما متولي يا كرسيهاي نظريهپردازي وجود ندارد كه در پژوهشگاههاي ما به نظرات آنها بپردازند، تصور عمومي اين است كه به طور مثال
شهيد بهشتي فرصت نداشته يا نميتوانسته انسجام فكري داشته باشد يا درگير مبارزات سياسي بوده و نتوانسته به تدوين آثار خود بپردازد در حالي كه واقعيت چيز ديگري است.
نقش مردم يا نظام مردمسالار در نظام فكري شهيد بهشتي چيست؟
اتفاقا شهيد بهشتي در فلسفه سياسي خود نقش اصلي را به انسان و آگاهي و انتخاب او ميدهد. به عنوان مثال زماني هم كه از امامت يا مديريت فقه يا زعامت و رهبري جامعه صحبت ميكند نقش مردم را تقنيني ميداند نه تزييني. چرا كه انسان موجودي انتخابگر است، حتي وقتي به قرآن نگاه ميكند ميگويد روح قرآن نسبت به انسان مبتني بر ايده متعالي آزادي و انتخاب و اختيار است. انساني كه آزادي و اختيار نداشته باشد و جامعهاي كه در آن آزادي و انتخاب به تبلور نرسيده و نهادينه نشده باشد، جامعه قرآني نيست و نميتواند جامعه مطلوبي باشد. حتي اگر تمام ظواهر جامعه را با آيات قرآن بپوشانيد ولي روح قرآن و روح تعالي، آزادي و اختيار در آن جاري نباشد، جامعه مطلوبي نخواهد بود. يكي از كليديترين دغدغههاي شهيد بهشتي رسيدن به جامعه مطلوب بود و براي رسيدن به چنين جامعه مطلوبي به انسانهاي آگاه و آزاد نياز است. كساني كه قدرت اختيار داشته باشند اما زماني ميتوان از اين قدرت اختيار استفاده كرد كه نهادهاي اجتماعي ياsocial organization فضايي را ايجاد كرده باشند كه انسانها بتوانند انتخاب كنند و آن نظام مردمسالار مبتني بر آزادي و انتخاب وجود خارجي داشته باشد نه فقط در متن مطرح شده باشد. چون كمتر كسي از انديشمندان مسلمان زمان صحبت از آزادي و انتخاب در مقام نظر حق آزادي و اختيار انسان را نفي ميكند اما در مقام عمل اجتماعي خيلي از آنها كم ميآورند و شرط و شروط ميگذارند تا جايي كه اصل مطلب گم ميشود. اين يكي از مشكلاتي است كه ما نيز امروز با آن مواجه هستيم و اتفاقا شهيد بهشتي در نظريات، آثار و روش و منش خود به آن اشاره كرده است.
بنابراين آيا ميتوانيم ايشان را يك سياستمدار عملگرا بدانيم؟ به عبارت ديگر عملگرايي در انديشه
شهيد بهشتي چه جايگاهي دارد؟
عملگرا يا پراگماتيزم يك معناي فلسفي خاص نيز دارد كه اگر به آن معنا بخواهيم بگوييم به عنوان مثال شهيد بهشتي كسي بود كه حقيقت را اين گونه تفسير ميكرد كه ملاك درستي يا نادرستي يك گزاره فلسفي يا متافيزيك اين است كه كاركردي داشته باشد يا در صحنه عمل بتواند به نتايجي برسد، از اين منظر به نظرم نميتوانيم ايشان را پراگماتيزم بدانيم همانگونه كه به طور مثال جان لويي را پراگماتيزم خطاب ميكنيم. اما اينكه در مسائل خود به صحنه عمل نيز توجه داشته و عمل اجتماعي (praxis) را يكي از ابعاد بسيار مهم فلسفه سياسي خود ميدانسته نميتوانيم انكار كنيم. بله، ايشان به عمل اجتماعي و از آن مهمتر مشاركت اجتماعي ايمان داشت چرا كه اگر غير از اين بود به انقلاب نيز ايمان نداشت. انقلاب يعني مشاركت اجتماعي تمام اقشار خودآگاه جامعه كه به اين نتيجه رسيدهاند كه براي تغيير بايد دست به يك تحول بزرگ بزنند و اين تحول عظيم انقلاب بود كه مشاركت اجتماعي را در صحنه عمل ميطلبيد، يعني ارتباط وسيعي بين نظر و عمل وجود داشت. از اين نظر ميتوانيم شهيد بهشتي را عملگرا نيز بدانيم اما نه به معناي پراگماتيزم فلسفي آن.