شهیدبهشتی به تشکیلات خیلی اهمیت میداد و سعی میکرد در فضای دموکراتیک تشکیلات موردنظر خود را دنبال کند. اهل ریسک بود و فکر سازمانی داشت. اداره کشور امروزه یا بر مبنای تشکلها و سازمانهاست یا بر روی افراد؛ شهیدبهشتی اصل و اولویت را به سازمان میداد و به تشکیلات قداست میداد
لیلا ابراهیمیان/ «بهشتی عملگرای نظریهپرداز و نظریهپرداز عملگراست»؛ داوود فیرحی، استاد علوم سیاسی دانشگاه تهران، میگوید: آیتالله بهشتی اندیشه سیاسی خود را با نظریه «نظام امت و امامت» صورتبندی میکند؛ نظریهای که بر چهار رکن «شهروند مکتبی»، «آزادی شهروندان»، «نظام حزبی» و «رهبری» که نظام را به مردمسالاری دینی نزدیک میکند، استوار است. او از شباهت و تفاوت نظریه شهیدبهشتی با دکتر علی شریعتی میگوید؛ دو متفکری که ادبیات یکی برای بهحرکتدرآوردن امت کاربرد دارد و دیگری نگاهش، به بعد از جنبش است و نهادساز. فیرحی از بهشتی متفکر و فقیه سیاسی صحبت میکند و نسبت دین و سیاست و فقه سیاسی را موضوع مورد علاقه خود میداند که سالهاست درباره آنها پژوهش میکند. مهمترین کتاب فیرحی در این زمینه «فقه و سیاست در ایران معاصر»، «قدرت، دانش و مشروعیت در اسلام»، «اسلام و سیاست در عصر مدرن»و «نظام سیاسی و دولت در اسلام» است.
عدهای معتقدند زندگی شهیدبهشتی را باید در حوزه عملگرایی مورد بررسی قرار دارد نه در حوزه نظر. اما شما در تقسیمبندی خود، ایشان را جزء اندیشمندان معاصر قلمداد کردهاید. سیمای عمومی نظام سیاسی در اندیشه سیاسی شهیدبهشتی را چگونه ترسیم میکنید؟
در مورد مرحوم شهیدبهشتی از چند زاویه میتوان صحبت کرد: اول «شأن مدیریتی» بهشتی؛ وی شخصی مدیر بود و بخش بزرگی از نهادهای مهم و تأثیرگذار در جمهوری اسلامی ایران، تحت تأثیر دیدگاه بهشتی، به قانوناساسی راه یافته است. بهعنوان مثال، اصل پنجم قانوناساسی که درخصوص نظریه ولایت فقیه یا قدرت سیاسی فردی است، یا اصل ششم قانوناساسی که درباره حاکمیت مردم و ملی است، هر دو به همت دکتربهشتی تصویب شده است. مرحوم بهشتی تلاش زیادی کردهاند تا این دو اصل قانوناساسی را بههم نزدیک کنند. یا به عنوان دبیرکل حزب جمهوری اسلامی، تأثیر زیادی در ساختار این حزب داشت. از طرف دیگر، ایشان در چند جا ایدههای خودشان را دنبال کردهاند. وقتی بهشتی درباره مواضع حزب توضیح میدهد، یعنی بحث فکری را دنبال میکند یا دیدگاه خود را درباره اختیارات فقیه حاکم توضیح میدهد. مجموعه آثاری که از شهیدبهشتی منتشر شده، نشان میدهد او صاحبنظری بود که بر حسب دیدگاههای خود بعضی از مباحث را دنبال میکرد. من در کتاب «فقه و سیاست در ایران معاصر» وجه فکری ایشان را بررسی کرده و گفتهام بهشتی یک عملگرای نظریهپرداز و یک نظریهپرداز عملگراست. درواقع شخصیتهای تأثیرگذار این دوره چند نفر بودند، مثل امام موسی صدر یا شهیدبهشتی که در میان مرز عمل و نظر کار میکردند.
معیارهای اصلی اندیشه سیاسی شهیدبهشتی چیست و این اندیشهها از چه مبانی و اصولی سرچشمه گرفته است؟
شهیدبهشتی یک متفکر و اندیشمند مذهبی است. مهمترین دیدگاه ایشان به «رابطه دین و دولت» برمیگردد. یکی از تئوریهای خیلی مهم در ادبیات ایشان «نظام امت و امامت» است که این نظریه چند رکن دارد: اول رکن دولتگرایانه معطوف به رهبری یک عالم خردمند است. دوم اینکه بهشتی در این اندیشه، رهبری را یک حالت گذار تلقی میکند، یعنی تئوری امت و امامت این است که یک حکومت توسط یک مفهوم رهبری روشنبینی تأسیس میشود. بعد نهادهایی درست میشود که آرام و آهسته مردم را به یک نظم دموکراتیک برسانند یا بهاصطلاح خود ایشان «مردمسالاری دینی» تأسیس شود. بهنظر میرسد قبل از ایشان، مرحوم دکتر علی شریعتی هم تعبیر «امت و امامت» را بهکار برده و این ایده را طرح کرده بود. در ایده دکتر شریعتی امام، نقش رهاییبخشی دارد. آنچه در ادبیات شهیدبهشتی بود، تکیه بر یک رهبری مذهبی داشت و این رهبری بُعد کاریزماتیک دارد. در ابتدا رهبری، شخصی و فردی است. اما وقتی دولت تأسیس میشود، این دولت بناست که به سمت دموکراتیزهکردن زندگی اجتماعی حرکت کند. اتفاقی که رخ میدهد یا باید رخ دهد، این است که رهبری بهتدریج آزادیها را بتواند گسترش دهد. این رکن بزرگ فکر ایشان است. رکن سوم بحث ایشان، «گشودگی و آزادی شهروندان» است. یعنی تصور میکند این شهروندان، آزادانه حزبی را تأسیس و رهبری را انتخاب میکنند که این مسیر را طی کند. در ادبیات شهیدبهشتی چیزی به نام «شهروند مکتبی» عنوان شده است. یعنی این سه ارکان بر پاشنه حاکمیت ملی میچرخد. این نوع نگاه، نگاه خاصی است و معنیاش این است که هرچه زمان میگذرد، دولت دموکراتیکتر، حزبیتر و نهادینهتر عمل کند.
تئوری دکتر بهشتی چه شباهت و تمایزی با تئوری دکتر شریعتی دارد؟
تفاوت دیدگاه آنها در چند مورد است. اولین تفاوت دیدگاه شهیدبهشتی با دکتر شریعتی در اینجاست که دکتر شریعتی تئوری امت و امامت را در دوره معصوم بهکار میبرد. یعنی فرض ایشان این است که امامان معصوم بهتدریج در جامعه نسبت به شریعت، آگاهی ایجاد میکنند و جامعه در فرایند یک تعقل دینی قرار میگیرد. اما در ادبیات مرحوم بهشتی، مفهوم امت و امامت روی حکومتی بحث میکند که در آن فقیه وجود دارد. آنچه شهیدبهشتی میگوید، حکومت برای امروز است اما ادبیات دکتر شریعتی توضیحی از گذشته است. شهیدبهشتی از حزب داخل سیستم میگوید ولی دکتر شریعتی از «شیعه بهمثابه یک حزب» صحبت میکند. یعنی حزب داخل سیستم نیست و در فضای جهانی از شیعه و ایدئولوژی آن صحبت میکند. دکتر شریعتی در بحث «شیعه حزب کامل» این تفکر را بیشتر تبیین میکند. ادبیات شهیدبهشتی نظامساز و نهادساز است ولی ادبیات دکتر شریعتی جنبشی است و دنبال ایجاد حرکت در جوامع برای شروع تغییر است. یعنی ادبیات شهیدبهشتی ادبیات ما بعد جنبش است. اما ادبیات این دو متفکر شباهت زیادی هم با هم دارد. هر دو از تئوری امت و امامت میگویند، هر دو دارای ادبیات چپ هستند و تفسیر نسبتا چپ از مذهب دارند. شاید رهبری دینی را به رهبری پرولتاریا شبیه کردهاند؛ بدون اینکه تصریحی بر این شباهت باشد. هر دو از یک رهبری ایدئولوژیک میگویند، منتها به جای واژه ایدئولوژی، «علم مکتبی» را بهکار میبرند. اگرچه در جاهایی هم از رهبری ایدئولوژیک صحبت میکنند. شاید همین شباهتها باعث شده که مرحوم بهشتی از ادبیات دکتر شریعتی در مقابل منتقدان دفاع کند.
الگوی مطلوب در اندیشه دکتر بهشتی برای حکومت، چه نوع الگویی است؟
ادبیات مرحوم شهیدبهشتی را باید از دو منظر بررسی کنید؛ ایشان معتقدند بالاخره این جامعه مکتبی با این شهروندان مکتبی هستند که حاکم ملی را انتخاب و وی اداره حکومت را بر عهده میگیرد. وقتی نگاه میکنیم، میبینیم ظاهرا شهیدبهشتی اصل پنجم قانوناساسی یعنی «ولایتفقیه» را ذیل اصل ششم: در جمهوری اسلامی ایران امور کشور باید با اتکا به آرای عمومی اداره شود از راه انتخابات، انتخاب رئیسجمهور، نمایندگان مجلس شورای اسلامی، اعضای شوراها و نظایر اینها، یا از راه همهپرسی در مواردی که در اصول دیگر این قانون معین میشود، «حاکمیت مردم» دیده است. یعنی مردم هستند که چنین حاکمی را انتخاب میکنند. شهیدبهشتی خودبهخود به «تئوری انتخاب» باور دارد. دومین منظر درباره شهیدبهشتی که دارای اهمیت است، این است که چون جامعه مکتبی، مکتب دارد باید حاکمش یکسری صلاحیتهایی درباره مکتب داشته باشد. آن صلاحیتها، اکتسابی دینشناسانه و اسلامشناسانه است. یعنی جامعه مکتبی ناگزیر است رهبر مکتبی انتخاب کند. از همینجاست که رابطه حزب و ولایت فقیه شکل میگیرد. درواقع حزب کاتالیزوری است که میتواند شهروندان بیشکل را تبدیل به شهروندان منسجم و سامانیافته کند. بعد بر اساس آگاهیای که شهروندان پیدا میکنند، میتوانند هم رهبران را انتخاب و هم دولت را اداره کنند.
لطفا جایگاه جمهوری و جمهوریت را در اندیشه شهیدبهشتی توضیح دهید؟
وقتی از شهروند و جامعه مکتبی در ادبیات خود صحبت میکند، این جامعه مکتبی باید بتواند خودش را اداره کند یعنی جمهوری و چون این جامعه مکتبی است، میشود جمهوری اسلامی. آن موقع وقتی قانوناساسی تصویب میشود، بیش از ٦٠ پیشنهاد قانوناساسی آلترناتیو و جایگزین داده شد که از مجموعه مستندات قانوناساسی که الان در مرکز تحقیقات خبرگان است، نزدیک ١٤ هزار صفحه مستند وجود دارد که محققان مربوطه گزارش میکردند و امروز دهها آثار درباره آن و چندین حواشی و نقد نوشته شده است. وقتی امهات این قانون را میبینیم از احزاب بسیار رادیکال امروز که الان مادرخوانده و پدرخوانده داعش هستند، پیشنهادی داده شده مثل «حزب التحریر» که واژه حکومت اسلامی را مطرح کرده بود که عناصر دموکراتیک ندارد تا پیشنهادهایی که خیلی عناصر مذهبی در آن جای نداشت. درواقع این پیشنهادها از دو سر طیف بود تا قانونی که در سال ١٣٥٨ تصویب شد. دکتر بهشتی سعی میکرد که بین دو وجه «جمهوری و اسلامی» تعادل برقرار کند حالا اینکه آیا این تعادل برقرار شده یا نه، بحث دیگری است. ولی در آن دوره سعی میکردند وضع میانه را در نظر بگیرند. یعنی درعینحال که عناصر دموکراتیک قانوناساسی را تخلیه نکنند، عناصر مذهبی را هم کنار نگذارند. این بود که در ادبیات آنها بحثی به نام «جمهوری اسلامی» پیدا شد و درباره این ادبیات از حضرت امام (ره) نقل شد که «نه یک کلمه کم و نه یک کلمه بیش»؛ یک کلمه کم میشود جمهوری و کلمه بیشتر هم جمهوری دموکراتیک بود. هنر بهشتی تلاش برای برقراری تعادل بود. اما این تعادل رخ نمیداد مگر اینکه سه حالت رخ دهد: یا A باید مبتنی بر B باشد یعنی جمهوری مبتنی بر اسلامی باشد یا اسلام مبتنی بر جمهوری باشد یا هر دو ذیل اصل دیگری قرار گیرد. در ادبیات دکتر بهشتی ظاهرا اسلامیبودن حکومت مبتنی بر حاکمیت مردمی و جمهوریبودن است.
چه بخشهایی از قانوناساسی پیشنهاد شخص آقای بهشتی بود؟ بدون حضور ایشان احتمالا این بحثها تدوین نمیشد.
وقتی پیشنویس قانوناساسی در شورای انقلاب بود و به خبرگان قانوناساسی آمده بود، انتقادها عمدتا به سمتی رفته بود که عناصر دموکراتیک را حذف کند و حتی آن موقع مرحوم آیتالله منتظری با بخشهای دموکراتیک قانوناساسی پیشنهادی موافق نبودند و میخواستند که حذف شود. اما تمام تلاش شهیدبهشتی نگهداشتن بخشهای دموکراتیک قانون است. من در کتاب «فقه و سیاست در ایران» آنجاهایی که ایشان و شهید باهنر سعی کردهاند تا برخی عناصر مردمسالار در قانوناساسی حفظ شود را آوردهام؛ حتی پیشنهاد اولیه آنها دموکراتیکتر هم بود. چند جا مرحوم شهیدبهشتی بهشدت خود را درگیر کردند: بحث حاکمیت ملی، اصل پنجم قانوناساسی و محدودکردن اختیارات ولایت فقیه. یعنی هم از نظریه ولایت فقیه در مقابل مخالفان آن دفاع کردند و هم در مقابل کسانی که میخواستند کل حکومت را براساس نظریه ولایت فقیه توضیح دهند، ایشان از عناصر دموکراتیک صحبت کردند. این باعث شد که قانوناساسی بر پایه جمهوری اسلامی و اسلامیت، نوسان داشته باشد. شهیدبهشتی تنها سخنرانی بود که درباره دفاع از اصل پنج صحبت کرد. ما وقتی الان از شهیدبهشتی صحبت میکنیم، نباید ایشان را بهطور کامل در زمره متفکران دموکراتیک قرار دهیم. بهشتی همان اندازه که از اصل شش قانونیاساسی دفاع کرد، از اصل پنجم هم دفاع کرده است اما اینکه چگونه این دو اصل را با هم جمع کرده یا در اصل ششم قانوناساسی آمده که «در جمهوری اسلامی ایران امور کشور باید به اتکای آرای عمومی اداره شود. از راه انتخابات، انتخاب رئیسجمهور، نماینده مجلس و… یعنی در ادبیات شهیدبهشتی هم از اصل چهارم و ششم دفاع میکند و هم از اصل پنجم و سعی میکند بین این اصول توازن ایجاد کند.
رابطه بین اجتهاد، مرجعیت و رهبری در اندیشههای شهیدبهشتی چگونه بود؟
قانوناساسی ٥٨ را که نگاه کنید، دو جور مدیریت لحاظ شده است؛ یکی مدیریت اجرائی که رئیسجمهور است و دیگری رهبری فقیه است. اما از سال ١٣٦٨ به بعد، تغییرات را در ادبیات قانوناساسی بیشتر میبینیم تا قبل از سال ٦٨. مرحوم شهیدبهشتی واژگانی دارد که متفاوت است و گاه نمیتوانیم یک نظریه منسجمی از ایشان ارائه دهیم به این دلیل که در جاهایی به این تکیه میکند که در تشخیص موضوعات رهبری نقشی ندارد و چون رهبری مجتهد است و مجتهد فتوا میدهد و وارد موضوع نمیشود، میتواند بگوید چه چیزی مخالف شرع است یا نه. ولی نقش اجرائی ندارد ولی جاهایی خود مرحوم بهشتی در سخنرانیای که در مسجد «لرزاده» در میدان خراسان داشت، چند عبارت را بیان میکند؛ مثلا رهبری علاوه بر اختیارات نظارتی، اختیارات اجرائی دارد. یعنی چنین تکههای متفاوتی درباره ادبیات ایشان وجود دارد. شهیدبهشتی دنبال نظری بود که اداره کشور به سمت حزب برود. آقای بهشتی درباره جانشینی رهبری هم معتقد بود در صورت نبود جانشین احتمال بروز تنشهایی در سیستم وجود دارد و برای همین در زمستان سال ١٣٥٨ نامهای بسیار متفاوت به حضرت امام(ره) مینویسد تحت عنوان «دو بینش» که در آنجا به اختلافاتش با مرحوم مهندس بازرگان اشاره میکند. ظاهر قضیه این است که اختلاف از دو جاست: اول اینکه قائممقامی باشد یا نباشد. دوم اینکه این قائممقام آیتالله منتظری باشد یا فردی دیگر. چنین اختلاف دیدگاهی وجود داشته است اما برای شهیدبهشتی مفهوم رهبری را به حاکمیت مردم با مکانیسم حزب گرهزدن، در اولویت بود.
آزادی عقیده، بیان و آزادیهای فردی در اندیشه شهیدبهشتی چه اولویتی داشت؟
مرحوم شهیدبهشتی چند سخنرانی دارد که بهشدت روی آزادی فردی و عقیده تأکید دارد ولی اصلاح «شهروند مکتبی» که دارد ظاهرا آزادیهای درون این مکتب تعریف میشود و مرزش درون این مکتب معین میشود. یعنی باید اینطور بگوییم که جامعه دینی چطور میتواند آزادی ما را در درون خود دنبال کند. مورد دیگر اینکه آزادیهای دیگران، در جامعه دینی چگونه تعریف میشود؟ این دو مقوله متفاوت است. یکی آزادی برای اظهارنظر است و دیگری آزادی برای گرفتن قدرت سیاسی در قالب حزب است. یعنی یکی دموکراسی مکتبی است که از درون آزادیهایی که مسلمانان اکثریت دارند، شکل میگیرد و دیگر اینکه در جامعه مذهبی و افراد و جمعیتی که خارج از این چارچوب هستند، چقدر باید آزاد باشند؟ در این بخش مرحوم بهشتی زیاد کار کرده است. ایشان به آزادی اقلیت مذهبی احزاب غیرمذهبی هم توجه داشته است. اما آنچه قابلتوجه است، اینکه قانوناساسی ما از اول تکحزبی نبوده بالاخره تکحزبی شروع کرد و از درونش درآمد. نیاز به تحقیق دقیق دارد که چه اتفاقی میافتد که نظام حزبی مرحوم شهیدبهشتی تکحزبیتر میشود؛ با وجود اینکه قانوناساسی تکحزبی را قبول نکرده بود.
دو جمله از مرحوم بهشتی «حزب معبد من است» و «ما شیفتگان خدمتیم نه تشنگان قدرت» وجود دارد. به نظر شما، این اظهارات با موازین علم سیاست و قدرت همخوانی داشت یا اینکه نگاه آرمانگرایی باعث شروع تنازعات بعدی میشود؟
جمله «حزب معبد من است» بهشدت با قدرت مدرن تناسب دارد و کلا در جامعهای که حزب را قبول ندارد و فردگرایی و ضدسازمانگرایی رواج دارد، اولویت را به حزب میدهد. اصطلاحا وقتی یک سیاستمدار بر یک واژه بهشدت تأکید و اغراق میکند، به این معنی است که در آن جامعه این مسئله مخالف زیادی دارد. یک جملهای از آیتالله هاشمیرفسنجانی در سال ١٣٧٦ گفته که خیلیها معتقد بودند حزب اهمیتی ندارد و شاید منع شرعی هم داشته باشد… و میگفتند نهادهای مذهبی و نهادهای سنتی میتوانند جای حزب بنشینند. مرحوم بهشتی وقتی به حزب تکیه میکند، یعنی میگوید حزب مشروعیت دینی دارد و مخالف مذهب نیست. وقتی «واژه معبد» را میآورد یعنی اینجا مثل مسجد است. عبارت دوم شهیدبهشتی هم در امتداد عبارت اول است. یعنی تصور میکند حزب سازمانی است که افراد و گروهها اهداف دینی خود را در قالب سازهای عمل میکنند و تنها کار ویژه احزاب هم کسب قدرت نیست. شاید یک تصویر نسبتا آرمانی هم از حزب داشتند که بعدها مشخص شد این آرمان خیلی عملیاتی نیست.
تلقی و نگاه ایشان به فعالیتهای سیاسی، چه تمایزی با نگاه سایر روحانیون همدوره خود داشت؟
شهیدبهشتی به تشکیلات خیلی اهمیت میداد و سعی میکرد در فضای دموکراتیک تشکیلات موردنظر خود را دنبال کند. اهل ریسک بود و فکر سازمانی داشت. اداره کشور امروزه یا بر مبنای تشکلها و سازمانهاست یا بر روی افراد؛ شهیدبهشتی اصل و اولویت را به سازمان میداد و به تشکیلات قداست میداد.
آن زمان احزاب با شناسنامه اسلامی دیگری وجود داشت. اگر اصل بر همکاری بود، چرا با آن تشکیلات همکاری نکردند و به فکر تأسیس حزبی افتادند که هر پنج نفر مؤسس آن روحانی بودند؟
در ادبیات آن زمان آمده که اینها بهدنبال نظام تکحزبی نبودند. آنچه اتفاق افتاد در واقعیت رخ داد. یعنی میگویند ما تصور نمیکردیم در جامعه این همه یارگیری انجام شود.
یکی از مسائل حزب جمهوری اسلامی، تعداد بالای اعضای آن بود. طوری که شهید باهنر گفتهای دارد که در دو ماه بعد از تأسیس، حزب دو میلیون عضو داشته است.
بله، این را آقای هاشمیرفسنجانی هم میگوید. شاید جامعه ما خیلی با فرهنگ حزبی آشنا نبود. یا اینکه این حزب اولین حزب اسلامی ایدئولوژیک بعد از پیروزی انقلاب اسلامی بود که یک هفته بعد از پیروزی انقلاب اسلامی، اعلام موجودیت میکند.
به نظر شما انتخاب نام جمهوری اسلامی برای حزب چقدر سبب شد که عدهای فکر کنند این حزب، میخواهد منویات جمهوری اسلامی ایران را بهاجرا درآورد؟
شاید! آقای هاشمی هم تلویحا به این مسئله اشاره کرده است. اما من معتقدم قبلا احزاب و گروههایی که در ایران بودند، بیشتر پشتوانه نظامی داشتند مثلا فداییان اسلام، سازمان مجاهدین، هیأتهای مؤتلفه و… یعنی اگر جامعه بخواهد به ثبات سیاسی برسد، با احزابی با پشتوانه نظامی این مهم حاصل نمیشود و حزب جمهوری اسلامی پاسخی به این گزاره بود. وضعیت دیگر این است که حزب جمهوری اسلامی با اینکه از اندیشههای اطراف خودش الهام گرفته بود، اما بهطور سیستمی در مقابل احزاب چپ لیبرال و ملیگرا بود. این حزب میخواست یک آلترناتیو درست کند. یعنی دو مسئله را باید از هم تفکیک کرد: اول ایده بنیانگذاران که آیا از حزب واحد و نظام تکحزبی صحبت میکردند دیگر اینکه واقعیتی که پیدا شد. بهنظر میرسد رهبران اولیه حزب از نظام تکحزبی که خلاف قانوناساسی بود، صحبت نمیکنند اما عملا به یک حزبی تبدیل شد که این بحث دیگری است.
با توجه به اینکه مرحوم بهشتی به ادبیات سیاسی و احزاب آشنایی داشت، اما حزب جمهوری اسلامی، بیشتر به جبهه شبیه است تا حزب، چون اعضا دارای اشتراکات و همسویی لازم برای یک حزب نبودند. چرا شهیدبهشتی اصرار داشت از اکثر گروههای سیاسی مؤتلفهها چپهای روشنفکر دکتر آیت و راستها به حزب بپیوندند. چه الزامی برای این کار بود؟
وقتی به ادبیات آن زمان رجوع میکنید، نباید زمان و مکان را نادیده بگیرید. من هم اینطور استنباط میکنم که تصور رهبران حزب جمهوری اسلامی این بود که حزبی درست کنند تا همه گروههای اسلامگرایان را در مقابل غیراسلامگرایان قرار دهند. یعنی فکر نمیکردند که جامعه یکدست میشود، بلکه حزب را به عنوان یک ابزار دفاعی در مقابل جریان غیراسلامگرا قرار دهند. اگر این «غیریت» را بپذیریم و بگوییم اسلامگرا و غیراسلامگرا، مفهومش این بود که هر جریان اسلامگرا داخل این حزب میشود. استنباطشان هم این بوده که اختلافنظرها خردهتشکلهای داخل حزب است. اما وقتی دولت تثبیت شد و وجه اسلامیبودن بر گروههای دیگر سیاسی غلبه کرد؛ طبیعی بود که این نهاد دچار مشکل شود. وقتی غیر را حذف میکنید، سیستم، دست اسلامگرایان میافتد در این صورت دو راه وجود دارد یا باید تکصدایی را نگه دارد یا اجازه انشعاب به حزب دهد. چون رهبران حزب نگران بودند که احزاب متعدد از درون حزب جمهوری اسلامی شکل بگیرد؛ بنابراین ترجیح دادند حزب را فعال نکنند. ولی مسئله این است که ضرورتی مثل حزب پیدا شده بود و چیزی نبود که فراموش شود. چه از درون حزب جمهوری اسلامی و چه با متوقفشدن حزب جمهوری اسلامی، تشکل اقلیت و اکثریت روزی شروع به تأسیس میشد و بالاخره جناحهای متعدد چپ و راست در داخل و بعد از حزب شروع به فعالیت کردند این جناحها نشان میداد که باید تعریف جدیدی از حزب باشد. دیگر فلسفه حزب جمهوری اسلامی به پایانش رسیده بود و مجبور بود خودش هم پایان خود را اعلام کند.
با توجه به شخصیت شهیدبهشتی، ایشان در رأس حزب جمهوری اسلامی بودند و بهنظر میرسد حزب بیشتر شخصمحور بود تا تشکیلاتمحور طوری که در آن زمان به دلیل حضور ایشان، اختلافات درونحزبی خیلی نمایان نمیشود و بعد از بهشتی این اختلافات برجستهتر میشود. بهنظر شما از دل فردمحوری میتوانست روندی رشد کند که به تحکیم ساختار حزب کمک کند؟
پاسخدادن به این سؤالات سخت است. بالاخره کاریزمای افراد برای مدتی در سازمان اثر میگذارد مخصوصا در کشور ما که خیلی به سازمان به لحاظ فرهنگ سیاسی توجه نمیشود. وقتی سازمان هم وجود دارد قسمتی از مسئولیتش بر دوش افراد است این ربطی هم به آقای بهشتی ندارد. دومین مسئله این است که همیشه سازمانها با اقتدار شخصیتها درست میشوند تا سازمان درست بنا شود، رفتهرفته جایگزین افراد میشود. حزب جمهوری اسلامی اینقدر عمر نکرد که نهادها را جایگزین افراد کند. وابسته به افراد ماند و فلسفه حزب جمهوری اسلامی زودتر از عمر بنیانگذارانش بهپایان رسیده بود.
منتقدان حزب جمهوری اسلامی معتقدند که تأسیس حزب یک هفتهای بعد از پیروزی انقلاب اسلامی نتوانست فرصتی برای توسعه حزب جمهوری باشد بلکه در عمل برعکس این شد. به نظر شما در صورت بقای حزب آیا میتوانست روی سختگیری و تحولات درون نظام بهویژه از نظر توسعه سیاسی مؤثر باشد؟
شاید، ولی استدلالی که طرفداران حزب میکردند اینطور بود که ما احتیاج به نهادی داریم که از جنس احزاب باشد و بتواند با احزاب مخالف جمهوری اسلامی رقابت و مقابله کند. فلسفه پیدایش حزب رقابت با احزاب رقیب بود. شاید اصلا تصور نمیکردند که حزب جمهوری اسلامی حزب غالبی خواهد بود بلکه تصور میکردند فقط اسلامگرایان و مسلمانان فعال سیاسی را در هم جمع خواهد کرد. در ابتدا این حزب ابزار دفاعی بود که طراحی شده بود تا در مقابل، احزاب دیگری اعم از چپ ریز و درشت و حتی ملی و نهضت آزادی حزب شود. حتی یکی از استدلالهای رهبران حزب این است که پیش مرحوم امام(ره) رفتیم و گفتیم نهضت آزادی با اینکه حزب گستردهای نبود، ولی توانست دولت موقت را به دست بگیرد و هیأت وزیران را معرفی کند این به معنای این است که چون تشکیلات داشت، توانست از قبل افراد همسو برای دولت را آماده کند. میگوید امامخمینی کمی فکر کرد و گفت شما هم بروید تشکیلات درست کنید، بعد این تشکیلات بود که مجلس شورا را به دست گرفت. چون به منطق تشکیل پی برده بودند؛ تشکل است که میتواند افراد همسو و پیوسته را در مدت کوتاهی دور هم جمع کند. درواقع رقابتی بود که پیدا و گسترده شد.
به نظر شما شورای فقاهتی درون حزب جمهوری اسلامی چه ضرورتی داشت؛ آیا ایشان بهدنبال تشکل مبتنی بر اسلام فقاهتی بودند نه روشنفکران دینی؟
ظاهرا یک قاعدهای وجود داشت؛ انقلاب اسلامی ایران در اوایل ١٩٧٩ میلادی به پیروزی رسید. قبل از آن در کشورهایی مثل عراق ١٩٥٨ حزب الدعوه تشکیل شده بود. آنموقع این احزاب با احزاب چپ که کمیته ایدئولوژیک داشت، هم رقابت داشتند و هم در برخی موارد الهام میگرفتند. احزاب در ایران و برخی کشورهای اسلامی هم سعی میکردند بهجای کمیته ایدئولوژیک، یک کمیته فقهی داشته باشند و کار خود را سامان دهند. در ایران هم میگفتند احزاب مذهبی باید همانند حزب الدعوه در عراق، یا هیأتهای مؤتلفه در ایران که ایدئولوژی مذهبی دارند یک «لُجنه فقهی» یعنی کمیته یا شورا لازم دارند که کنترل کند حزب از چارچوب فقاهتی خارج نشود. قبل از حزب جمهوری اسلامی چنین نمونهای را در هیأتهای مؤتلفه داریم که آقایان مطهری، هاشمیرفسنجانی یا بهشتی و دیگران کمیته روحانیت هیأتهای مؤتلفه داشتند. پس این ایده را در ذهن داشتند که دو دلیل داشت؛ یکی به دلیل ماهیت مکتبی و ایدئولوژیک احزاب اسلامی بود و دیگری تجربه عراق و ایران قبل از تشکیل حزب جمهوری اسلامی. این کمیته تقریبا قرینه شورای نگهبان در بیرون حزب است و خصلت احزاب مکتبی است. الان هم در احزاب اصولگرا بهنوعی چنین شورای فقاهتی وجود دارد؛ مثل جبهه پایداریها. اما در جریانهای اصلاحطلب چنین چیزی نیست. منتهی آنجا هم نهادهای روحانی نفوذ دارد؛ اما بهصورت نهادی کمتر است.
به نظر شما اندیشههای شهیدبهشتی در گروه روحانیون سنتگرا قرار دارد یا روشنفکران؟
البته این واژهها لیز هستند و استاندارد نشدهاند اما بهنظر میرسد شهیدبهشتی یک نوگرای دینی است و زندگی پنجساله در آلمان که ایشان با جماعتهای مذهبی- اجتماعی و علمی آنجا آشنا شده به این نوگرایی کمک کرده است؛ یعنی اندیشههای ایشان تلفیقی بین دین و تجدد است. شاید بتوان گفت حاصل درک نوگرایانه از دین اسلام است.
با توجه به حوزه مطالعه شما اندیشه شهیدبهشتی به چه کار امروز ما میآید؟
مطالعه اندیشه گذشتگان از چند جهت مهم است: اول به دلیل اهمیت موضوع موردبررسی، دوم به دلیل ضرورت تأمل در این موضوعات که ناظر به رابطه دین و سیاست است. هر اتفاقی که در جامعه رخ دهد، بههرحال چارهای نداریم که نسبت دین و سیاست را باز تعریف کنیم، باز تعریف کنیم و باز تعریف کنیم. این سرنوشت جامعه ماست. جامعه ما نه توان سکولارشدن افراطی را دارد و نه استعداد این را دارد که به شکل افراطی مذهب را رادیکال کند. جامعه ایرانی باوجود نوسانهای مقطعی میل به تعادل در حوزه مذهب دارد. تأمل دائم در نسبت بین مذهب و سیاست، جزئی از سرنوشت ما است؛ ما چارهای نداریم جز این که اینقدر به این در بکوبیم تا راهی از این رابطه پیدا شود. اینقدر موضوع مهم است که خلاصی وجود ندارد و باید راهحلی پیدا کرد. هنر بهشتی این است که چه با اراده خود و چه ضرورت زمان، ایشان را به این بحثها کشاند و او هم شخصی بود که فکر میکرد و راهحل پیدا میکرد. مسئله دیگر این است که اندیشهها هرچقدر هم موفق باشند، یکسری زیادیها و ناکامیهایی هم دارند که بالاخره اگر خطاها را نبینیم نمیتوانیم درستتر فکر کنیم. مورد بعدی هم این است که هیچ اندیشهای نیست که دستاورد مثبتی نداشته باشد؛ مثلا اگر آنها در ادبیات خود به حزب تکیه نمیکردند شاید ما الان نمیتوانستیم بهلحاظ نظری و اجتماعی از مفهوم حزب، آزادی، انتخاب و… صحبت کنیم. وقتی هجمهفردی مثل آیتالله مصباحیزدی هست، شما مجبورید به افرادی هموزن ایشان در این طرف بگردید تا در ادبیات این افراد موازنه ایجاد شود. یعنی اندیشههایی با موازین اسلامی و دموکراسیخواهی، پاسخی به اندیشههای غیردموکراتیک است.