شهید بهشتی از معدود افرادی بود که نسبت به اصلاحی که قرار بود در جامعه صورت بگیرد، شناخت جامعی داشت. در عین حال فردی دنیا دیده و با تجربه بود که مسائل را از نزدیک می دانست و به چند زبان خارجی مسلط بود؛ بنابراین به راحتی می توانست تحولات جهان را، چه به لحاظ فکری و چه به لحاظ سیاسی، درک کند و همراه با آن ها پیش برود. در مجموع همه این موارد،موقعیت و وضعیت منحصر به فردی را برای شهید بهشتی به وجود آورده بود. بنده آقای بهشتی را اندیشمندی می دانم که دغدغه اصلاح دارد و مصلحانه زندگی و فعالیت می کند و سعی می کند همه لوازم ضروری برای اصلاح را فراهم کند. به همین جهت است که آقای بهشتی بلند مدت و جامع فکر می کند
پرتال امام خمینی: گفت و گو با دکتر علیرضا بهشتی استادیار فلسفه سیاسی دانشگاه تربیت مدرس و فرزند شهید بهشتی، در منزل شهید بهشتی که اکنون به خانه موزه تبدیل شده است؛ برگزار شد. جایی که علیرضا بهشتی خبر انفجار دفتر حزب جمهوری اسلامی را در آن شنید. از جلسات مبارزاتی پیش از انقلاب شهید بهشتی گرفته تا جلسات شورای انقلاب، در همین مکان برگزار می شد.
این گفت و گو که خود زوایای پراهمیتی از انحراف از مشی شهید بهشتی را در بسیاری از تحولات امروز برای مخاطب خود آشکار می کند؛ دربردرانده ظرائف بسیار بزرگی در روابط میان هم شهید بهشتی و هم خانواده و فرزندان آن شهید با امام خمینی است.
از روابطی عاطفی گرفته تا روابطی استراتژیک و سیاسی!؛ این که دکتر علیرضا فرزند شهید بهشتی نخستین روز ازدواجش با لباس دامادی از تشییع جنازه شهید همت به همراه همسرش به ملاقات امام می رود و از آن به عنوان دیداری دلچسب و خوب یاد می کند که: « طبیعتاً برای ما که دیگر سایه پدر از سرمان کوتاه شده بود؛ به عنوان خاطره ای ماندگار ماند.»
این که امام شهید بهشتی و خانواده او را نه تنها به مثابه یکی از شاگردانش که همچنین به مثابه نوه آیت الله خاتون آبادی، مردی که امام به او اظهار ارادت می کند؛ می بیند و آن گاه در ملاقات با فرزندان شهید بهشتی، از آن ها می خواهد که همچون او زندگی کنند.
و و و … این همه شاید بتواند عاطفه حاکم بر روابط میان امام و شهید بهشتی و امام و خانواده شهید بهشتی را آشکار کند؛ اما نکته به مراتب پراهمیت تر در این میان نقل هایی است که دکتر علیرضا بهشتی از روابط سیاسی میان امام خمینی و شهید بهشتی عنوان می کند.
امام خمینی در بیمارستان قلب مسوولیت ریاست دیوان عالی کشور را با اصرار به شهید بهشتی واگذار می کنند و آنگاه که دکتر بهشتی از پذیرش این مسوولیت عذر خواهی می کند؛ امام بر ایشان تکلیف می کند. تعبیر پراهمیت نقل شده از امام خمینی که می خواهم کسی آنجا باشد که «دلم آرام باشد» در شرایطی خطاب به ایشان برای پذیرش مسوولیت دیوان عالی کشور عنوان می شود که حکام شرع متعددی در انقلاب وجود دارند.
امام اما، «دل آرام» خواهد بود؛ اگر شهید بهشتی در این مسوولیت باشد. شاید این تعبیر امام خمینی کم تر از تعبیر «بهشتی یک ملت بود» نباشد و نشان دهنده عمقی استراتژیک در رویکردهای امام خمینی برای اداره نظام قضایی کشور باشد. این در حالی است که پیش از این، شهید بهشتی نقدهای خویش و شورای انقلاب را درباره برخی از رویه های قضایی تازه تأسیس پس از پیروزی انقلاب را به امام خمینی منتقل کرده است.
امام، نه تنها منتقد را از خود نمی راند؛ که دقیقا شخص منتقد را با اصرار بر عالی ترین مسوولیت قضایی وقت می نشاند. مسوولیتی که در ساختار قانون اساسی آن ایام به نوعی ریاست دستگاه قضا محسوب می شد.
جالب این است هنگامی که به موزه شهید بهشتی در حوالی خیابان شریعتی می آیی؛ هیچ نمی دانی که او درست در شب انفجار حزب برای بیشتر در میان مردم بودن؛ به خیابان ایران در جنوب تهران نقل مکان کرده بود و او زمانی این ملک را خریداری می کند که انبوهی از زمین های بایر در آنجا وجود داشت و خیابان های شکل نگرفته و زمین ها ارزان و …. حال آن که ممکن است، صورت امروزین این مکان گونه ای دیگر باشد که مخاطب امروز برداشتی متفاوت از آن داشته باشد.
این گفت و گو دربردارنده نکاتی است هم برای متخصصان تاریخ و تاریخ شفاهی انقلاب و هم برای متخصصان فقه سیاسی. این که مطلوب برخورد امام خمینی با جرم سیاسی چگونه بوده است و این که تاریخ دهه نخست و به ویژه سال های نخست انقلاب تحت چه محدودیت ها و محذوریت های غیرقابل درکی برای انسان امروز رقم خورده است را اندکی می توان در این گفت و گو جست و جو کرد.
تنها تحلیل این نکته که امام خمینی تصمیم گیری فقهی درباره برخی از مسئله های عرفی امروز را به فقهایی آشنا با عرف واگذار می کند که رأیی فقهی متفاوت با او دارند؛ خود می توان موضوع پژوهش های متدولوژیک پراهمیتی در فقه و فقه سیاسی باشد.
گفت و گو ما به رغم سرنخ های بزرگی که به دست می دهد؛ اما هرگز پاسخی برای این پرسش نمی یابد که چرا سایت بنیاد نشر آثار شهید بهشتی فیلتر شده است.
روایت های خواندنی دکتر علیرضا بهشتی از پدرش، امام و انقلاب در ادامه بخوانید.
زمانی که فاجعه هفت تیر اتفاق افتاد، شما در همین منزل تشریف داشتید؟
قضیه به سال ها قبل از انقلاب بر می گردد. سال 49 وقتی از آلمان برگشتیم، با کمک دوستان آقای بهشتی منزلی را در سه راه نشاط، خیابان دولت آن زمان که الآن به نام شهید کلاهدوز مزین شده است، تهیه کرده بودیم. آن منزل به دلایلی دیگر برای ادامه زندگی ما مناسب نبود. از جمله این که مراجعات آقای بهشتی زیاد بود و می خواستند این مراجعات مزاحم زندگی خانوادگی نباشد؛ بنابراین، قرار شد جایی را تهیه کرده و به آنجا نقل مکان کنیم. ایشان همان زمان قصد کرد که به اطراف عین الدوله، خیابان ایران برویم؛ زیرا آن منطقه را بسیار دوست داشت، اما بودجه اش کفاف نمی داد. این منطقه آن زمان ارزان بود. بیشتر منطقه را زمین های بایرتشکیل می داد و به جز خیابان شریعتی، بسیاری از خیابان های اصلی رونق چندانی نداشت. البته خیابان ظفر هم بود، امابسیاری از خیابان های این منطقه وضعیت فعلی را نداشتند. بنابراین ایشان با بودجه ای که داشت نتوانست آنجا خانه ای تهیه کند و اینجا تهیه کرد. در آنزمان هنوزآقای بهشتی جایی در مجموعه رهبری یک نهضت یا یک کشور نداشت؛ بنابراین،با ملاک ها و معیارهای شخصی خود به اینجا آمده بود. عوامل مختلف از جمله تمایل به حضور بیشتر در میان مردم، مسئله حزب جمهوری و دادگستری و مسائل دیگر آقای بهشتی را به این جمع بندی رساند که در خیابان ایران (در جنوب شهر) جایی را برای سکونت پیدا کنیم. اما پیدا کردن چنین جایی مستلزم صرف وقت بود و قرار شد ما موقتاً به منزلی برویم که مرحوم آیت الله طالقانی نیز دوره کوتاهی در آن سکونت داشتند و متعلق به آقای چهپور بود(ایشان نسبتی با آقای طالقانی داشتند. همه اسباب و اثاثیه به غیر از کتابخانه آقای بهشتی را به آنجا منتقل کرده بودند. آن روزها این نگرانی وجود داشت که این کتابخانه خیلی آسان آتش زده شود یا برایش اتفاقی بیفتد. قرار بود فردای آن روز یعنی روز هشت تیر،کتابخانه را جمع کنیم و با خود ببریم و آقای بهشتی هم هفت تیر به آن منزل پایین بیایند. من و یکی از محافظان آقای بهشتی،برای مراقبت اینجاماندیم تا فردا صبح به پایین منتقل شویم. فکر می کنم حوالی ساعت نه بود که با ما تماس گرفتند و گفتند که از محل دفتر حزب جمهوری صدای انفجار آمده است. سوار وانت شدیم و به راه افتادیم. به محافظی که همراهم بود گفتم که فکر می کنم کار تمام شده باشد؛زیرا ما هر روز منتظر چنین حوادثی بودیم،فقط نمی دانستیم کجا اتفاق خواهد افتاد. وقتی به آنجا رسیدیم، با مسئله بیرون کشیدن جنازه ها و آوار برداری رو به رو شدیم. تا نزدیک سحر آنجا بودیم.سپس بنده به منزل خیابان ایران رفتم که مرحوم مادر و بقیه اعضای خانواده آنجا بودند. نزدیک سحر بود که از طرف آقای رجایی تماس گرفتند و خبر قطعی پیدا شدن جنازه شهید بهشتی را به ما دادند.
جلسات شورای انقلاب در همین منزل برگزار می شد؟
برخی از جلسات اینجا بود. این جلسات در خانه ها می چرخید. چیزی که راجع به آن بحث می کنیم، مربوط به قبل از پیروزی انقلاب و مربوط به جلسات شورای انقلاب، پیش از آمدن مرحوم امام خمینی است. تا قبل از آن جلسات در خانه های مختلف مثلاً منزل آقای مطهری، منزل آقای مهدوی کنی،منزل دکتر سحابی، اینجا و … می چرخید.
پس شما جلسات شورای انقلاب را در منزلتان به یاد دارید؟
بله. افراد، چهره های آشنایی بودند و قبل از آن هم به اینجا رفت و آمد داشتند. حالا شاید نمی دانستیم که به عنوان جلسه شورای انقلاب جمع شده اند، اما می دانستیم جلسه مهمی است. حداقل چند جلسه ای در اینجا تشکیل شد. در جریان اوج گیری مبارزات، برخی از جلسات شورای مرکزی جامعه روحانیت مبارز هم در اینجا تشکیل می شد. برخی از اوقات هم در اینجا به عنوان ستاد هدایت راهپیمایی ها عمل می شد. مثلاً در مسئله راهپیمایی قیطریه یا راهپیمایی بعد از آن، آقای بهشتی مستقر می شد. برای تماس امکاناتی چون موبایل وجود نداشت. دوستان دانشجو و فعال با موتور می آمدند و خبرها را می رساندند یا با دو ریالی از کیوسک های تلفن های عمومی تماس می گرفتند. این بود که در منزل ما اتفاقات زیادی می افتاد. شاید زمانی که جلسات شورای انقلاب شکل می گرفت، ما جلسات را تحت این عنوان نمی دانستیم، اما این جلسات یک مورد از جلساتی بود که اینجا تشکیل می شد.
اگر بخواهید منتزع از احساس یک فرزند به پدر، یک بار به عنوان استادیار گروه علوم سیاسی دانشگاه تربیت مدرس، از منظری کاملاً اندیشه ای و با رویکرد اندیشه شناسانه در مورد آیت الله شهید دکتر بهشتی اظهار نظر کنید؛ با توجه به اینکه مسئولیت مؤسسه ای را نیز بر عهده دارید که آثار شهید بهشتی در آنجا منتشر می شود، (بنیاد نشر آثار و اندیشه های شهید بهشتی) احساستان نسبت به اندیشه ایشان چیست؟
ما ایرانی ها به طور مشخص از اوایل دوره قاجاریه با مسئله تجدد برخورد داشتیم. وقتی پیش تر می آییم،در دوره ناصری این مواجهه ها، ارتباطات و رفت و آمدها بیشتر می شود. از آن زمان به بعد، جریان های فکری مختلفی در کشور شکل گرفت که در یک مسئله اشتراک نظر داشتند و آن اینکه وضع موجود وضعیت مطلوبی نیست و باید به سمت وضع مطلوب حرکت کرد. ما عقب مانده ایم، استقلالمان را خدشه دار می کنند و مردم نقشی در حکومت ندارند. استقلال، آزادی، عدالت و پیشرفت چهار مطالبه اصلی و از دغدغه های مردم ما در طی صد و پنجاه سال بود. جریان های مختلف پاسخ های مختلفی برای این مطالبات داشتند. بنده اکنون از جریان های غیر دینی صرف نظر می کنم و به جریان دینی می پردازم.
در میان متدینین، به تدریج، سه جریان به طور مشخص شکل گرفت که البته همه به موازات هم شکل نگرفتند و از نظر زمانی با هم فاصله داشتند.
نخست جریان مذهبی سنت گرا بود که اساساً اعتقاد داشت جامعه جامعه ای نیست که بتوان به آن جامعه اسلامی گفت،اما باید برای تبلیغ دین فعالیت کرد. باید همین حکومت شیعی را که شکل گرفته، به نحوی حفظ کرد،اما تشکیل حکومت اسلامی در زمان غیبت امام زمان (ع) نه ممکن و نه مطلوب است. دلایل عقلی و نقلی هم برای اعتقادشان می آوردند. اکثریت روحانیون ما در این دسته قرار می گرفتند و می گیرند. این روحانیون مستقل بودند، پایگاه مردمی و علمی داشتند و سعی می کردند به نحوی حرکت کنند که در عین حفظ استقلال و ادامه تنها حکومت شیعی جهان، وابسته به سلطنت نباشند و به نوعی با آن مماشات می کردند؛ زیراحفظ نهاد دین برای آن ها اهمیت داشت.
گروه دوم که به ویژه بعد از شهریور 20 نمود بیشتری پیدا کرد، به لحاظ مایه های فکری به گروه اول بسیار نزدیک بود، اما در یک چیز اختلاف داشت و آن اینکه ما می توانیم و بلکه موظفیم در زمان غیبت امام زمان (عج) نیز برای شکل گیری حکومت اسلامی اقدام کنیم. در واقع گروه اول به اسلام سیاسی در زمان غیبت معصوم اعتقاد نداشت، اما گروه دوم اعتقاد داشت که باید در جهت چنین چیزی تلاش کرد. بخش قابل توجه شناخت این گروه نسبت به تجدد و دنیای متجدد، شناخت به مظاهر تجدد است. شناخت چندان عمیقی ندارد. از طرف دیگر نقش و کارکرد نهادهای اجتماعی را در سطح بسیار نازلی متوجه می شود. بعد از شهریور 20 فدائیان اسلام کتابی را منتشر کردند که بیشتر متن آن را مرحوم شهید نواب صفوی نوشت. آن کتاب کاملاً گویاست و سقف مطالبات را بسیار خوب نشان داده است. مثلاً جلوی بی بند و باری گرفته شود، با مسئله بی حجابی مقابله شود، نماز جماعت در همه ادارات برقرار باشد، صندوق های قرض الحسنه شکل بگیرد، با موسیقی، سینما، مشروب خواری و وجود کاباره ها و مراکز فسادمخالفت شود. مسئله امر به معروف و نهی از منکر با همان مقدار فهمی که از این مسئله وجود داشت، از دیگر مطالبات بود. همه مطالبات در همین حدود می چرخید و از این فراتر نمی رفت. البته مسئله استقلال تفاوت داشت. اینکه باید روی آن پافشاری شود،شاه باید برای همه کشور پدری کند،همه را از آن خود بداند و شایسته این پدری باشد. به نظر بنده خواندن مانیفست فدائیان اسلام بسیاراهمیت دارد و برای فهم بسیاری از جریانات سیاسی امروز نیز به کار می آید.
بعد از کودتای 28 مرداد، برخی جریانات فکری و سیاسی به بن بست رسیدند. شوکی که کودتا وارد کرد، شوک بسیار مهمی است. شاه همه را قلع و قمع کرد. 15 خرداد هم عملاً بخش دیگری از نیروها قلع و قمع شدند. این جریانی است که ما کم و بیش با مسامحه آن را به عنوان «نواندیشی دینی» می شناسیم. جریان نواندیشی دینی به اسلام سیاسی اعتقاد دارد، زیرا می داند که اصلاح جامعه بدون اصلاح ساختار های بنیادین آن ممکن نیست. اما تفاوتش با جریان اول و دوم در این است که معتقد است برای شکل گیری این اصلاحات باید یک نوع بازخوانی در منابع، روش ها ومعرفت دینی ونیز یک نوع بازبینی در نهاد دین و بروز اجتماعی دین در جامعه صورت گیرد. مثلاً جمعی از آن ها بعد از درگذشت مرحوم آیت الله العظمی بروجردی در سال 40 مطالبی را نوشتند که در سال 41 در اولین سالگرد مرحوم آیت العظمی بروجردی به عنوان بحثی درباره مرجعیت و روحانیت منتشر شد. آنجا نقدها و بحث های جدی مطرح می شود مبنی بر اینکه روحانیت به این شکل نمی تواند ادامه دهد و باید در بسیاری از مسائل تجدید نظر کند. افرادی چون مرحوم آیت الله طالقانی،مرحوم شهید مطهری، مرحوم آقای بازرگان و آقای بهشتی در آنجا مقاله داشتند که آن کتاب هنوز هم کتاب برجسته ای است. پیشنهاداتی هم ارائه شده بود. نمی خواهم بگویم کامل و جامع بود، اما به جرأت می توانم بگویم که هنوز بحثی بهتر و پیش تر از آن نداشته ایم. به طور صریح مطرح کرده بودند که باید اصلاحاتی انجام شود و سازمان روحانیت هم باید دچار تغییر و تحول شود. فهم اسلام به عنوان آیین زیستن،از دیگر اندیشه های این جریان است که اهمیت بسیاری دارد. آیین زیستن جنبه های فردی و اجتماعی را در بر می گیرد؛ بدون اینکه یکی بخواهد قربانی دیگری شود.باید در منابع اسلامی، فهم تاریخ صدر اسلام، نوع نگاه به قرآن و فهم قرآن بازنگری انجام شود و بنابراین،تفسیر قرآن به شیوه های جدیدتر انجام شود.کارهای زیادی در این راستا شکل گرفت. بنده به این «گفتمان نواندیشی دینی»می گویم که به طور مشخص،گفتمان انقلاب اسلامی بیش از هر جریان فکری دیگر به این گفتمان مدیون است.
مرحوم بهشتی از همان ابتدا دغدغه اصلاح داشت، اما از بعد از ماجرای نهضت ملی شدن نفت به طور رسمی وارد فعالیت های اجتماعی و سیاسی شد و فعالیت هایش در دو جهت شکل گرفت. این دو جهت نشان دهنده پیوند میان حوزه عمل و نظر است. در حوزه نظر باید نوعی بازشناسی از اسلام صورت بگیرد و همچنین به صورت جمعی انجام شود. مثلاًدر دهه سی، با چندتن از دوستانشان در قم، مطالعات مفصلی انجام دادند در مورد اینکه نظام سیاسی اسلامی باید چگونه باشد. آخرین کارهایی که انجام دادند، شکل گیری مرکز تحقیقات اسلامی در مسجد امیرالمؤمنین بود که مرحوم شهید باهنر و آیت الله موسوی اردبیلی از افراد اصلی بودند و افراد دیگر مانند آیت الله مهدوی کنی، آیت الله امامی کاشانی و دیگران نیز کمک می کردند. حال ممکن بود تمام وقت نیایند، اما کمک می کردند. این کار برای آقای بهشتی آنقدر اهمیت داشت که سال 55 تقاضای بازنشستگی زودتر از موعد داد که با آن موافقت شد. در کنار این، آقای بهشتی می دانست که یک گفتمان نیاز به کادر تربیت شده براساس همان گفتمان دارد و بر همین اساس برای جذب، شناسایی و تربیت نیروها نیز فعالیت می کرد. مرحوم بهشتی این فعالیت ها را به موازات پیش می برد.
به نظر بنده، شهید بهشتی از معدود افرادی بود که نسبت به اصلاحی که قرار بود در جامعه صورت بگیرد، شناخت جامعی داشت. در عین حال فردی دنیا دیده و با تجربه بود که مسائل را از نزدیک می دانست و به چند زبان خارجی مسلط بود؛ بنابراین به راحتی می توانست تحولات جهان را، چه به لحاظ فکری و چه به لحاظ سیاسی، درک کند و همراه با آن ها پیش برود. در مجموع همه این موارد،موقعیت و وضعیت منحصر به فردی را برای شهید بهشتی به وجود آورده بود. بنده آقای بهشتی را اندیشمندی می دانم که دغدغه اصلاح دارد و مصلحانه زندگی و فعالیت می کند و سعی می کند همه لوازم ضروری برای اصلاح را فراهم کند. به همین جهت است که آقای بهشتی بلند مدت و جامع فکر می کند. نمی خواهم بگویم تنها ایشان این گونه بود، اما کمتر افرادی را داشته ایم که برای اصلاح وضعیت موجود و رسیدن به وضعیت مطلوب، یک برنامه، نقشه راه و یک راه روشن پیش روی خود داشته باشند.
شما کتاب ها و آثار زیادی را از دکتر بهشتی منتشر کرده اید. آثار مکتوب ایشان را بازنشر کرده اید و برخی آثار نوشتاری یا شفاهی ایشان را به مرحله چاپ رسانده اید و شاید بیشتر از هر شخص دیگری متن های ایشان را مورد مطالعه قرار داده اید. در مجموع، چقدر تفکر و راهکارهای موجود در اندیشه شهید بهشتی را برای جامعه امروز راهگشا می دانید، با توجه به اینکه بیش از سی سال از آن مقطع فاصله گرفته ایم، با وجود این فاصله زمانی، آیا باز هم قائل به این راهگشایی ها هستید؟
فکر می کنم همین طور باشد. در مجموع وقتی نگاه می کنم، آثار آقای بهشتی از دو جهت اهمیت دارد: یکی بر اساس تاریخچه ای که خدمتتان عرض کردم و دیگر اینکه بفهمیم کسانی که این انقلاب را رهبری می کردند و بنیان این نظام را گذاشتند،دنبال چه چیزی بودند؟ افرادی که قانون اساسی را تدوین می کردند، چه فکر می کردند؟ چه تفکری پشت تدوین این قانون اساسی وجود داشت؟ بر همین اساس، مراجعه به اندیشه ها و افکار این افراد به خصوص مرحوم شهید بهشتی، حتی برای تفسیر قانون اساسی اهمیت دارد. یعنی آثار ایشان به لحاظ فهم گذشته و فهم هویت تاریخی ما مؤثر است. در این آثار برخی از مبانی مطرح می شود که هنوز هم کارایی دارد؛ به خصوص بنیان معرفت شناختی و مهم تر از آن هستی شناختی موجود در منظومه فکری آقای بهشتی حائز اهمیت است؛زیراایشان از معدود اندیشمندان دینی زمان ماست که یک منظومه به هم پیوسته و منسجم فکری دارد که به طور مشخص انسان شناسی ایشان است. آنچه آقای بهشتی به عنوان انسان اسلام مطرح می کند، می تواند برای وضعیت کنونی ما راهگشا باشد. در واقع بازخوانی معارف دینی بر اساس اندیشه های شهید بهشتی، می تواند یاری رسان باشد چه برای کسانی که به دین به عنوان یک آیین اعتقاد دارند و چه افرادی که دین را فرهنگی غالب بر کشور می دانندتا معضلات امروز و ریشه های آن را بفهمندو راه هایی را که به حل بسیاری از مشکلات و معضلات کنونی منجر می شود، از درون آثار و اندیشه های ایشان استخراج و استنباط کنند.
می توانید نمونه هایی از این راهگشایی ها را به صورت مصداقی برای جامعه امروز ما مثال بزنید؟ همانطور که عرض کردم، ما سی سال از آن مقطع فاصله گرفته ایم.جوانان ما در رزومه آقای شهید بهشتی، ریاست مجلس خبرگان قانون اساسی و ریاست دیوان عالی کشور یا به تعبیری ریاست قوه قضائیه امروزین را می بینند و یک فاصله سی ساله هم با شهید بهشتی احساس می کنند. می توانید به طور مصداقی،راهگشایی هایی از اندیشه ایشان برای جوانان ذکر کنید که بتواند در عرصه عمومی یا شخصی، بخشی از مشکلات امروزین را حل کند؟
ابتدا به طور کلی به عنوان فردی که با آثار ایشان و شرایط روز آشناست، عرض کنم که از اندیشه های شهید بهشتی بسیار دور و منحرف شده ایم و از آن فاصله گرفته ایم. این خود یک مسئله است. چه مقدار از اتفاقاتی که امروزه شاهدش هستیم قرار بوده تحقق پیدا کند یا شاید قرار بوده مسئله به صورت دیگری شکل بگیرد.
وارد جزئیات شویم. ترم گذشته در درسی که با برخی از دانشجویان دکتری داشتم، مذاکرات مجلس خبرگان تدوین قانون اساسی را با دقت بررسی کردیم. یعنی علاوه بر اینکه مشروح مذاکرات را می خواندیم؛به تجزیه و تحلیل بافتار اجتماعی و سیاسی آن زمان می پرداختیم و ریشه های فکری آن مسائل را در آثار افرادی از جمله شهید بهشتی جستجو می کردیم. بنابراین ما امروز برای فهم اینکه قانون اساسی ما در زمان تدوین، بر چه اساسی شکل گرفت و چه چیزی را مدنظر داشت؛ می توانیم به آن اندیشه ها مراجعه کنیم. مثلاً اگر قرار باشد مسئله اجرای بدون تنازل قانون اساسی را پیگیری کنیم؛ بخشی از قانون اساسی به حقوق ملت بر می گردد. برای اینکه این را خوب درک کنیم، می توانیم به آثار ایشان، مشروح مذاکرات، گفت و گوها و مصاحبه ها و هر چه از آن افراد باقی مانده مراجعه کنیم و ببینیم افرادی که می خواستند این قانون اساسی را بنویسند، چه فکر می کردند؟ منظور آن ها از اصولی که آورده اند، چه بود؟ جایگاه مردم چه باید باشد؟ خود مسئله قانون و حاکمیت قانون به چه معناست؟ آیا اساساً فهم آن ها از حکومت اسلامی، همین فهم امروزین راجع به حکومت اسلامی بود یا خیر؟ این موارد را می توان از آثار این افراد استخراج کرد و اگر می بینیم که تدوین کنندگان قانون اساسی،قانون اساسی را طور دیگری می فهمیدند، طبیعی است که می توان مطالباتی را مطرح کرد،برخی تفاسیر امروزی را زیر سؤال برد و به چالش کشید و در مقابل آن ها پرسش قرار داد. یا مواردی که آقای بهشتی به طور مشخص پیش بینی می کند که اگر فلان کار را نکنید؛ انقلاب به انحراف کشیده می شود. این ها در آثار آقای بهشتی وجود دارد. مثلاً ایشان صحبتی را در مدرسه فیضیه قم دارد که ما در کتاب «مباحث ولایت، رهبری، روحانیت»آورده ایم که بسیار جالب است. این بحث مربوط به سال 59 است که در سالگرد شهاد استاد شهید مطهری در مدرسه فیضیه ایراد شده است. آقای بهشتی در آنجا می گوید:«به همه شما علما و طلاب دینی تذکر می دهم که مبادا برای تبلیغ دین از اکراه و اجبار استفاده کنید که اگر خواستید از اجبار استفاده کنید؛ آن وقت مردم علیه شما طغیان خواهند کرد. راه جذب جوانان و جامعه به اسلام به هیچ وجه از مسیر اجبار و اکراه نمی گذرد.» این ها پیش بینی های دقیقی است که آقای بهشتی می کند. این ها پیشگویی نیست، بلکه قانونمندی های حاکم بر جوامع است و آقای بهشتی صرفاً این قانونمندی ها را تذکر می دهد. این ها اتفاقاتی است که ممکن است در هر جامعه ای رخ دهد؛ چنانکه قبل از آن در جامعه خود ما نیز اتفاق افتاده است.
یا دغدغه هایی که ایشان راجع به عدالت اجتماعی دارد، دغدغه های جدی است. مرحوم شهید بهشتی در سال 59یک سخنرانی در کانون توحید تهران دارد که فیلم آن نیز موجود است. در آنجا آقای بهشتی از اسلام به عنوان یک آیین چند بعدی یاد می کند. از آنجایی که انسان موجودی چند بعدی است؛ اسلام نیز آیینی چند بعدی است. آنجا ایشان به توضیح ابعاد مختلف اسلام می پردازد و سپس چند دقیقه ای به طور مشخص، راجع به عدالت اقتصادی صحبت می کند. نظریه های عدالت از واحدهای درسی ای است که بنده در دانشگاه تدریس می کنم و می بینم که بحث های آقای بهشتی، بحث های به روزی است و مباحث قدیمی نیست که بگوییم به کار نمی آیند. مرحوم بهشتی «نظریه جان رالز» را خوانده بود. طبیعی است که این مسائل در گفتارهای آقای بهشتی منعکس می شود. ما امروز چقدر می توانیم بگوییم که از نظریه عدالت جان رالز بی نیاز هستیم؟ نمی توان چنین حرفی زد. با اینکه نظریه رالز اوایل دهه 1970 منتشر شده است، اما هنوز هم در دنیا راجع به آن بحث می کنند، در سیاستگذاری های عملی آن را به کار می گیرند و آن را نقد و بررسی می کنند. به گمانم با آثار شهید بهشتی هم باید این گونه برخورد کرد. یعنی بخوانیم و بفهمیم ایشان چه گفته است و بعد نقد کنیم و ارزیابی داشته باشیم تا ببینیم چقدر با مسائل امروزمان تطابق دارد. بنابراین بنده اصلاً آثار آقای بهشتی را چیزی متعلق به گذشته نمی بینم که تاریخ مصرفش گذشته باشد.
چند روز پیش با آقای دکتر محمدرضا بهشتی، گفت و گویی درباره اندیشه های شهید بهشتی داشتیم و از ایشان پرسیدیم که شاید نسل جوان ما این پرسش را طرح کنند که شهید بهشتی بنیانگذار قوه قضائیه ای است که امروز پرسش هایی درباره آن وجود دارد. آقای دکتر محمدرضا بهشتی در پاسخ، مطلبی با این مضمون مطرح کردند که شهید بهشتی نقش بنیانگذاری قوه قضائیه را ندارد. جریان های قضایی وجود داشتند. یا بازمانده رژیم گذشته بودند یا در آستانه انقلاب تشکیل شده بودند و شهید بهشتی قصد بنیانگذاری داشت. کمیسیون هایی را تشکیل داد که فرصت پیدا نکرد. ضمن اینکه می خواهم شما هم در این مورد نظر خود را بگویید؛ برای ما توضیح دهید که شهید بهشتی چه نگاهی به جرم سیاسی و زندان سیاسی داشت؟با مسائل و چالش های فکری جامعه، ولو چالش هایی که در نقطه کاملاً مخالف دیدگاه انقلابیون بود، چه مواجهه ای داشت و چگونه می خواست این مواجهه را در نظام قضایی دنبال کند؟
به هر حال قوه قضائیه از قبل وجود داشت. دادگستری کارش را انجام می داد. بخشی از نیروها دیگر وجود نداشتند و از قوه قضائیه رفته بودند. بسیاری از نیازها باقی مانده بود. در عین حال که نمی توان گفت همه کارنامه قوه قضائیه در آن زمان تیره و تار بود، اما در عین حال مشکلات و چالش های مهمی هم پیش روی خود داشت. مثلاً پرونده های قضایی خیلی طولانی بررسی می شد. حجم پرونده های پیش از انقلاب که حکومت بعد از انقلاب آن ها را به ارث برده بود، بسیار زیاد بود. حتی در بخشی از قوه قضائیه، شاهد فساد اداری و قضایی بودیم. البته نمی خواهم بگویم فراگیر بود. قضات مستقل، کارآمدو متعهد به وجدان کاری نیزفراوان بودند، اما کل دستگاه قضایی معضلات ساختاری داشت. بعد از انقلاب مسائلی از جمله شکل گیری دادگاه های انقلاب نیز به آن اضافه شد.
خوب است در مورد دادگاه های انقلاب این نکته را عرض کنم که از همان ابتدای شکل گیری بدون برنامه دادگاه های انقلاب، شورای انقلاب و شخص آقای بهشتی به نحوه کارکرد دادگاه های انقلاب انتقاد داشت. بنده زمانی به صورت جلسه های مذاکرات شورای انقلاب دسترسی داشتم. آنجا جدی بودن انتقادات کاملاً روشن بود. چند بار هم این انتقادات با امام و جاهای مختلف مطرح شده بود، اما باید شرایط زمانی آن موقع را درک کنیم. در آن زمان ما هنوز حکومت مستقر و متمرکز نداشتیم. حتی افراد تا دو سه سال بعد از پیروزی انقلاب، خودسرانه عمل می کردند. همه بحث این است که چطور جلوی این خودسری ها گرفته شود. آقای بهشتی جاهایی که می توانست دخالت می کرد و جلوی خیلی از رویه های نادرست را می گرفت.
می توانید مثال هایی ذکر کنید؟ برای اینکه می فرمایید موضوع را با امام مطرح می کردند، چه مستنداتی وجود دارد؟ خاطره خودتان است؟
در صورت جلسات شورای انقلاب منعکس است که چند بار درباره تندروی ها، خودسری ها و عمل بنا بر تشخیص شخصی برخی از حکام شرع اعتراضاتی وجود داشت. مطالب جمع آوری و در خود شورای انقلاب یا با امام طرح می شد. در چند مورد خواستار برکناری حکام مهم شرع آن زمان شدند. این ها مسائلی بود که وجود داشت. مثلاً بلافاصله قرار شد اموال مصادره شده سازمانی پیدا کند که «بنیاد مستضعفان» شکل گرفت. این اقدامات در آن زمان در آن حد انجام می شد، اما توجه دارید که شورای انقلاب فقط با مسئله قضایی سر و کار نداشت، بلکه می بایست در هزاران مسئله ای که در کل کشور مطرح بود، پا به پای دولت موقت پیش می رفت. بعدها هم که دولت موقت استعفا داد، دولت و شورای انقلاب در هم ادغام شدند.
شهید بهشتی این انتقادات را به امام منتقل می کردند؟
برخی را ایشان منتقل می کردند. بستگی داشت که چه کسی نزد امام برود. فردی که نزد امام می رفت، مطرح می کرد. برخی اوقات آقای هاشمی منتقل می کرد. گاهی خود نخست وزیر آقای بازرگان منتقل می کرد. گاهی نیز آقای موسوی اردبیلی و دیگر اعضای شورای انقلاب مطرح می کردند. رویه خاصی نداشت و بنا به اقتضائاتی که پیش می آمد، مباحث مطرح می شد.
و بخشی از نقدهایی که صورت می گرفت، نسبت به حکام شرع وقت بود؟
نسبت به حاکم شرع به طور مشخص به آقای خلخالی انتقاداتی داشتند. البته توجه داشته باشید آن زمان، هر گروهی برای خود فعالیت می کند و این گونه نیست که همه کارها تحت نظر حکومت باشد. مثلاً آقای بهشتی به یک باره متوجه می شود که قرار است هویدا اعدام شود. ایشان فکر می کردند چنین اتفاقی افتاده است. بلافاصله دو نفر (مهندس بنی اسدی و آقای دکتر حدادعادل) را برای پیگیری قضیه مأمور کردند که معلوم شد هنوز چنین اتفاقی نیفتاده است. بعد از رخ دادن آن اتفاق، وقتی جزئیات اعدام هویدا مطرح شد، در شورای انقلاب مورد نقد جدی از طرف آقای بهشتی و همه اعضا قرار گرفت که این شیوه شیوه ای نبود که بنا بود حکومت بر اساس آن عمل کند.
توجه کنید ما در آن زمان به طور گسترده، تعدد مراکز تصمیم گیری داریم. مثلاً زندان قصر مدتی در دست اعضای مجاهدین خلق بود؛ حتی افرادی از گروه های چپ، برخی از این مکان ها را اداره می کردند. به خصوص در ماه های اول اینطور نبود که همه چیز در دست شورای انقلاب و دولت موقت باشد؛ حتی خیلی از چیزها در دست امام هم نبود. هر گروه و هر فرد در یک جای کشور فعالیت می کرد. شما کمیته های انقلاب اسلامی را در نظر بگیرید. این کمیته ها برای این بود که از وضعیت نابسامان موجود جلوگیری کند. دلیل اساسی شکل گیری این کمیته ها این بود که بعد از بیست و یکم و بیست و دوم بهمن، اسلحه به دست مردم و گروه های سیاسی، به خصوص گروه های چپ مثل مجاهدین خلق و چریک های فدایی افتاده بود. فقط اسلحه نبود، بلکه اموال واسنادرا نیز شامل می شد. باید این شرایط سامان داده می شد و بهترین سامان این بود که کمیته ای در مساجد تشکیل شود. اولین اقدام این بود که فراخوان داده شد تا همه اسلحه هایشان را تحویل دهند.به یاد دارم آن موقع خود بنده اعلامیه هایی را پخش می کردم،مبنی بر اینکه هر کسی اسلحه دارد تحویل مسجد دهد و در خانه نگه ندارد. شکل گیری کمیته ها به این شکل بود،اما اینطور نیست که مثلاً همه جا به حرف مرحوم آیت الله مهدوی کنی به عنوان مسئول کمیته انقلاب اسلامی گوش دهند. حتی در خاطرم هست که در خود تهران دو کمیته با کمیته مرکزی مقابله جدی داشتند و یک بار وقتی آقای مهدوی کنی تصمیم گرفت از کمیته مرکزی برای رسیدگی به اعمال خودسرانه آن منطقه برود، نزدیک بود کار به درگیری مسلحانه کشیده شود. مسئله فیصله داده شد،اما آن آقا همچنان در آن منطقه از تهران برای خود حکومت داشت.
نسل جوان ما باید برگردد و تاریخ را خوب بخواند. بهترین راه خواندن تاریخ آن زمان، ورق زدن روزنامه های آن زمان است. این کار هم سهل الوصول است و هم چهره ای نسبتاً همه جانبه از وضعیت آن موقع نشان می دهد. یکی دو روزنامه آن روز را ورق بزنند و بخوانند تا ببینند هر روز چقدر مسئله در این کشور وجود داشت. شورای انقلاب در حد خود تلاش می کرد در این زمینه کارهایی انجام دهد و در خیلی از جریان ها هم موفق نمی شد؛ چون اصلاً این گونه نبود که همه چیز به فرموده شورای انقلاب و دولت موقت انجام شود. بسیاری از کارها فراتر از قدرت واقعی دولت موقت و شورای انقلاب شکل می گرفت.
بعد از پایان مأموریت شورای انقلاب، آقای بهشتی به هیچ وجه مایل نبود که دیگر مسئولیت حکومتی داشته باشد. به طور جد برنامه ریزی کرده بود و در کتابخانه اش با نشاطی بیش از نشاط معمولی، سراغ فیش های تحقیقاتی اش رفته بود. ما دیدیم ایشان یک هفته بانشاط بود. پرسیدیم حالا که شورای انقلاب تمام شده برنامه تان چیست؟ گفتند بنده وظیفه خود می دانم که به دو کار اصلی بپردازم که انقلاب به آن نیازمند است و برای همین می خواهم دیگر مسئولیت حکومتی نپذیرم: یکی ساماندهی به حزب است؛ زیراحزب جمهوری نیاز به ساماندهی جدی دارد و ماچندان فرصت نکرده ایم به لحاظ تشکیلات، کادر، مواضع و تهیه متون ایدئولوژیکی به آن برسیم. و دیگر ادامه کاری است که در مرکز تحقیقات اسلامی در راستای بازشناسی اسلام انجام می دادیم.
برای امام بیماری قلبی پیش می آید و به تهران منتقل می شوند. در بیمارستان می فرمایند قانون اساسی وظایفی از جمله تعیین ریاست دیوان عالی و دادستان کل کشور را بر عهده ام گذاشته که می خواهم زودتر انجام شود. آقای بهشتی طفره می رود و حتی چند بار با امام بحث می کند. اما حضرت امام به طور جدی از آقای بهشتی می خواهند و به ایشان می گویند من شما را مکلف می دانم که این کار را بپذیرید. آقای بهشتی عملاً دیگر نمی توانست برنامه ای را که می خواست انجام دهد و می گوید به این شرط می پذیرم که بعد از ساعت کار اداری بتوانم به حزب جمهوری برسم؛ زیرا واقعاً احتیاج به رسیدگی دارد، اما وقتی که در دادگستری هستم؛ به طور کامل در خدمت دادگستری خواهم بود.
وقتی ایشان به دادگستری می رود، اولین کاری که باید انجام دهد این است که وضعیت آشفته موجود در دادگستری را سر و سامان دهد و برخی کارها نیز باید برای بهبود وضعیت دادگستری انجام شود. کمبود قضات از جمله مشکلات آن زمان بود. در همان زمان ایشان از دانشکده های حقوق درخواست کرد که افرادی را از دانشجویان سال دوم به بالای دانشکده های حقوق معرفی کنند. قرار شد برخی طلاب نیز که آشنایی با حقوق داشتند، از قم بیایند. کلاس های فشرده در کاخ دادگستری تشکیل می شد که افراد مختلف اعم از حقوقدان، جامعه شناس، اساتید فقه و دیگران می آمدندتا نیاز آن زمان رفع شود. بسیاری از این افراد به جاهای مختلف رفتند و در جاهای مختلف در سمت قاضی یا در سمت های دیگر مشغول فعالیت شدند. وضعیت نسبتاً سر و سامان گرفت. بعدها این ایده به شکل گیری دانشکده علوم قضایی منجر شد.
یا مثلاً مسئله پلیس قضایی که متأسفانه هیچ وقت شکل نگرفت، از مباحثی بود که آقای بهشتی به طور جدی دنبال می کرد. برای اینکه ضابطین قضایی موجود مثل کمیته و شهربانی یا نهادهای دیگر کارشان اصلاً با قوه قضائیه تناسب نداشت و آسیب می رساند. احتیاج بود که نیروی متخصص برای این کار آموزش داده شود. مانند بسیاری از کشورهای دیگر که پلیس قضایی دارند. آقای بهشتی این کار را پیگیری می کردند، اما بعد عده ای از مخالفین ایشان گفتند که آقای بهشتی قصد دارد برای خود ارتش درست کند.
برای تدوین و اصلاح قوانین، کمیسیون هایی تشکیل شده بود. در کنار همه این موارد، آقای بهشتی با مسئله رسیدگی به مراجعین عادی مواجه بود؛ زیرا دادگستری از پیش از انقلاب، پرونده های طولانی و مشکلات و معضلات زیاد داشت که انتظار داشتند حالا که انقلاب شده همه آن ها حل شود. ابتدا روزهای یکشنبه و سه شنبه و بعد که فشار کاری زیاد شد، فقط روزهای سه شنبه را برای این کار گذاشتند و اعلام کردند که از صبح تا ظهر، هر فردی از هر جای کشور حتی بدون وقت قبلی، می تواند بیاید و مستقیماً ایشان را ببیند. البته این اقتضای آن زمان بود و اگر یک سیستم مستقر باشد؛ دیگر نیازی به این کار نیست. اما ما در زمانی قرار داشتیم که هنوز سیستمی مستقر نبود.
قضات دیوان عالی برای بنده نقل می کردند که در ابتدای ورود آقای بهشتی، فکر می کردیم از ایشان که سابقه کار قضایی نداشته اند، چه کاری ساخته است؟ اما مدیریت آقای بهشتی در همان جلسات اول برای ما بسیار جذاب بود. آقای بهشتی خیلی سریع خود را با مسئولیت جدید وفق داد. علاوه بر این، شهید بهشتی پیش از انقلاب نیزچندان با مسائل قضایی غریبه و ناآشنا نبود. مثلاً در موارد متعدد در مسائلی مانند اختلافات خانوادگی یا اختلافاتی که در شرکت های تولیدی و خدماتی پیش می آمد، ایشان را برای حکمیت می خواستند. تلاش آقای بهشتی در این جهت بود که قوه قضائیه را شکل دهد و به سمتی ببرد که مطابق قانون اساسی و نیارهای روز عمل کند، اما عمر آقای بهشتی بعد از انقلاب دو سال و نیم بیشتر نیست و بعد از تصدی قوه قضائیه به چیزی حدود یک سال می رسد. در نتیجه انتظاری که باید در آن کارها داشت، نمی شود انتظارات زیادی باشد. اما در مجموع فکر می کنم آن جهت گیری که آقای بهشتی برای قوه قضائیه در نظر داشت، می توانست وضعیت قوه قضائیه را به وضعیتی متفاوت با آنچه امروز شاهدش هستیم برساند. واقعیت این است که با تجربیات و آشنایی هایی که در این زمینه دارم، قوه قضائیه کنونی را با فاصله بسیار زیاد از آرمان ها و اندیشه ها و برنامه های آقای بهشتی برای قوه قضائیه می یابم.
آقای دکتر، فرمودید که امام به شهید بهشتی فرموده اند که من شما را مکلف می دانم که این مسئولیت را بپذیرید. این نقل قول را خوتان شنیده اید؟
من این را هم از آقای بهشتی شنیده ام و هم آقای بهشتی در جایی مطرح فرموده اند که ما نوارش راداریم که البته به صورت خلاصه است.همینطور از آیت الله موسوی اردبیلی شنیده ام که در آن جلسه حاضر بودند.
این مطلب را از خود شهید بهشتی هم شنیده اید؟
بله وقتی ایشان آمدند، احوال امام را پرسیدیم و بعد ماجرا را توضیح دادند. خلاصه قضیه این بود که امام گفته بود من وظایفی قانونی دارم مانند تعیین شورای نگهبان تعیین رئیس دیوان عالی و دادستان کل کشور و چند کار دیگر که باید با استناد به قانون انجام دهم. در مورد شورای نگهبان تصمیم گرفته بودند و در مورد قوه قضائیه، رو به آقای بهشتی می گویند که بنده شما را در نظر گرفته ام. آقای بهشتی می گویند بنده با همه ارادتی که دارم، نمی توانم بپذیرم؛ زیرا برنامه ای برای خود دارم که رسیدگی به حزب و کارهای مطالعاتی و طلبگی است و این را برای انقلاب ضروری می دانم. امام می گویند من می خواهم فردی در قوه قضائیه باشد که قلبم آرام بگیرد. آقای بهشتی می گویند من فردی را به شما معرفی می کنم که این مسئولیت را بر عهده بگیرد. تا اینکه امام می گویند من قبول این مسئولیت را بر شما تکلیف می کنم.
اینجا امام از موضع یک رهبر حرف می زند. هم استاد آقای بهشتی، هم یک فقیه برجسته و هم مرجع تقلید است و اینجاست که آقای بهشتی به ناچار علیرغم میل خود، این مسئولیت را می پذیرد. البته آقای بهشتی همان جا می گویند از آنجایی که باید بتوانم با دادستان کل کشور هماهنگ باشم؛ پیشنهاد می کنم آقای موسوی اردبیلی به عنوان دادستان کل کشور انتخاب شوند که آقای موسوی اردبیلی هم در آن جلسه و هم بعد از جلسه به آقای بهشتی اعتراض می کند.
در شرایطی که حاکم شرعی با حکم امام وجود داشتند، امام این مسئولیت را به شهید دکتر بهشتی تکلیف می کنند،این مسئله نشان دهنده چیست؟ یعنی شما میان مشی دکتر بهشتی و آنچه امام از قوه قضائیه انتظار داشتند، چه نسبتی می بینید؟
آن موقع یک نظام در حال شکل گیری است. حتی اگر ما امروز به طور جدی نقدهایی به برخی اقدامات امام داشته باشیم؛ هیچ اشکالی ندارد؛ زیرا امام معصوم نبود. اما نمی توانیم نقاط قوتی را که امام در مدیریتش داشت، انکار کنیم. از جمله پیگیری امام برای اینکه زودتر نظام قانونی مستقر شود. یعنی از همان رفراندوم جمهوری اسلامی گرفته تا شتابی که برای شکل گیری مجلس خبرگان و تشکیل انتخابات ریاست جمهوری داشتند، همه حاکی از همین مطلب است. اگر در انقلاب ها نگاه کنید؛ کمتر رهبری را می بینید که تا این اندازه مؤکد به دنبال این باشد که نظام زودتر مستقر شود؛زیرا کار در نظام غیرمستقر راحت تر است. انصافاً باید گفت امام از این لحاظ اقدامات مؤثر و مفیدی انجام داد. بنابراین یک نظام در حال شکل گیری است و قانون اساسی تصویب شده است و بخش های مختلف آن باید زودتر شکل بگیرد و رهبری انقلاب این کار را به مرحله ای برساند که لازم است. در آن زمان حدود پانزده حاکم شرع داشتیم که از امام حکم داشتند و در مناطق مختلف مشغول فعالیت بودند. البته این ها بیشتر به دادگاه های انقلاب مربوط می شد؛ نه دادگاه های عادی. دادگاه های عادی روال خود را طی می کرد. قرار بود با شکل گیری شورای عالی قضایی این کار سامان پیدا کند.
آقای دکتر سید احمد هاشمی که در آن زمان ریاست سازمان ثبت اسناد و املاک کل کشور را بر عهده داشتند،از قضات باسابقه و باتجربه ای بودند که اکنون بازنشسته شده اند؛ برای من نقل می کردند که آقای بهشتی در جریان کار مجلس خبرگان بود. اصلاحیه برخی کارهایی را که باید در سازمان ثبت می شد، نزد ایشان به عنوان رئیس شورای انقلاب بردیم که در شورای انقلاب مطرح کنند تا سازمان ثبت از این لحاظ سر و سامانی بگیرد. آقای بهشتی به من گفتند: «آقای دکتر هاشمی، مژده بدهید که امروز یکی از آرزوهای دیرینه قضات برآورده شد. قرار شده که در قانون اساسی، یک شورای عالی قضایی متشکل از پنج نفر شکل بگیرد و همه تصمیمات توسط این شورا گرفته شود. دو نفر از آن ها یعنی رئیس دیوان عالی و دادستان کل کشور را رهبری تعیین می کند. سه نفر را باید خود شما قضات انتخاب و تعیین کنید و حالا دیگر قوه قضائیه به دست خود شما قضات اداره خواهد شد.»
نگاه آقای بهشتی چنین نگاهی بود. این ها مواردی بود که باید در آن زمان شکل می گرفت.نه تنها امام، بلکه همه افرادی که با آقای بهشتی آشنا بودند به مدیریت ایشان وقوف داشتند. آقای بهشتی فردی مدیر و آشنا با کار اداری بود.
اما گویا در اینجا فقط بحث مدیریت مطرح نیست. شما فرمودید مستنداتی وجود دارد که شهید بهشتی نسبت به برخی از رویه های قضایی نقدهایی داشته اند. باز فرمودید که مستنداتی وجود دارد که شهید بهشتی برخی از نقدهای خود را در زمان شورای انقلاب به امام منتقل کرده اند. یعنی در واقع امام با نقدها و دیدگاه قضایی شهید بهشتی آشنا بودند
اینطور نبود که همه چیز به خواست امام صورت بگیرد. ما و شما با یک حکومت مستقر مواجه نبودیم.با افراد زیادی مواجه بودیم که هر کدام در شکل گیری این انقلاب و مبارزات، نقش، سهم و حرف داشتند. این مسئله در مورد خیلی از افراد صادق است. در شکل گیری سپاه هم همین مسئله پیش آمد. در شکل گیری نهادهای دیگر و در اداره سازمان هایی مانند صدا و سیما و … این اختلاف نظرها بسیار گسترده بود. اما آقای بهشتی سعی داشت این مسئله را مدیریت کند. مثلاً بعدها که مسئله ستاد مبارزه با مواد مخدر و دادگاه مواد مخدر شکل گرفت؛ مرحوم آقای بهشتی سعی در کنترل رفتارها و احکام صادره داشت. حال اینکه چقدر موفق بود و چقدر نبود؛ جای بررسی دارد. شما از مسئولی که مسئولیت بخشی را بر عهده دارد، توقع دارید که سیاست های کلی اش درست باشد، روندها را اصلاح کند و تا آنجایی که می تواند نیروهای زیردست خود را به نحوی مدیریت و کنترل کند که بر اساس آن سیاست گذاری ها و روندها عمل کنند؛ امانمی توانید انتظار داشته باشید که هیچ اتفاق خلافی رخ ندهد. همین امروز هم نمی توانید چنین انتظاری داشته باشید؛ چه برسد به آن زمان که با یک نظام غیرمستقر مواجه بودید. نظام جمهوری اسلامی بعد از سال63 _ 64 به تدریج به صورت یک نظام مستقر عمل می کند. یعنی بسیاری از افراد که در منطقه ای به صورت خودسرانه برای خودحکومت شکل داده بودند، محدود می شوند و کارها به دست نهادها سپرده می شود. ما پیش از آن چنین چیزی نداشتیم و این هم کاملاً به تدریج صورت می گیرد. در زمان آقای بهشتی هنوز وضعیت بسیار آشفته بود، اما ایشان سعی می کرد کنترل داشته باشد به خصوص آنجایی که می توانست خود مستقیماً وارد عمل می شد. مثلاً آقای بهشتی به شخصی گفتند: «شما که به فلان شهرستان می روید،به آقای قاضی شرعی که آنجا هستند بفرمایید که مسئولیت قضایی به عهده ات گذاشته شده و من شنیده ام که کیفت را راننده و محافظت حمل می کند. تو قرار است آنجا کار قضایی انجام دهی؛ نه اینکه ریاست و کیاست راه بیندازی. اگر این رفتار ادامه پیدا کند؛ برکنار خواهی شد.»
برخی اوقات که گزارش های شخصی می رسید، آقای بهشتی حساسیت هایی این چنینی را حفظ می کرد،اما این طور نیست که بگوییم هر اتفاقی که در کشور می افتاد با تأیید ایشان بود. در برخی از اقدامات آقای بهشتی نیز بلافاصله بعد از شهادت ایشان تغییراتی رخ داد.
بنده نمی خواهم از هر کاری که آقای بهشتی یا نظام آن زمان انجام داده دفاع کنم، اماتوصیه ام به نسل جوان این است که ابتدا فضای آن موقع را خوب بشناسند و مطالعات تاریخی شان را گسترده تر کنند. این تصور واقع بینانه نیست که گمان کنیم این نظام نظام مستقری بود و کافی بود از مرکز دستوری داده شود تا همه عمل و پیروی کنند. تصویر واقعی، کشور انقلاب شده ای است که هر گوشه اش مسئله دارد. در هر گوشه از آن، یک عده ادعا دارند و کارهایی انجام می دهند و با نابسامانی های زیادی رو به رو هستند که بخشی از آن میراث قبل از انقلاب و بخشی به علت خود مسئله انقلاب است. بعد هم مسئله جنگ و امثال آن پیش آمد که وضعیت را آشفته تر کرد. باید ابتدا شرایط آن زمان را به خوبی بشناسیم تا بعد بتوانیم براساس آن درباره رفتار افراد قضاوت کنیم.
یک بار دیگر من این پرسش را مطرح می کنم.با توجه به اینکه شهید بهشتی بر اساس برخی مستندات، نقد هایی را بر روندهای قضایی گذشته به امام منتقل کرده اند؛ این انتخاب نشانه چه چیزی در اندیشه قضایی امام است؟ یعنی به نظر شما، امام شهید بهشتی را فقط به عنوان یک مدیر لایق انتخاب کردند یا به مشی های قضایی ایشان توجه داشتند؟ البته در این تعبیر امام خطاب به شهید بهشتی که «می خواهم کسی در این مسوولیت قضایی باشد که دلم آرام باشد»، صرفاً بحث مدیریتی مطرح نیست؛ بلکه به نظر می رسد که دیدگاه های قضایی شهید بهشتی نیز اهمیت دارد.
خود امام با بسیاری از انتقاداتی که آقای بهشتی و امثال ایشان مطرح می کردند، موافق بودند. در برخی موارد اقدام کرده اند و در برخی موارد نیز اقدام نکرده اند. در برخی موارد هم اقدام کرده اند، اما شکست خورده اند. امام آقای بهشتی را به عنوان فردی مجتهد و فقیه قبول دارد. مثلاً در مورد مسئله اصلاحات ارضی (که فقط بند ج و د آن معروف شد) امام نظر دیگری نسبت به مسئله مالکیت اراضی داشتند. مرحوم آقای بهشتی هم که از سال ها قبل، روی مبانی اقتصادی اسلام و مباحث فقهی کار کرده بودند؛ دیدگاه دیگری داشتند. امام می گویند این دیدگاه دیدگاه من نیست، اما شما سه نفر (آیت الله منتظری،آیت الله مشکینی و آیت الله بهشتی) از نظر فقهی به هر نظری برسید، بنده هم آن را می پذیرم و طبق همان عمل می کنم. اینجا معلوم است که امام احتیاط هایی دارد و نمی خواهد یک فتوای قاطع و روشن بدهد یا در آن زمان نمی تواند و به حرف آن سه نفر، لایحه اصلاحات ارضی شکل می گیرد و به همان شکل نیز عمل می شود. مرحوم امام به لحاظ استنباط های فقهی با بخشی از آن مشکل داشتند، اما چون استنباطی بود که آقای بهشتی و امثال او در قوه قضائیه داشتند، پذیرفتند که به عنوان یک حکم جاری شود.
اینجاست که یک فقیه به نظر فقیه دیگر تمکین و همراهی می کند و سازگاری و رضایت می دهد. این اتفاقات،طبیعی است؛به خصوص اینکه همه مراجع تقلید آن دوره، مرحوم بهشتی را به عنوان یک فقیه برجسته و یک مجتهد آشنابه اصول و مبانی استنباط فقهی قبول داشتند. مثلاً مرحوم گلپایگانی در مورد لایحه زمین با آقای بهشتی اصطکاک پیدا کرد، اما آقای بهشتی را به عنوان یک فقیه قبول داشت و در علم و سواد ایشان تردیدنداشت. بنابراین ممکن است امام در برخی موارد با نظرات شهید بهشتی موافق نبودند، اما در مجموع، شهید بهشتی را شخصی مدیر و فقیه می دانستند.
در مورد وقایع اول انقلاب به نظر می رسد بسیاری از گزاره هایی که نقل می شود، گاهی بسیار خارج از مرزهای واقعیت است. شما در آن مقطع در مدرسه رفاه و علوی رفت و آمدی داشتید؟ مستند این است که چهار نفردر آنجا اعدام شده اند؛ در حالی که گزاره های زیادی مبنی بر اعدام ده ها و صدها نفر در پشت بام مدرسه رفاه وجود دارد.
از آنجایی که بنده سعی کرده ام در مورد تاریخ انقلاب همه منابع موجود را بخوانم، متأسفانه هنوز تاریخ انقلاب را تاریخی مستند، مفصل و به نسبت بی طرفانه و منصفانه نمی دانم. شاید بهترین کار برای دوستان جوان ما این باشد که به سراغ روزنامه ها بروند؛ زیرا حداقل می توان به روزنامه ها اطمینان کرد. یعنی تاریخ نویسان داخل و مورخین رسمی ما نتوانسته اند در این زمینه کار قابل اتکایی ارائه کنند و خود این مسئله باعث شده تواریخی که در خارج از کشور نوشته می شود نیز قابل اتکا نباشد. نمی خواهم همه را تخطئه کنم، اما بخش بزرگی از آن ها بر اساس واقعیت ها نگاشته نشده است. بسیاری از این اعدام ها در زندان قصر و جاهای دیگر صورت گرفته و اصلاً در مدرسه رفاه اتفاق نیفتاده است.
زندان قصر که در اختیار مجاهدین خلق بود؟
بله مدتی دست مجاهدین خلق بود. حتی می دانیم که اخبار شکنجه از آنجا می آمد. در مورد شکنجه هایی که می شد، گزارش هایی رسیده بود. آقای بهشتی افرادی را برای بررسی موضوع فرستاد. توجیه آن ها این بود که این ها همان بلاهایی است که بر سر ما می آوردند و ما قصد داریم با اعمال فشار آن ها را وادار کنیم تا به توطئه های بعدی خود اعتراف و همدستان احتمالیشان را معرفی کنند. به تدریج مدیریت زندان قصر از دست آن ها خارج شد. به یاد دارم که بعدها صحبت بر سر این موضوع بود که چه کسی مسئولیت اداره جایی مثل زندان قصر را بر عهده داشته باشد که اگر اشتباه نکنم؛ آقای سرحدی زاده برای این مسئولیت انتخاب شد که خود سالها زندانی همان زندان بود و با مسائل آنجا آشنایی داشت. به هر حال سرپرستی زندان ها همیشه مسئله بود و همچنان تا سال ها باقی ماند. طبیعتاً در شهرستان ها به علت عدم دسترسی و بُعد مسافت، اطلاعات کمتری می رسید، اما در خود تهران هم اداره زندان ها بی مسئله نبود.(چه بخش هایی که مربوط به زندانیان سیاسی می شد و چه بخش هایی که به زندانیان عادی مربوط بود)آقای بهشتی بازدیدی از زندان قصر داشتند که عکس ها و گزارش آن موجود است. ما تا این حد در جریان امور هستیم، اما در باره فعالیت های قوه قضائیه اطلاعات زیادی در دست نیست. متأسفانه قوه قضائیه در یکی دو دهه اخیر، همکاری لازم را با ما انجام نداد. ما بارها خواستیم اسناد و مدارک را در اختیار ما قرار دهند تا بتوانیم به بازسازی تاریخی بپردازیم و ببینیم چه اتفاقاتی در آن دوران افتاده و نقش آقای بهشتی چه بوده است، اما موفق نشدیم.
علاقه شهید دکتر بهشتی و امام چطور بود؟ چه توصیفی می توانید از آن داشته باشید؟
این رابطه بسیار دیرینه است. پدر بزرگ یعنی پدر مادر شهید بهشتی، مرحوم آیت الله میر محمدصادق خاتون آبادی بودند که امام به ایشان علاقه مند بود و گویا مدتی نزد ایشان درس خوانده بود. به خصوص جنبه های عرفانی آقای خاتون آبادی برای امام بسیارمهم بود؛ چنانکه بعد از شهادت آقای بهشتی وقتی به دیدار امام رفتیم، تا نشستیم ذکر و خیر آقای خاتون آبادی را به میان آوردند؛ بنابراین، آقای بهشتی را به عنوان نوه ایشان می دانستند. آقای بهشتی در کلاس های درس خارج فقه امام نیز حاضر می شدند. البته شاید بیشترین تأثیر خود را به لحاظ علمی،از مرحوم آقای محقق داماد گرفته بودند؛اما به هر حال در درس آقای بروجردی، آقای داماد و امام شرکت می کردند. رابطه ای به این شکل از قبل وجود داشت تا اینکه بعدها آقای بهشتی در حوزه علمیه قم بسیار سریع رشد کرد و از دیگر فضلای حوزه متمایزشد. نظم و ترتیب، آشنایی با زبان و تحصیلات در دانشگاه تهران وجه تمایز او از دیگران بود. این رابطه همچنان تا ماجراهای پانزده خرداد و … نیز ادامه داشت. بعدها که آقای بهشتی در آلمان بود، یک سفر دسته جمعی به عراق داشتیم. مرحوم بهشتی در این سفر با امام دیدارها و بحث هایی داشت. بنابراین میان امام و مرحوم بهشتی یک نوع رابطه استاد ـ شاگردی و همچنین یک نوع رابطه عاطفی به واسطه مرحوم آقای خاتون آبادی وجود داشت و از سوی دیگر، امام به آقای بهشتی علاقه شخصی داشتند. اما نکته مهم این است که این رابطه به هیچ وجه موجب تبعیت تعبدی آقای بهشتی از امام نمی شد. یعنی آقای بهشتی همان رابطه استاد ـ شاگردی را تا آخر حفظ کرد و از معدود افرادی بود که با امام بحث های طلبگی داشتند.
این که گاهی امام برخلاف رأی فقهی خود، مسئله را به نظر آقای منتظری یا آقای بهشتی ارجاع می دهند می تواند بر اساس همان دیدگاه امام باشد که فهم محاورات عرفی را از جمله الزامات اجتهاد می دانند. توضیح می دهید که این رابطه چطور بین امام و آقای بهشتی شکل گرفته بود؟
هر فقیه باید دو توانایی داشته باشد: یکی توانایی شناخت موضوع است و دیگر اینکه به روش های استنباط فقهی پایبند و مسلط باشد. امام راجع به توانایی آقای بهشتی در مود دوم شک و تردید نداشتند. مورد اول موضوع به موضوع متفاوت است. در برخی موارد، آقای بهشتی موفق می شود و بحث خود را به کرسی می نشاند؛ در بعضی موارد هم موفق نمی شود. به هر حال وقتی نوع رابطه، علمی باشد و صرفاً یک رابطه تحکمی برقرار نباشد؛ این مسئله کاملاًطبیعی است.حتی در مورد مسائل سیاسی هم همینطور است. مثلاً آن نامه ای که آقای بهشتی و سپس عده ای دیگر راجع به ماجرای بنی صدر نوشتند. آنجا آقایان گفتند استنباط ما این بود و فکر می کردیم انقلاب اسلامی قرار است این راه را برود و اگر شما فکر می کنید که این نیست؛ بگذارید ما دنبال طلبگی خود برویم و دیگر مسئولیتی نداشته باشیم. این به معنای قهر کردن،کنار کشیدن و رفیق نیمه راه بودن نیست، بلکه دو دیدگاه متفاوت و دو نوع استنباط است و در میان عالمان اعم از دینی و غیردینی، تعدد و تنوع دیدگاه ها و استنباط ها پذیرفته است. بنابراین بنده این نوع رابطه بین امام و آقای بهشتی را کاملاً طبیعی می دانم. امام همین رابطه را با مرحوم آقای مطهری، مرحوم آقای منتظری و افراد دیگر نیز داشتند.
شما دیداری در جمع خانواده شهدای هفتم تیر با حضرت امام داشتید که در آثار مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام (س)ثبت شده است و طبعاً ممکن است دیدارهای ثبت نشده نیز داشته باشید؛ کما اینکه آقای دکتر محمدرضا بهشتی نیز می فرمودند که ایشان و خانواده،دیدارهای متعددی با امام داشته اند. در مورد دیداری که بعد از شهادت شهید بهشتی با امام صورت گرفت، به طور خلاصه توضیح می دهید یا اگر نکته ای در مورد دیدارهای دیگر در ذهن دارید؟
برخی از آن دیدارها خانوادگی نبود و افراد دیگری هم حضور داشتند. دیدارهایی که با خانواده انجام می شد؛ در فضایی عاطفی بود. به یاد دارم در آن دیدار هنگامی که نشستیم، امام علاقه خود را به آقای بهشتی مطرح کردند و اینکه از دست دادن آقای بهشتی برایشان بسیار سخت بوده است. همچنین درباره مرحوم میر محمدصادق خاتون آبادی صحبت کردند و گفتند که ایشان به گردن بنده حق بسیار داشت و شما سعی کنید که همان راه ایشان را بروید. البته سخن امام به این معنا نبود که ما طلبگی را در پیش بگیریم، بلکه به پیروی از منش ایشان و به طور ویژه به مسائل اخلاقی، رفتاری و استقلال شخصیتی ایشان نظر داشتند که مرحوم بهشتی هم به تبع دارای این ویژگی ها بودند. دیدار چندان طولانی نبود. شاید حدود نیم ساعت طول کشید. ما هم در شرایط خاصی بودیم. شخصیت امام هم کاریزما و جذبه خاصی داشت و ما هم با علاقه خاصی به دیدار ایشان رفته بودیم. اساساً رفت و آمد ما به بیت و دفتر امام زیاد نبود. چند بار دیدار صورت گرفت و بقیه اطلاعاتی که داشتیم، همان چیزهایی بود که عموم اطلاع پیدا می کردند.
دیداری که بعد از ازدواج، به اتفاق همسرتان با امام داشتید،چگونه بود؟
صحبت های امام در آن دیدار توصیه های پدرانه بود، مبنی بر اینکه با هم تفاهم داشته باشید و سختی ها را با هم تحمل کنید.نکته جالب اینکه ایشان به طور غیرمستقیم به بنده گفتند:«وقتی وارد منزل می شوید، مشکلات و مسائل خارج از منزل را به داخل منزل منتقل نکنید.» بعد رو به همسرم کردند و گفتند:«شما هم توجه داشته باشید، وقتی آقا از راه می رسد بلافاصله مسائلی را که در خانه دارید به او منتقل نکنید. در سختی ها دوشادوش هم پیش بروید.» آن زمان ازدواج ها متفاوت بود. ازدواج ما در اوج جنگ بود و به خاطر مسائل جنگ جشن آنچنانی نگرفتیم و اصلاً شرایط چنین چیزی وجود نداشت و این کار را درست نمی دانستیم. مراسم را به سادگی برگزار کردیم. همان روز تشییع جنازه شهید همت بود و بنده با همان لباس دامادی اول به تشییع جنازه رفته بودم. شرایط جنگی سال 62 حاکم بود. طبیعی بود که ازدواج ها هم ازدواج های خاصی بود. مسائل مالی مطرح نبود. البته بنده و همسرم با هم نسبت خویشاوندی نیز داشتیم، اما اساساً آن موقع نوع ازدواج ها خاص بود. افراد توقعات مالی زیادی از یکدیگر نداشتند. بنده هم کار می کردم و هم درس می خواندم. یک زندگی دانشجویی داشتیم. در مجموع، دیدار دلچسب و خوبی بود و طبیعتاً برای ما که دیگر سایه پدر از سرمان کوتاه شده بود؛ به عنوان خاطره ای ماندگار ماند.
سایت بنیاد نشر آثار و اندیشه های شهید بهشتی همچنان فیلتر است؟
بله متأسفانه. پیگیری های زیادی انجام داده ایم. حتی آقای جنتی وزیر ارشاد هم پیگیری کرده اند،اما حتی هنوز علت فیلتر شدن سایت را برای ما توضیح نداده اند؛ چه برسد به اینکه بخواهند آن را رفع کنند.
خلاصه ای از فرآیند پیگری ها را توضیح می دهید؟
سال 90 از طریق عده ای از دوستان خبردار شدیم که سایت فیلتر شده و دسترسی به آن ممکن نیست. پیگیری کردیم، اما پاسخی نگرفتیم. رسماً به دادستان تهران و جاهای مختلف نامه نوشتیم مبنی بر اینکه اگر تخلفی از ما سر زده بود؛ باید به ما تذکر داده می شد نه اینکه سایت به طور ناگهانی فیلتر شود. این سایت متعلق به آثار و اندیشه های شهید بهشتی است؛ یک سایت سیاسی و خبری نیست. سایت مربوط به یک مؤسسه است که فعالیتش را انجام می دهد. به هیچکدام از مکاتبات ما پاسخ داده نشد. وقتی دولت آقای روحانی روی کار آمد، بنده یک بار نامه ای خطاب به آقای جنتی، وزیر ارشاد نوشتم و ایشان را در جریان مسئله قرار دادم. ایشان در یک تماس تلفنی گفتند که پیگیر ماجرا هستند، اما هنوز موفق نشده اند و باید اقداماتی انجام شود. متأسفانه هنوز هیچ یک از اقدامات موفق نبوده است.
حتی مشخص نشده که چه مرجعی فیلتر را انجام داده است؟
نه متوجه نشدیم، اما به لحاظ قانونی معمولاًاین امور در دست مرجع مشخصی است. اما هیچگونه ابلاغیه و نامه برای ما ارسال نشد و حتی تذکر شفاهی هم ندادند.