آيا پيغمبر نگران بود كه اگر دست علی عليه السلام را بگيرد و بگويد، «من كنت مولاه فهذا علی مولاه. . . » مردم علی را ترور كنند؟ نگرانی پيغمبر اين نبود. او چنين ترسی از مردم نداشت. پيغمبر نگرانی ديگری داشت. از اين طرف نگران بود كه اگر علی بر سر كار نيايد ميراث گرانبهايش، يعنی جامعۀ نوساخته و نوخاسته اسلامی، به چه سرنوشتی دچار خواهد شد، و از آنسو نگران بود كه اگر علی را به فرمان خدا به زمامداری منصوب كند عكسالعمل سياسی دارد. مسئله اين است كه پيغمبر از عكسالعملهای سياسی اين امر كه ممكن بود يك بحران سياسی در مسير نهضت اسلام به وجود بياورد بيمناك بود.
پيغمبر پسری ندارد تا وی را كنار بگذارد و علی را بر سر كار بياورد. به محض اينكه علی را سر كار بياورد نقنقها شروع میشود: «بله، بالاخره معلوم شد كه اينهمه زحمت برای چيست! برای اين است كه حالا كه پسرش نيست دامادش اين رياست و سيادت را بگيرد!» و اين برای اسلام خطرناك است!
«ای پيامبر، آنچه از جانب خداوندگارت به سويت فرستاده شده ابلاغ كن؛ اگر نكردی، رسالتت را به مرحله كمال نرساندهای و خدا تو را از گزند مردم نگه میدارد. خدا مردم كفرانديده منكر حق و حقيقت را به راه راست نمیكشاند. »
عيد خجسته امروز را كه بحق عيدی پربركت است به همه شما برادران و خواهران عزيز صميمانه تبريك میگويم. عيد غدير يادبود يك واقعه تاريخی بزرگ در تاريخ امت اسلام است كه میتوان از چهرههای گوناگون و جنبههای مختلف آن سخن گفت. در سالهايی كه ما اين جشن بزرگ را در مسجد هامبورگ جشن میگرفتيم، در آن چند سال كه آنجا بودم همهساله خود به خود من سخن میگفتم. خوب به خاطر دارم كه در هيچ سال ناچار نشدم مطلبی را تكرار كنم يا برای اجتناب از تكرار مطلب، موضوع سخنرانی عيد غدير را مسئلهای غير از غدير و مولا علی، عليه السلام، قرار دهم. همواره با خودم فكر میكردم كه اگر سالها بگذرد و بخواهم برای همان مردم درباره غدير سخن بگويم قافيه سخن تنگ نيست، چون مسئلهای كه موضوع عيد غدير است يك مسئله جزئی پيش پا افتاده نيست بلكه مسئلهای بسيار مهم است. مطلب اين است كه پيامبری به فرمان خدا مأموريت يافته در جهان پرغوغای چهارده قرن پيش جامعه نمونهای بر مبنای اسلام بسازد. جامعهای كه به تمام معنا يك جامعه انقلابی است. جامعهای است كه وضع موجود را كاملاً دگرگون كرده است. خدايانی كه تا ديروز در اوج عزت قرار داشتهاند و در خانه يكتاپرستان، يعنی خانه كعبه، به ناحق جا داده شده بودند، با آن قيام و رستاخيز سرنگون شده و به دور انداخته شدهاند. مردمی كه تا ديروز تحت عنوان پاسداری از بتخانه و بتكده و بت، يا برعهده داشتن مناصب حج تحريفشدۀ جاهليت، يا در دست داشتن زمام اقتصاد و سياست عربستان، از همه مواهب زندگی برخوردار بودند و هم رياست داشتند، هم ثروت داشتند، هم امكانات هوسبازيهای بیحساب داشتند، با اين رستاخيز از اوج عزت به زمين افتادند و آنها كه تا ديروز تحت حكومت آنان زجر میكشيدند و رنج میبردند و حتی وجدانشان زير پای اين ستمگران لگدمال میشد، با اين رستاخيز بالا آمدند و در پرتو قانون عالی «انّ اكرمكم عنداللّه اتقكم»، هشياران باتقوا، امروز بر فرمانروايان بیتقوای ديروز فرمانروايی میكنند. فكر عوض شده است؛ فكر دينی، فكر اجتماعی و فكر اقتصادی. رباخواران ديروز كه از راه رباخواری حرام شيره مردم بیبضاعت را میمكيدند و آنها را خوار و زبون میساختند امروز در برابر قدرتی كه بر سر كار است جرأت ندارند رباخواری كنند، وگرنه قرآن با صراحت هر چه تمامتر به ميدانشان میآيد و میگويد اگر دست از ربا برنداريد «فأذَنوا بحَربٍ مِنَ اللَّه و رسولِهِ»،(10) يكسره اعلام جنگ با خدا و پيغمبر كنيد. اصلاً ملاحظه كنيد خود اين تعبيرات، تعبيرات انقلابی است. با يك رباخوار با اين آهنگ سخنگفتن يعنی همه چيز عوض شده است. پيغمبر بزرگوار اسلام به فرمان خدا و با اتكا بر وحی خدا، بر پايه توحيد و يكتاپرستی، بر پايه احترام به ارزشهای عالی انسانی و بر پايه كنار زدن همه ارزشهای ضد انسانی ديروز، جامعهای نو ساخته است. حالا چنين بنيانگذاری الهام گرفته است كه ماهها، هفتهها و روزهای پايان عمرش نزديك میشود. نگران است. نگران اينكه اين جامعه نوبنياد را با اين خصلتهای نو بايد به دست چه كسی سپرد و چه كسی میتواند پس از او اين جامعه را اداره كند؛ ادارهای كه همراه با آن حتی يك درجه زاويه انحرافی در مسير نهضت به وجود نيايد. اين نگرانی بزرگ است. مسئله شوخی نيست. میدانيد قيمت اين مردم از ديدگاه بنيانگذار اين جامعه چقدر است؟ در صحنه نبرد بدر، كه نخستين برخورد مسلح ميان قيام كنندگان مسلمان و دشمنان اين قيام الهی از اشراف مكه بود و در كنار چاههای بدر در راه ميان مدينه و مكه رخ داد، در موقعی كه دو صف در برابر هم قرار گرفتند، (صفی نزديك به هزار نفر مسلح و مجهز و صفی نزديك به سيصد نفر با كمترين حد سلاح و تجهيزات جنگی، اما با ايمانی قوی)، در آن موقع پيغمبر اكرم دست به دعا برداشت. سيرهنويسان اينطور نقل میكنند كه پيغمبر اكرم دست به دعا برداشت و عرض كرد، بارالها، اينك بندگان راستين تو در برابر مشركان سرسخت قرار گرفتهاند. خداوندا، اگر اين بندگان پاك، امروز به دست اين مشركان نابود شوند و در اين نبرد از بين بروند ديگر زمينه برای پرستش خدای يكتا در روی اين زمين باقی نخواهد ماند. قيمت اين مردمی كه پيغمبر ساخته و پرداخته يك چنين قيمت بزرگی است. ارزش آنها در يك چنين سطح عالی است. جامعهای كه پيغمبر ساخته بايد جامعه نمونه حقپرستی و عدالت و فضيلت و مكرمت باشد. پيغمبر قدمهايی را برداشته، به نتيجه هم رسيده، اما هنوز اول كار است.
ويژگيهای نهضت پيامبر اسلام
من در بحثهای اجتماعی مكرراً اين نكته را به دوستان يادآوری كردهام كه در ميان نهضتهای انقلابی جامعهساز دنيا، در كل تاريخ بشريت تا امروز، تنها نهضتی كه آغاز و رهبری و جامعهسازیاش به دست يك نفر انجام گرفته نهضت مقدس اسلام است. نهضتی كه يك ايدئولوژی و ايده جديدی را عرضه كند و رهبر عرضهکنندهاش موفق شود كه عناصر سازنده جامعه را در طول دوران پررنج قبل از در دست گرفتن قدرت (يعنی دوران مكه) بسازد و بعد با كمك آنها مدينه فاضله اسلامیاش را كه بر اساس نظام جديد عقيده و عمل ساخته شده به وجود بياورد و خودش شاهد به وجود آمدن آن جامعه باشد نه پيش از اسلام چنين نهضتی سراغ داريم و نه بعد از اسلام. حتی در اين نهضتهای مادی اجتماعی اقتصادی كه خواستار عدالت اقتصادی و اجتماعی بودند و در قرنهای اخير در دنيا موفق شدند جامعهای را بر مبنای نظام خود بسازند، شروع كننده يكی بود، عرضهکننده ايدئولوژی كس ديگری بود، دنبالكننده كس ديگری بود، و سازنده جامعه هم شخصی ديگر. اين يكی از نقطههای برجسته تاريخ اسلام است كه نشان میدهد چطور نهضت اسلام به سرچشمه فوق بشری وحی مربوط بوده و از نيروی غيبی، امداد گرفته است. يك چنين جامعه نمونهای -كه حتی با توجه به زمانی كه برای ساختنش به كار رفته تا امروز هم نمونه دومی ندارد- با مرگ رهبر و پيشوای الهیاش در معرض خطر قرار میگيرد. بعضیها میپرسند، مگر پيغمبر نتوانست اين مسلمانها را درست بار بياورد؟ مگر پيغمبر نتوانسته بود آنقدر آدم حسابی تربيت كند كه پس از مرگش نگران جامعه نوساخته اسلام نباشد؟ اين سؤال را مكرر از من كردهاند. قبل از اينكه به اين سؤال پاسخ بدهم نكتهای را عرض میكنم. ما گاه در فهماندن مطالب به مثالهای زنده و دم دست نياز داريم. برای آن بخش از مطالب اسلامی كه جنبه اجتماعی و جامعهسازی دارد، من تنها مثال دم دستی را كه در عصر تاريخ و رشد تاريخ قرار دارد و میتوانم به كار ببرم جامعههای سوسياليستی دنيا هستند. علتش اين است كه در جهان، غير از جامعه و امت اسلام جامعهای كه بر مبنای ايده و عقيده ساخته شده باشد، نداريم. مسيحيان دنيا در اعتقاد به حضرت مسيح، سلاماللَّه عليه، مشتركند، كليسا هم میروند، مراسمی هم به جا میآورند، اما جامعه مسيحيان دنيا هرگز يك واحد سياسی نبوده است. حتی در دوران اقتدار پاپها در قرون وسطی، در دنيا سرزمينهای مسيحینشينی وجود داشت كه از قلمرو قدرت سياسی پاپ بيرون بود. در دنيا جامعۀ مسيحيتی به صورت جامعه يكپارچهای كه وحدت سياسی و حكومتی و اداری داشته باشد سراغ نداريم. پس اگر من بخواهم برای فهماندن مطالب مربوط به اسلام در مسائل اجتماعی از جامعه مسيحيت، ولو در تاريخ بسيار دور، مثال بياورم، به اشتباه میافتيد. جامعههای ديگر هم به همين ترتيب. ما تنها در اين قرن اخير يك جامعه را میشناسيم كه سيزده قرن پس از اسلام توانست از نظر ساختن يك جامعه ايدئولوژيك، و فقط از يك نظر، كاری مشابه اسلام انجام بدهد. اينها البته از جنبههای فراوانی با هم تفاوت دارند. آن جامعه خداپرستی است و اين جامعه ما ديگری است. آن جامعهای است كه ارزش بالا را به فضيلت و تقوا میدهد، هر چند تأثير و نقش اقتصاد را میپذيرد، و اين جامعهای است كه نقش اول را به پول و نيازهای اقتصادی میدهد، هر چند منكر همه فضيلتها نمیشود. اينها با هم خيلی فرق دارند. اما از اين يك نظر، يعنی از نظر اينكه نمونه يك جامعه ايدئولوژيكاند، در تاريخ بشريت نمونه دوم برای جامعه اسلامی همين جامعههای سوسياليستی است.
همانطور كه دوستان میدانند، مسلك سوسياليسم توأم با منطق ديالكتيكی به وسيله ماركس و بعد با همكاری انگلس، در نيمه دوم قرن نوزدهم، يعنی در حدود صد و بيست سال پيش، در اروپا عرضه شد. سالها گذشت و پس از تقريباً هفتاد سال در سرزمين شوروی چنين جامعهای به دست لنين و همكارانش ساخته شد. در اين جامعه سوسياليستی كه مردم بايد بر اساس ايمان به سوسياليسم لنين، جامعه را نگهداری كنند، در عصری كه موجبات و وسائل تعليم و تربيت صدها بار نسبت به عصر اسلام پيشرفت كرده، در عصری كه چاپ هست، نشريات هست، مدارس منظم هست، دانشكدهها و دانشگاهها هست، تكنيك و صنعت پيشرفته هست، در چنين عصری ببينيم لنين كه خواسته است يك جامعه عقيدتی سوسياليستی بسازد نسبت به كارخودش چگونه مینگرد. من برای اين منظور دو نمونه از سرگذشت لنين را نقل میكنم. هر دو نمونه نقل از نوشته ماكسيم گوركی است كه از معاصران لنين و رفقای اوست. او اين نوشته را در سال مرگ لنين به عنوان يادبود وی نوشته و در همان موقع در نشريات شوروی منتشر شده است. ترجمه فارسی اين نوشته در نشريه سالگرد مرگ لنين در سال 1970، يعنی حدود يك سال و دو – سه ماه قبل، از طرف سفارت شوروی در تهران منتشر شده است. ماكسيم گوركی میگويد: «روزی لنين مرا به نهار دعوت كرده بود. گفت: شما را با ماهی دودی ضيافت خواهم كرد، (ماهی دودی در اقتصاد آن روز شوروی خوراكی اشرافی محسوب میشده است) از حاجی ترخان فرستادهاند. سپس چينی در پيشانی سقراطی افكند و چشمان خود را به سويی متوجه ساخت و چنين افزود: گويی برای ارباب خود میفرستند! چكار كنم كه اين عادت را ترك كنند؟ اگر امتناع كنم و نپذيرم به ايشان برمیخورد. از طرف ديگر، همه در گرداگردمان گرسنهاند. نوبت ماهی دودی خوردن به من نمیرسد. » از اين چه میفهميد؟ عوض كردن خلقيات و آداب و افكار يك قوم، كار يك روز و دو روز و يك سال و دو سال و پنج سال نيست، حتی در نهضتهای انقلابی. قانون خدا اين بوده كه پيغمبر بزرگوار اسلام با تأييد الهی و با اتكای به وحی الهی، اما بر طبق سنتهای موجود، جامعه مسلمانها را بسازد. قرار نبوده پيغمبر معجزه كند و مردم را مثل كيمياگر يكباره عوض بكند. قرآن هم همين را میگويد. قرار بود مردم بر طبق همين اصول متعارف به دست پيغمبر عوض شوند. اما مگر اين كار در يك روز و دو روز انجام میشود؟ مگر خم رنگرزی است كه پارچهای را در آن بگذارند و بعد در بياورند و رنگ ديگر گرفته باشد! آدمسازی كار مشكلی است! آدمسازی فردی مشكل است؛ جامعهسازی صدها برابر مشكلتر از آن است، حتی در يك نهضت انقلابی.
يك نمونه ديگر نقل میكنم؛ اين مطلب را هم گوركی از لنين نقل میكند. در اواخر عمر لنين، در موقعی كه لنين توانسته بود زمامدار شوروی باشد. اين نقل خيلی جالب است. گوركی میگويد: «به ياد دارم كه وقتی سخنان ماركف را جايی خواند، مدتی با سرور و بشاشت خاطر خنديد. ماركف نوشته بود در روسيه فقط دو نفر كمونيست وجود دارد: لنين و كالانتای. پس از آن خنده آهی كشيد و گفت، راستی عجب مرد خردمندی است!» از اين چه میفهميد؟ اينها قصه نيست، خبر روزنامه هم نيست. سند قطعی متقن از تاريخ يك جامعه در عصر تاريخ است و بازده يك انقلابِ زير و رو كنِ عقيدتی و اقتصادی و اجتماعی را در قرن ما نشان میدهد و میگويد در اين انقلاب، با همه كوششها، آدمها به اين آسانی عوض نشدهاند.
حالا میفهميد پيغمبر اسلام، صلواتاللَّه و سلامه عليه، نگران چيست. پيغمبر احساس میكند، میيابد، میداند و به عنوان رهبری الهی، دانا، تيزبين و ژرفنگر میبيند كه با انقلاب اسلام عده معدودی مسلمان زبده خالص ساخته است. بقيه هم به اسلام و جامعه اسلامی آمدهاند، نماز مسلمانی را میخوانند، ماه رمضان هم روزه میگيرند، حتی زكات هم میدهند، حتی به ميدان جنگ و جهاد هم میروند و برای اسلام شمشير هم میزنند، اما آيا ساختمان درون و جسم و جان و روح و خلق و عادت آنها ساختمان خالص سره اسلامی است؟ نه! تعجب نكنيد. من نمیدانم آيا موفق شدم كه با اين مثال تاريخی عصرمان اين تعجب را در دوستان از بين ببرم يا باز هم موفق نشدم. اگر موفق نشدم، بگوييد تا به سراغ مثالهای ديگری بروم. برای خود من همين نمونههای نزديك به زمانمان بسيار روشنگر بود. چطور پيغمبر اسلام نگران است كه اين بزرگترين ميراث را پس از او چه كسی نگهداری خواهد كرد؟ پيغمبر به اطراف خودش نگاه میكند و هر بار نگاه میكند مقدم بر همه فقط يك انسان واجد شرايط میباشد؛ انسانی كه اصولاً از نسل انقلاب اسلام است، چون دهساله بوده كه مسلمان شده و چند سال از همان ده سال را نيز زير دست پيغمبر بزرگ شده است. او كسی است كه چند سال قبل از بعثت را هم با خصلتهای پيغمبر بزرگوار اسلام رشد كرده است: علی. اين انسان زبده آگاه هوشمند بافضيلت، كودك بود كه به خانه محمد رفت. دوران كودكی را در خانه پاك پيغمبر گذراند. دهساله شد كه نهضت اسلام شروع شد. اولين مردی بود كه اسلام را پذيرفت. چه اسلام پذيرفتنی؟ خالص، مخلص، باصفا، باصميميت، بیدغل، بیطمع. نه طمع در رياست دارد، نه طمع در ثروت دارد، نه طمع در سالاری لشكر دارد. هيچ طمعی ندارد. خالص در راه خدا! شما اصلاً از فرمان خدا صرفنظر كنيد، از تصميم پيغمبر صرفنظر كنيد؛ فكر كنيد كه به جای پيغمبر، يك رهبر ديگر، جامعهای را با آن خون دل ساخته بود، میآمد با شما و با آنها كه با تاريخ سرنوشت اسلام آشنايی دارند و با اين حقايق اجتماعی هم كه عرض كردم آشنا هستند مشورت میكرد و میگفت چه كسی میتواند پس از من اين ميراث را به خوبی نگه دارد و نهضت اسلام را در مسيرش نگه دارد تا منحرف نشود؟ چه كسی را میتوانيم معرفی كنيم غير از علی؟ منصف باشيد! قصه شيعه و سنی مطرح نيست. آيهای كه در آغاز سخن تلاوت كردم و بار ديگر ترجمه آن را تكرار میكنم اين است: «ای پيامبر، آنچه از جانب خداوندگارت بر تو وحی شده ابلاغ كن و به مردم برسان. اگر نكردی رسالتت را تمام نكردهای. خدا تو را از گزند مردم نگه میدارد. » چه گزندی؟ آيا پيغمبر نگران بود كه اگر دست، علی عليه السلام، را بگيرد و بگويد، «من كنت مولاه فهذا علی مولاه. . . » مردم علی را ترور كنند؟ نگرانی پيغمبر اين نبود. او چنين ترسی از مردم نداشت. پيغمبر نگرانی ديگری داشت. از اين طرف نگران بود كه اگر علی بر سر كار نيايد ميراث گرانبهايش، يعنی جامعه نوساخته و نوخاسته اسلامی، به چه سرنوشتی دچار خواهد شد، و از آنسو نگران بود كه اگر علی را به فرمان خدا به زمامداری منصوب كند عكسالعمل سياسی دارد. مسئله اين است كه پيغمبر از عكسالعملهای سياسی اين امر كه ممكن بود يك بحران سياسی در مسير نهضت اسلام به وجود بياورد بيمناك بود. اين مطلب به مختصری شرح نياز دارد.
تا زمان پيغمبر اكرم در محيط عربستان رياست و سيادت و زمامداری به ارث میرسيد. منصبهای گوناگون بزرگ سياسی و اجتماعی را به ارث میبردند. آيا اسلام هم دينی است كه در آن منصبها به ارث برده شود؟ مثلاً اگر مرجع تقليدی فوت شود میگويند پسر وی مرجع تقليد است، يا آن عالم برجسته بعدی را كه اصلاً صد پشت با آن آقا غريبه است مرجع تقليد میدانند؟ در اسلام منصبی به ارث برده نمیشود. آن فرد ممتاز علی است. پيغمبر پسری ندارد تا وی را كنار بگذارد و علی را بر سر كار بياورد. به محض اينكه علی را سر كار بياورد نقنقها شروع میشود: «بله، بالاخره معلوم شد كه اينهمه زحمت برای چيست! برای اين است كه حالا كه پسرش نيست دامادش اين رياست و سيادت را بگيرد!» و اين برای اسلام خطرناك است! اين همان است كه امام حسن عليه السلام، به خاطر آن با معاويه به هم زد و جنگيد تا مبادا چنين چيزی در جامعه اسلام مد شود. معاويه هم صبر كرد و منتظر بود تا امام به مرگ طبيعی رحلت كند. اما ديد كه امام حسن(ع) زنده و بانشاط و شاداب است و خودش در آستانه مرگ است، لذا امام را مسموم كرد تا بتواند با قدرت، يزيد را بهعنوان جانشين خود معين كند و خلافت را موروثی بكند. بعد امام حسين، عليهالسلام، نهضت كربلا را اول بار با اين شعار آغاز كرد. مسئله مهم است. اينقدر مهم است كه امام حسين، سيد الشهداء، سلاماللَّه عليه، با خاندان و يارانش بايد در اين راه شهيد بشوند. مسئله شوخی نيست! پيغمبر نمیخواست چنين مُهری به اسلام زده شود. اين مطلبی كه نقل میكنم استنباط نيست. اجازه دهيد آن را از تاريخ نقل كنم. در تفسير همين آيهای كه تلاوت شد، مفسر بزرگ شيعه، مرحوم علامه طبرسی، كه از بزرگان علما و مفسرين شيعه در قرن ششم است، میگويد در شأن نزول اين آيه اقوال مختلفی هست. بعد میگويد: «و روی العياشی فی تفسيره باسناده عن بن ابی عمير عن ابن اذينه عن الكلبی عن ابی صالح عن ابن عباس و جابر بن عبداللَّه، قالا: امر اللَّه محمداً صلی اللَّه عليه و آله و سلّم، ان ينصب علياً عليه السلام للناس. فيخبرهم بولايته. فتخوف رسول اللَّه، صلی اللَّه عليه و آله و سلم ان يقولوا: حابی ابن عمه و ان يطعنوا فی ذلك عليه فاوحی اللَّه اليه هذه الآيه، فقام بولايته يوم غديرخم». (11) نص را نقل كردم، چون میبينم نوار هست و دوست دارم اين نصوص به يادگار بماند. میگويد، عياشی در تفسيرش با سندش از اين روات نقل میكند: از عبداللَّه بن عباس و جابر بن عبداللَّه انصاری، كه هر دو از صحابه بزرگوار پيغمبر هستند. گفتند، خدا به پيغمبر اسلام فرمان داد كه علی را برای مردم به جانشينی بگمارد و به آنها اطلاع دهد كه علی مولای آنهاست. پيغمبر خدا نگران شد كه بگويند رياست هم به پسر عمويش به ارث رسيد و به اين وسيله در اسلام طعنه زنند. خدا اين آيه را به او وحی فرمود كه ای پيغمبر، نگران مباش! خدا پس از اين اعلام، جامعه اسلامی را از گزند اين طعنه مصون خواهد داشت.
برای اينكه دوستان توجه كنند كه نه فقط علمای شيعه شأن نزول اين آيه را در مورد داستان غدير ذكر كردهاند، بلكه علمای معروف سنت و جماعت هم همين مطلب را گفتهاند، سخنی را از امام فخر رازی كه از علمای بزرگ سنی و اشعری قرن ششم است نقل میكنم. او در تفسير كبيرش در تفسير اين آيه میگويد، در شأن نزول اين آيه ده نوع سخن گفته شده است. . . «العاشر: نزلت الآيه فی فضل علی بن ابيطالب عليهالسلام، و لما نزلت هذه الآية اخذ بيده و قال: من كنت مولاه فعلی مولاه، اللهم وال من والاه و عاد من عاداه. فلقيه عمر، رضیاللَّه عنه، فقال هنيئاً لك يابن ابيطالب، اصبحت مولای و مولا كل مؤمن و مؤمنة. و هو قول بن عباس. . . و محمد بن علی. « میگويد: قول دهم اين است كه اين آيه در فضيلت علی بن ابيطالب، عليه السلام، نازل شده است. وقتی اين آيه نازل شد پيغمبر دست علی را گرفت و بلند كرد و فرمود، هر كس من مولای اويم، علی هم مولا و سرور و زمامدار اوست. خداوندا! دوستدار كسی باش كه علی را دوست دارد و دشمن دار كسی را كه دشمن علی باشد! عمر، علی را ملاقات كرد و گفت، ای پسر ابوطالب، گوارا باد بر تو! امروز ديگر تو مولای من و مولای هر مرد و زن باايمان هستی. و اين مطلب قول عبداللَّه بن عباس، از صحابه و امام باقر عليهالسلام از تابعين است.
ملاحظه میكنيد كه در تاريخ اسلام بر سر راه رهبر بزرگوار و پيشوای بزرگوار اسلام مسئلهای به وجود آمده و آن بحرانی دوجانبه است. گاهی بحرانها يكجانبه است و حلش آسان است. ولی وقتی بحران دوجانبه شود حلش مشكل میشود. پيامبر بر سر دوراهی است. اگر علی(ع) به زمامداری منصوب نشود، كيست كه بتواند اين نهضت را درست در مسير خودش نگه دارد؟ اگر علی عليه السلام به زمامداری منصوب شود، نگرانی پيدايش بحرانهای سياسی داخلی هست.
برای اينكه دوستان بدانند نگرانی پيغمبر از كجا بود بخش ديگری از تاريخ اسلام را نقل میكنم. در آخرين سالهايی كه پيغمبر در مكه اقامت داشت، بهخصوص پس از فتح مكه در سال هشتم هجرت، از فتح مكه تا رحلت پيغمبر، صلوات اللَّه و سلامه عليه، نزديك به دو سال طول كشيد. در اين دو سال بسياری از اعراب جزيرةالعرب آمدند و اسلام را پذيرفتند. هر هفته و گاهی هر روز هیئتهای نمايندگی از اين قبيله و آن قبيله به مدينه میآمدند تا با پيغمبر درباره قبول اسلام مذاكره كنند. اسلام در طول آن دو سال اخير گسترش سريعی داشت. اما اسلام در اين مردمی كه طی اين دو سال مسلمان شدند چقدر نفوذ كرده بود؟ آنان چقدر توانستند عادات ضد اسلامی قبل از اسلام را عوض كنند؟ خيلی كم! (دقت كنيد تا ببينيد چرا علی، عليه السلام، بعد از پيغمبر در خانه نشست، با اين كه پيغمبر در روز غدير اعلام فرمود: من كنت مولاه فهذا علی مولاه، اللهّم وال من والاه و عاد من عاداه. ) بايد ببينيم شرايط اجتماعی چگونه بود كه اولاً پيغمبر، با اينكه فرستاده خدا بود، نگران بود كه علی را به اين سمت منصوب كند؛ ثانياً، بعد از اينكه علی را منصوب كرد و خود رحلت فرمود و حوادث سقيفه به ميان آمد، علی به دنبال اين سمت نرفت، بلكه آن را رها كرد. اين مطلب را از تاريخ عباس بن عبدالرحيم مروزی نقل میكنم. برای اينكه خسته نشويد متن عربی را ترجمه میكنم. میگويد، پس از رحلت پيغمبر، صلوات اللَّه و سلامه عليه، اسلام در ميان طوايف عرب پايدار نماند مگر در ميان اهل مدينه و اهل مكه و اهل طائف. اما فكر میكنيد عده جمعيت اين سه شهر چقدر بوده است؟ روی هم رفته بيست هزار نفر نمیشدند! خيال نكنيد كه جمعيت اين سه شهر مثلاً مثل جمعيت تهران بوده در مقابل جمعيت ايران. اين سه شهر روی هم رفته در حدود بيست هزار نفر جمعيت داشته است. ساير مردم مرتد شده و شانه از زير بار اسلام خالی كرده بودند. اين مورخ نام يكيك قبايل عرب را كه در نجد زندگی میكردند ذكر كرده است. به جز اين سه منطقه كوچك، تمام منطقههای ديگر تحت نفوذ اين قبايل بدوی و نيمه بدوی بودند. بنابراين، اين مورخ میگويد، با اينكه مسئله قوم و خويشی و به رياست رسيدن قوم و خويش عملی نشد، با اين حال مردم اطراف پس از مرگ پيغمبر دست از اسلام كشيدند. حالا حساب كنيد اگر پيغمبر، صلوات اللَّه و سلامه عليه، پافشاری سخت میكرد و حتی قبل از آخرين ساعات زندگیاش رسماً علی، عليه السلام، را بر جای خود مینشاند، به شكلی كه همه حساب كنند كه ديگر كار از كار گذشته و رياست و زمامداری او را عملاً هم تثبيت میكرد، اگر پيغمبر اين كار را میكرد و سلسله اختلافاتی در داخل مكه و مدينه و طائف هم به ارتداد مردم خارج از اين سه منطقه كوچك ضميمه میشد، آنوقت چه میشد؟ آنوقت اصل اسلام فدا میشد. اين يك مسئله در تاريخ نهضت اسلام است.
با فرا رسيدن رحلت پيغمبر، شرايط برای اينكه اسلام آنچنان پايدار شود و علی عليه السلام بتواند بدون نگرانی عملاً بر كرسی زمامداری امت اسلام بنشيند، فراهم نيامد. لذا، در شرايطی كه پيغمبر در مورد اصلِ نصبِ علی به زمامداری نگران است، آيه قرآن میآيد: ای رسول خدا، در اعلام مطلب درنگ نكن، نگران نباش! تو اين حقيقت را اعلام كن! اگرچه علی عملاً پس از تو زمامدار نشود، ولی تو آن را اعلام كن! چرا؟ چون با اعلام زمامداری مولا علی، عليهالسلام، لااقل اصل عالی مشخصات زمامدار امت به وسيله پيغمبر اعلام میشود كه اگر قرار است كسی زمامدار امت باشد صفاتش صفات چه كسی باشد و اقلاً من امروز كه میخواهم با شما سخن بگويم سندی عالی و زنده و عينی داشته باشم كه بگويم ای مسلمانان، زمامدار امت اسلام بايد چه خصلتهايی داشته باشد تا بتوان او را اصلاً زمامدار امت اسلام ناميد. خود اين ارزش بزرگی است. اين تبليغ رسالت است. يعنی حتی اگر علی، عليه السلام، عملاً زمامدار نشود، با اعلام زمامداری آن حضرت يك بخش ديگر از تعاليم اسلام به روشنی به مردم ابلاغ شد و آن اين است كه ضابطه تعيين زمامدار چه بايد باشد.
اميدوارم دوستان اينك بتوانيد معنی اين آيه كريمه را بهصورتی فطرتپذير و به دور از هر نوع شائبه، خوب هضم و درك كنيد. «ای پيغمبر، آنچه را از جانب خدايت بر تو فرستاده شده ابلاغ كن. اگر ابلاغ نكردی رسالتت را تمام نكردهای. نگران نباش! از ناحيه اين ابلاغ گزندی به تو و امت اسلام نمیرسد. و اما اگر نگران آن مردم كافر كفرانپيشه هستی، بدان كه اِنّ اللَّه لايهدی القوم الكافرين. »
همانطور كه در آغاز بحث عرض كردم، داستان غدير را از چهرههای گوناگون میتوان بررسی كرد. اميدوارم شما پيروان علی عليه السلام همت كنيد و علاقه نشان بدهيد و علی را خوب بشناسيد تا بتوانيد شيعه علی باشيد، و الا شيعه علی نيستيد بلكه شيعه اسم علی هستيد. شيعه قبر علی هستيد. شيعه گنبد و بارگاه علی هستيد. شيعه شمايلهايی هستيد كه به نام علی(ع) میكشند. دنبالهرو علی بايد رهبرش را درست بشناسد. خوشبختانه در اين زمينه كتابهای مفيدی نوشته شده است. آنها را تهيه كنيد و بخوانيد. به فرزندانتان و به همسرانتان توصيه كنيد آنها را بخوانند. اگر ما توانستيم علی را آنطور كه خودش خواسته، بشناسيم -نه آنطور كه امروز عدهای دلشان میخواهد- علی بنده خدا، بنده پرهيزكار خدا، بنده عبادتكار خدا، بندهای كه در دوران زندگیاش هر گوشهای از زندگیاش يك آموزش عالی درباره اسلام و مسلمانی به ما میدهد، اگر اين علی را شناختيم و سعی كرديم از ته دل به اين علی ارادت داشته باشيم، خود به خود كمی به دنبال او میرويم. اين دنبالهروی عملی ما از علی، هر قدر هم كه باشد، تأثيرش بر سعادت فردی و اجتماعی ما و سعادت دنيا و آخرت ما خيلی زياد خواهد بود. ای شيعه علی، بهراستی شيعه و پيرو و دنبالهرو علی باش!