1. Skip to Main Menu
  2. Skip to Content
  3. Skip to Footer
سایت "بنیاد نشر آثار و اندیشه های شهید آیت الله دکتر بهشتی" تنها منبع رسمی اخبار و آثار شهید بهشتی است
استاد سيد هادي خسروشاهي

بهشتي؛ دين و دانش

 

اشاره: مراسم بزرگداشت شهيد آيت‌الله دکتر محمد حسيني بهشتي در تالار همايش انجمن آثار و مفاخر فرهنگي ايران با حضور جمع کثيري از فرهيختگان برگزار گرديد و چند تن از شخصيت‌هاي فرهنگي ـ علمي سخنراني کردند. آنچه در پي مي‌آيد، متن سخنان استاد خسروشاهي است كه دفتر مرکز بررسي‌هاي اسلامي ـ قم در اختيار ما قرار داده است.

20-14-00

سازمان‌دهي و تشکيلات

شهيدبهشتي اصولاً و از آغاز زندگي، يک شخصيت اجتماعي معتقد به سازمان، تشکيلات و کار پژوهشي جمعي بود و در همين راستا، در بيش از نيم قرن پيش که هنوز مدرسه رفتن در بعضي بلاد مشروع و يا مجاز نشده بود، به تأسيس دبيرستان دين و دانش در قم پرداخت و پس از ثبات يافتن و استقرار آن، کلاسهايي براي تدريس علوم روز ـ مانند فيزيک، شيمي، رياضي و زبان انگليسي ـ براي طلاب، در همان مدرسه برگزار نمود که بنده جزو چند ده نفري بودم که در کلاس زبان انگليسي شرکت کردم و شخصيت‌هايي چون حضرات آيات: خامنه‌اي، مکارم، سبحاني، مصباح، قرباني، اميني، رباني شيرازي و ديگران، در اين کلاسها حضور يافتند و بدين ترتيب، فضلا و علماي حوزه در مرحله جديدي قرار گرفتند…

مدتي بعد، به دعوت شهيد بهشتي به جلسه‌اي که در منزلشان منعقد بود، رفتم که عده‌اي از فضلا و بعضي از اساتيد محترم حوزه در آن حضور داشتند. موضوع جلسه، بررسي «شکل حکومت اسلامي» بود که ايشان مطرح كردند و به هر کس مسئوليتي داده شد که پذيرفتند انجام دهند. پس از جلسات مقدماتي، اين جلسات در شکل کاملترش، تحت عنوان «بحث ولايت» ادامه يافت که شرح کامل و فهرست عام آن از شهيد بهشتي در اختيار اين جانب قرار داد که خود يک رساله در اين موضوع بود و من آن را پس از پيروزي انقلاب در فصلنامه «تاريخ فرهنگ معاصر» منتشر ساختم و بعد دوستان ـ البته بدون ذکر مأخذ و منبع ـ به شرح و بسط آن پرداختند و جداگانه به شکل رساله‌اي مستقل منتشر ساختند که سعيشان مشکور باد!

شهيدبهشتي در مراحل تکاملي فعاليت فرهنگي خود، به برنامه‌ريزي براي مدارس حوزه علميه قم پرداخت و در واقع مسئول اصلي طرح و برنامه مدرسه آيت‌الله گلپايگاني، مدرسه حقاني و حتي مدرسه دارالتبليغ اسلامي، ايشان بود که ورود به هر يک از اين جنبه‌ها، نيازمند جلسه‌اي خاص و تبيين نوع انديشه شهيدبهشتي در اصلاح و تکامل برنامه‌هاي درسي و تربيتي طلاب و مدارس جديد حوزه علميه قم، خواهد بود و در يک سخنراني کوتاه نمي‌توان به بررسي ابعاد آنها پرداخت؛ همان طوري که بررسي و تحليل برنامه‌ها و کارهاي اجتماعي ـ فرهنگي ـ سياسي ديگر ايشان، نيازمند پژوهش علمي فرهيختگان حوزه و دانشگاه مي‌باشد.

در مورد بحث ولايت، شهيدبهشتي بعد از مهاجرت به تهران هم مطلب را به عنوان يک بحث علمي ادامه داد و همراه بعضي از همکاران به تبادل نظر و بررسي بحثهاي آماده شده پرداختند و پس از هجرت به غرب، خود در آلمان به تکميل بحثي که تقبّل نموده بود، ادامه مي‌داد و در آن برهه، بر پايه مکاتباتي که در اختيار ماست، همچنان پيگير موضوع بودند.

با توجه به جوّ حاکم بر محافل دانشجويي در اروپا، که غلبه با کنفدراسيون و چپ‌گراها و يا ملي‌گراها بود، شهيدبهشتي در آلمان به سامان دادن انجمن‌هاي اسلامي دانشجويان پرداخت که آثار و برکات زيادي داشت و گزارش کامل آن در کتابهايي که اخيراً درباره جنبش دانشجويي در اروپا و امريکا چاپ شده آمده است. و البته به قول خود شهيدبهشتي، يکي از گناهان کبيره و نابخشودني ايشان از نظر چپ‌گراها، همين اقدامات در جذب و حفظ نيروهاي جوان دانشجو در اروپا و امريکا بود که با هدايت و همکاري‌ ثمربخش ايشان، از گرفتار شدن و افتادن در دامن چپ، مصون ماندند و آقايان انتقام اين كار را به پس از پيروزي انقلاب کشاندند و تهمت‌هاي ناجوانمردانه‌اي را عليه ايشان شايع کردند که در واقع ريشه ديرينه داشت…

دكتربهشتي پس از مراجعت به ايران، همراه شهيدباهنر و علي گلزاده غفوري و سيدرضا برقعي، با استفاده از ابزار نرم به تأليف و نگارش و تنظيم کتب درسي مدارس کل کشور پرداخت که داستانش طولاني است و رژيم شاه، از نقش سازنده آن آگاه نبود و طبق گزارشهاي ساواک، وقتي متوجه گرديد که کار از کار گذشته بود. شهيدبهشتي از آغاز نهضت اسلامي در کنار جامعه روحانيت مبارز به مبارزه پرداخت و در ماههاي پيش از پيروزي انقلاب به دستور امام خميني(ره) در اداره شوراي انقلاب، نقشي اساسي را به عهده گرفت و پس از پيروزي انقلاب هم نخست با تأسيس حزب جمهوري اسلامي به هدف اصلي و اساسي خود که کار تشکيلاتي و سازماني بود، همراه چند نفر از دوستان بزرگوار، تحقق بخشيد که متأسفانه به علت اختلافات ناشي از نفسانيات افرادي چند، سرانجام از فعاليت بازماند؛ اما ايشان همچنان آرزو داشت که پس از «آسيب‌شناسي جدي جريان» به تجديد سازمان حزب بپردازد، چون باور داشت که بدون حزب و تشکل نمي‌توان پيروزمند شد؛ متأسفانه با شهادت ايشان اين آرزو تحقق نيافت.

گفتگو

يکي از خصوصيات عمده شهيدبهشتي اعتقاد به گفتگو(ديالوگ) با همگان بود كه در همه جا و همه وقت، اين برنامه را اجرايي مي‌کرد. در اروپا ـ به‌ويژه آلمان ـ با همه گرايشهاي مختلف و با رجال سياسي ايراني و غيرايراني، ملاقات و مذاکره مي‌کرد که در واقع ضمن «شناخت دشمن»، به تبيين اهداف و برنامه‌هاي انديشه اسلامي مي‌پرداخت و در همين راستا، با برادران اهل سنت هم رابطه صميمانه‌اي برقرار کرده بود و من يادم مي‌آيد که يک روز، طبق روش طلبگي(!) بدون هماهنگي قبلي، در هامبورگ به مرکز اسلامي رفتم تا ايشان را ببينم که در دفتر خود حضور نداشتند و من به اتاق جناب آقاي شبستري ـ معاون ايشان ـ رفتم و ضمن تجديد ديدار، از آقاي بهشتي پرسيدم که گفتند: «در بخش کتابخانه، با چند نفر از برادران عرب مباحثه دارند.» تعجب کردم که چه مباحثه‌اي؟ آقاي شبستري گفت: «مباحثه طلبگي!» گفتم: «آيا مي‌توانم به داخل جلسه بروم؟» گفتند: «فکر نمي‌کنم براي شما اشکالي داشته باشد.» و من با اين مجوز به درون اتاق رفتم و ضمن سلام و احوالپرسي، در کنار ايشان نشستم.

شهيدبهشتي بنده را به آن دوستان عرب معرفي کرد و ضمناً اشاره نمود که مترجم آثار سيدقطب در ايران هستم! و آنها وقتي فهميدند که بنده هم به اصطلاح گرايش اخواني دارم، خيلي گرم گرفتند. گرچه از رهبران «حزب التحرير» در آلمان بودند و با اخوان همکاري نداشتند. و عجيب آنکه موضوع بحث کتاب «الخلافه» شيخ تقي‌الدين نبهاني بود که خود نخست از اعضاي اخوان‌المسلمين بود و بعد از انشعاب «حزب التحرير» را که به دنبال احياي خلافت و تندروتر از اخوان به شمار مي‌رفت، تأسيس نموده بود.

غير از اينها، شهيدبهشتي در مراکز و محافل مسيحيان هم حضور مي‌يافت و سخنراني مي‌كرد که مدتي تعطيل شده بود و وقتي من سبب را پرسيدم، گفتند: برادر دانشجويي که مسئول ترجمه سخنراني‌هاي من بود، در يکي دو مورد ديدم که مفهوم کلام مرا نتوانست به‌درستي ترجمه کند، لذا تصميم گرفتم تا خودم نتوانم به آلماني صحبت کنم، از سخنراني باواسطه خودداري کنم.

در همين راستا ايشان با ارباب کليسا و پدران روحاني مسيحي هم ملاقاتهايي داشت و البته با پدران روحاني دست هم مي‌داد و مشکلي در اين رابطه نداشت! اما در يک مورد که «بانوان» بودند، ايشان جداً مشکل داشت و به قول خودشان مجبور بودند عدم مصافحه را جوري رفع و رجوع کنند و به‌تدريج هم پس از مدتي، ديگر بر همگان روشن شده بود که بانوان نبايد با رجال مصافحه کنند!

اتفاقاً در موردي، بنده ميهمان يک فرش‌فروش ايراني در شهر آخن بودم که براي سخنراني در مسجد آخن براي دانشجويان مسلمان به آن شهر رفته بودم و ظهر به منزل ايشان رفتم. آقايان شبستري، مهدي طارمي و شادروان صادق طباطبايي قبل از من آمده بودند. وقتي بنده رفتم و روي مبل نشستم، همسر آلماني ميزبان از آشپزخانه خارج شد و براي احترام به طور مستقيم به سوي بنده آمد و خواست دست بدهد که بنده خودداري کردم و دستم را روي سينه‌ام گذاشتم؛ اين امر خيلي به ايشان برخورد و سخت ناراحت شد. بعداً اين داستان را براي شهيدبهشتي نقل کردم که گفتند: «جناب عالي يک بار گرفتار شديد و من هر چندي يک بار گرفتار مي‌شوم، ولي بالاخره يک جوري رفع و رجوع مي‌کنيم و به‌تدريج بانوان محترم فهميده‌اند که اين يکي از اصول اخلاقي اسلامي است و روش پسنديده در ميان جوامع مسلمان. و لذا مانند سابق، اين اقدام به مثابه نوعي اهانت به بانوان، تلقي نمي‌شود و معتقد شده‌اند که هر ملتي، فرهنگ خاص خود را دارد و در فرهنگ ما اين برخورد و اقدام، مذموم نيست و بانوان هم هيچ گله‌اي از اين امر ندارند.»

در راستاي همان اعتقاد به گفتگو با صاحبان اديان و افکار و ديگران، در ايران هم، پس از پيروزي انقلاب، ايشان به طور علني در يک مناظره و گفتگوي تلويزيوني شرکت کرد که کساني چون آقايان نورالدين کيانوري، دبير کل حزب توده، حبيب‌الله پيمان از حزب جاما و مهدي فتاح‌پور از فدائيان خلق در آن شرکت داشتند و اين سعه صدر ايشان را نشان مي‌داد که حاضرند با دگرانديشان به گفتگو بپردازند. البته بعضي از دلواپسان آن زمان، اين امر را شايسته و بايسته نديدند که بگذرم. و مي‌دانيم که همان ايام اين جلسه چندين بار ادامه يافت و متأسفانه مذاکرات سه جلسه آن از طرف تلويزيون در اختيار بنياد نشر آثار شهيد بهشتي قرار نگرفت که چاپ و منتشر گردد.

شايع کردند که بهشتي با سفير آمريکا ـ سوليوان ـ ملاقات و مذاکره کرده است. البته رجال ديگري نيز در همان دوران ملاقاتهايي به عنوان يک شخصيت سياسي وابسته به انقلاب، اين نوع ملاقاتها را انجام داده بودند و به اعتقاد من اصولاً در انجام اين ملاقاتها حق داشتند و شهيدبهشتي هم به عنوان يک مسئول رسمي انقلاب حق داشت و صرف نظر از احاديث و روايات بسياري که در مورد ديدارهاي پيامبر اکرم(ص) و ائمه اطهار(ع)، با مسيحيان و دگرانديشان و مذاکره با آنها، وارد شده است، اصولاً مي‌بينيم که خداوند با ابليس که رئيس کل شياطين بزرگ و کوچک به شمار مي‌رود، مذاکره مي‌کند و درخواستهاي او را مي‌پذيرد! پس در جايي که خدا با ابليس مذاکره مي‌کند، چرا يک مسئول انقلاب اسلامي نتواند با «بچه شيطاني» اگر ضرورت ايجاب مي‌کرده، ملاقات نکند؟

ايرادهاي بني‌اسرائيلي

اصولاً حفظ احترام ديگران و يا صاحبان اديان آسماني يکي از اصول اساسي اخلاق اسلامي است و بي‌اعتنايي يا مذاکره نکردن، در جايي که موجب وهن اسلام گردد بي‌ترديد جايز نيست و جاي تعجب است که بعضي از دوستان اعتراض دارند يا داشتند که چرا شهيدبهشتي با سوليوان ملاقات کرد؟ چرا جناب دکتر ظريف با اوباما دست داد؟ شما اگر با کسي روبرو شديد و او خواست دست بدهد، آيا خودداري مي‌کنيد؟ برادر رفيق‌دوست اخيراً در مصاحبه‌اي گفته بود: «اگر من هم جاي دکتر ظريف بودم، دست مي‌دادم.»

روزي به پيامبر(ص) گفتند که دختر فلان مشرک معروف مي‌خواهد به ملاقات شما بيايد و گفتگو کند، حضرت فرمود بيايد. آن دخترخانم که مثل پدرش مشرک بود، به زيارت پيامبر(ص) آمد و خوب آن وقت‌ها مبل و فرش و اين چيزها كه نبود.، حصيري از شاخه‌هاي خرما بود. وقتي ميهمان رسيد، پيامبر اکرم(ص) بلند شدند و عباي خود را از دوش برداشتند و تا کردند و روي حصيرها پهن نمودند و به ميهمان مشرک فرمودند که روي آن بنشيند. البته اين اقدام مورد اعتراض بعضي از «خشکه مقدسها»ي زمان قرار گرفت؛ ولي پيامبر(ص) در پاسخ فرمود: حفظ احترام ميهمان سيره حسنه است. پس او اگر بر شما روي کرده، شما نبايد از او رويگردان شويد و يا به او احترام نگذاريد… اين سيره پيامبر اکرم(ص) است تا ما چگونه باشيم!

تکفير و لعن

شهيدبهشتي علاوه بر سازمانهاي سياسي و مجامع غيرمذهبي، متأسفانه در محافل علمايي هم مورد ظلم بود و حتي «لعن و تکفير» هم شد! مرحوم آيت‌الله دکتر مهدي حائري يزدي ـ فرزند مؤسس حوزه ـ در خاطراتش مي‌گويد: از خارج به تهران آمده بودم، طبق روش قديمي، به جلسه بعضي از علماي تهران رفتم، ناگهان ديدم که عالم محترمي آقاي بهشتي و آقاي مفتح را لعن مي‌کند! تعجب کردم و گفتم آقا، اين چه نوع برخوردي است؟ در پاسخم گفت: «شما ايران نيستيد و خبر نداريد! اين دو نفر مروجان تسنن در حوزه هستند و از نزديکي مذاهب سخن مي‌گويند!» البته همه مي‌دانيم که باني اصلي انديشه تقريب بين مذاهب، مرحوم آيت‌الله بروجردي، مرجع علي الاطلاق وقت بود.

سخنراني در آخن

به دعوت انجمن اسلامي دانشجويان در آلمان و به اصرار شادروان سيدصادق طباطبايي به آخن رفتم. علاوه بر اقامه نمازجمعه و جماعت با شرکت برادران دانشجوي سنّي از بلاد مختلف، يک جلسه سخنراني عمومي هم در تالار همايش مسجد، برگزار شد که تقريباً اعضاي همه گرايشها، به ويژه گروههاي چپ و بالاخص «مائوئيست‌ها» که در آن برهه، فعالتر از جناحهاي چپ و مارکسيست ديگر بودند، در آن حضور داشتند. ضمن سخنراني درباره عدالت اجتماعي از ديدگاه اسلام، به چند روايت استناد کردم و از جمله گفتم که پيامبر اکرم(ص) مي‌فرمايد: «الخلق عيال الله و أحبّ الخلق الي الله، انفعهم للناس: خلق، بندگان يا خاندان خداوند هستند و کسي در نزد خدا محبوبتر است که بيشتر به مردم سود برساند» و البته سخن از مؤمن و کافر نيست کل «خلق» مطرح است.

باز گفتم که امام علي(ع) مي‌فرمايد: «ما جاع فقير الا بما متع به غني: هيچ نيازمندي گرسنه نمانده مگر به دليل آنکه غني بهره بيشتري برده است» و «ما رأيت نعمه موفوره الّا و لديه حق مضيّع: هيچ ثروت و نعمت انباشته‌اي نديدم، مگر آنکه در کنارش، حقي پايمال شده است.» در مورد هر يک از روايات، شرح کوتاهي هم مي‌دادم. وقتي سخن به پايان رسيد، يکي از مسئولان اصلي مائوئيست‌ها با لحني پرخاشگرانه گفت: «اين جملات عربي که نقل کرديد، آيا از جعليات خود جناب عالي نيست؟ چون ما در هيچ مسجدي در ايران و از هيچ واعظي، اين حرفها را نشنيده‌ايم و اکنون شما در اروپا، فرصتي يافته‌ايد که اسلام را هوادار قشر زحمتکش و نيازمند معرفي نماييد!»

گفتم: من روايت اول را از کتاب «اصول کافي» شيخ کليني نقل کردم و دو مطلب بعدي را هم از «نهج‌البلاغه» مولا علي(ع) و اينها جعليات نيست، حقايقي است که متأسفانه به گوش شما نخورده است. و اگر وعاظي آنها را در تهران مطرح نکرده‌اند، شما مي‌توانستيد در پژوهشهاي خود و در منابع اصلي اسلامي، آنها را بيابيد. شما بي‌شک مارکسيسم را بدون تحقيق نپذيرفته‌ايد، ولي اشکال در اينجاست که چرا به تحقيق درباره مباني اسلامي در ايران نپرداخته‌ايد؟ خوشبختانه من قبلاً اين کتابها را براي کتابخانه مسجد آخن فرستاده‌ام که هم اکنون در کتابخانه موجودند و اينها محصول ديروز و امروز نيستند، بلکه سابقه هزارساله دارند و مي‌توانيد در کتابخانه مسجد به آنها مراجعه نماييد.

دانشجوي ديگري که البته نگفت که مارکسيست است، پرسيد: «پس چرا اسلام اين همه از فقر که عامل اصلي بدبختي‌ انسانهاست، تعريف و تمجيد مي‌کند و آن را فخر مي‌نامد؟» گفتم: اولاً مفهوم «الفقر فخري» که منسوب به پيامبر اسلام(ص) است، در واقع «بي‌نيازي» است که موجب فخر است. پيامبر قناعت در زندگي و عدم نياز به اين و آن را موجب افتخار مي‌دانست. نه آنکه کسي کوشش و تلاش نکند و فقير و نيازمند بماند و آن را فخر خود بداند. از سوي ديگر، ما باز درکلمات امام علي جملاتي داريم که فقر را نه تنها عامل اصلي بدبختي مي‌داند، بلکه حتي موجب نقص در دين مي‌نامد که عقل و خرد را آشفته مي‌سازد و باعث دشمني و کينه‌ورزي مي‌گردد…

البته به اين نکته هم اشاره کنم که چون صحبت‌هاي من در آن نشست دانشجويي، مستند بود، اغلب آنها از شنيدن اين مسائل، شگفت‌زده شدند؛ ولي مسئول مائوئيست‌ها در پايان گفت: «پس اين تقصير علما و وعاظ محترم ايران است که به خاطر حفظ مريدان سرمايه‌دار، اين حقايق را بر نسل جوان نقل نکرده‌اند!»

به هر حال، اين هم خاطره‌اي بود از يک سخنراني در «آخن» که موجب تقدير و تشويق شهيد بهشتي شد و شادروان صادق طباطبايي در خاطرات خود، اصل داستان را نقل كرده است.

 

منبع : روزنامه اطلاعات سه شنبه 26 آبان


نسخه چاپی
دیدگاه‌ها