اهداف شهید بهشتی از تشکیل حزب جمهوری در شمارههای پیشین تحت عنوان مجموعه گفتوگوهایی با موضوع بررسی تجربه تحزب در ایران با محوریت حزب جمهوری اسلامی انجام شد. در این شماره و در ادامه روند گذشته گفتوگویی داشتیم با فرشاد مؤمنی که در آن زمان مسئولیت کمیته دانشآموزی حزب را بر عهده داشت.
به نظر شما اهمیت وجود احزاب و گروههای سیاسی در یک ساخت توسعهنیافته چیست؟
با پیشرفتهایی که در سطح نظری در زمینه توسعه صورت گرفته، شاهد این هستیم که حتی در کشورهای پیشرفته متفکران بزرگی این ایده را مطرح میکنند که تنگنای اصلی توسعه، مسئله ظرفیتهای سازمانی اندک است. گفته میشود در جامعهای که این ظرفیتها ناکافی هستند، امکان استفاده خردورزانه از فرصتها به حداقل میرسد و آثار تخریبی محدودیتها میتواند بهشدت افزایش یابد. در این بحث گفته میشود شکلگیری ظرفیتهای سازمانی منحصر به یک وجه یا حوزه خاص نیست و اگر در هریک از وجوه حیات جمعی، ظرفیت سازمانی ایجاد شود میتواند نیروی محرکه توسعه باشد. این ظرفیتها میتواند در حوزه اقتصاد از طریق بنگاههای تولیدی شکل بگیرد. در حوزه سیاست میتواند از طریق احزاب و سازمانهای سیاسی به وجود بیاید. در حوزه اجتماع هم از طریق سازمانهای مردمی و خیریهها و در حوزه فرهنگی نیز در قالب مؤسسههای آموزشی شکل گیرد. با این وجود در یک ساخت توسعهنیافته که ما با تقدم امر سیاسی روبهرو هستیم، ظرفیتهای سازمانی که در قالب احزاب شکل میگیرد، اهمیت ویژهای دارد.
نکته بسیار مهم دیگری که در سطح نظری روی آن تأکید میشود و میتواند از دل بلوغ روششناختی معطوف به آن، برنامههای توسعهای ثمربخش بیرون بیاید، این است که ظرفیتهای سازمانی با دو محدودیت بزرگ روبهرو هستند. نخستین مورد این است که این ظرفیتها به شکل تدریجی انباشته میشوند و راه میانبری برای آن وجود ندارد. نکته دوم این است که شکلگیری این ظرفیتها از طریق واردات امکانپذیر نیست و در درون هر محیط خاص باید شکل بگیرد.
اما چرا این ظرفیت سازمانی مهم است؟ در پاسخ باید گفت مهمترین مسئله در مورد سازمانها این است که از این طریق یادگیری جمعی تحقق مییابد. ما در طول تاریخ ایران تکستارههای درخشان کم نداشتهایم، اما اینها نتوانستند نیروی محرکه تغییر توسعهگرا باشند. دلیل این امر آن است که چون ما تقسیم کار و همکاریکردن را به نحو شایسته بلد نیستیم. این دانستهها به هویت جمعی تبدیل نمیشود و به همین دلیل آن تکستارهها نیروی محرکه برای تغییر توسعهگرا نیستند. گرچه ارزش خدمات و زحمات ایشان محفوظ است.
آیا شما معتقدید برخلاف نظریههایی که انباشت سرمایه، انباشت تجربه، جایگزینی واردات و موارد مشابه را عامل توسعه میدانند، تحزب و کار جمعی یا بهعبارتدیگر ایجاد ظرفیت سازمانی در حوزه سیاست، اولویت دارد؟
تشکیل ظرفیتهای سازمانی در حوزههای مختلف حیات جمعی یکی از محورهای اصلی توسعه است. یکی از رموز عظمت کار آدام اسمیت و اینکه در اقتصاد مدرن نقش تأسیسی برای وی قائل شدهاند این است که وی کانون اصلی توجه خود را روی تقسیم کار میگذارد. این موضوع نشان میدهد درک اهمیت تقسیم کار و به معنای دیگر سازماندهی، تنها مربوط به ایران و شرایط جامعه ایران نیست. تقسیم کار یعنی یک فعالیت سازمانیافته و مبتنی بر تفکیک نقش که در آن جای هرکسی و وظایف و مسئولیتهای او مشخص است.
اسمیت در کتاب خود با عنوان «مقدمهای بر ماهیت و علل ثروت ملل» دو کارخانه سنجاقسازی را مثال میزند که در یکی از آنها از ابتدا تا انتهای کار توسط یک نفر انجام میشود و در دیگری تقسیم کار انجام شده و تخصص به دست آمده است. مقایسه عملکرد این دو کارخانه نشان میدهد که تولید سرانه در کارخانه اولی 20 سنجاق و در کارخانه دومی 4800 سنجاق است. اسمیت اسم این را معجزه تقسیم کار میگذارد. سازمانها در هر یک از حوزههای حیات جمعی امکان بهرهمندی از معجزه تقسیم کار را ایجاد میکنند.
در ایران نظریات تشکیلاتی مختلفی وجود داشته است. برای نمونه در تاریخ معاصر دکتر مصدق معتقد بود در ایران حزب یک دست نمیتواند شکل بگیرد چرا که عوامل مرموز بسیاری هستند که میتوانند تا سطوح بالای یک حزب نفوذ کنند و درنهایت حزب و تشکل را نابود میکنند. به همین دلیل ایشان به تفکر جبههای معتقد بود تا اگر یک حزب و جمعیت درون جبهه ضربه خورد حزب دیگر جای آن را بگیرد. در واقعیت هم پس از 28 مرداد با جریان چپ بهشدت برخورد شد، اما جریان مذهبی توانست ادامه کار بدهد. مهندس بازرگان هم معتقد بود در ایران حزب بدنام است و به همین دلیل اسم نهضت را برای نهضت آزادی برگزید. در عمل هم تاریخ ایران نشان میدهد حتی حزبی مانند حزب جمهوری اسلامی نیز حالت جبهه داشت. نهضت آزادی هم حالت جبههای داشت. به نظر شما در ایران با توجه به این تجربیات چه نوع تشکلی میتواند شکل بگیرد و چگونه میتوان برای تشکلها آموزش واحد داشت. بهطور خاص با توجه به تجربه حزب جمهوری اسلامی، چگونه افراد با تفکرات مختلف از چپ تا راست در این حزب گرد هم آمدند.
واقعیت این است که برای جامعهای که تمرین همکاری و همفکری ندارد دستیابی به انسجام فکری و انسجام عملی در کوتاهمدت و حتی میانمدت امکانپذیر نیست. همانطور که گفته شد این انباشت باید تدریجی باشد. پیداکردن کسانی که بر اساس آموزشهای مشخص به اهداف مشخص و عملیاتی و به راهبردهای مشخص دست پیدا کنند یک پدیده کوتاهمدت و میانمدت نیست. به همین دلیل رویکرد جبههای در کوتاهمدت اجتنابناپذیر است. زمانی که من به عضویت حزب جمهوری اسلامی درآمدم، به اعتبار سابقهای که در جنبش دانشجویی داشتم دائماً در جلسات مختلف شرکت داشتم و در این جلسات معمولاً بهصورت کلیشهای و ثابت به ما انتقاد میشد که چرا اسم این مجموعه حزب گذاشته شده است. در صورتی که نشان چندانی از حزب ندارد. من این سؤال را از آیتالله شهید دکتر بهشتی بهعنوان دبیرکل حزب و کسی که مسئول سازماندهی حزب و مسئول مستقیم من بودند، پرسیدم. ایشان فرمودند که این نقد در اصول وارد است، اما زمانی که اقتضای شرایط را لحاظ میکنیم میبینیم که به اعتبار شرایط خاص کیفی در دوران پیش از انقلاب امکان طیکردن آن فرایند به شکل طبیعی وجود نداشت و به اعتبار آن محدودیتها چنین ساختاری برای شرایط کنونی بیشتر پاسخگوست. ایشان میفرمودند برداشت من این است که تا افق زمانی میانمدت باید طیفی از تمام کسانی که در پیروزی انقلاب اسلامی با انگیزههای اسلامی مشارکت و نقش داشتهاند را در نظر بگیریم. سپس طی یک فرایند همکاری و گفتوگوی مستمر به یک مجموعهای از اصول و مبانی میرسیم که وقتی این اصول بهعنوان مواضع حزب مشخص شود؛ آن زمان جهتگیریها مشخص میشود. در این وضعیت هرکسی این اصول را قبول داشت، در حزب باقی میماند و به معنای دقیق کلمه یک ظرفیت سازمانی واقعی به نام حزب جمهوری اسلامی خواهیم داشت.
آیتالله شهید دکتر بهشتی در زمان حیات خود تلاشهای بسیاری برای تدوین مواضع انجام دادند و تا پیش از شهادت، خطوط کلی مواضع حزب را مهیا کرده بودند و در مراحل آموزش وجه تفصیلی آن بودند. شهید بهشتی بیان میکردند تا زمانی که ما به این مواضع مشخص برسیم، چنین شکلی از کار یک وجه نمادین دیگر هم دارد. به اعتقاد ایشان اگر ما در این جمع بتوانیم راجع به مسائل اصلی به تفاهم برسیم به آن معنا خواهد بود که میتوانیم جامعه را هم اداره کنیم. در غیر این صورت اگر مسیر طرد و حذف را در همین حزب پیش بگیریم، دیگر هیچکس باقی نخواهد ماند. معتقد بودند با این روش، مرزبندیهایی هم که پس از اعلام مواضع به وجود خواهد آمد، مرزبندی مبتنی بر معیار است نه مبتنی بر حب و بغض شخصی یا اختلافهای قومی، مذهبی و… . برداشت شهید بهشتی این بود که در این صورت جداشدنها نیز بدون رنجش و هزینه اجتماعی میشود و آثار وضعی منفی در جامعه ندارد. در این صورت گروهها و افراد جداشده از حزب هم چون به اصل تشکل اعتقاد دارند، تشکل مربوط به خود را میسازند و این روند نوعی مسارعه در خیرات است. به این معنی که یک رقابت اخلاقمدار بین تشکلها ایجاد میشود که این میتواند برای جامعه خیرهای بزرگ داشته باشد.
به نظر من مواضع حزب جمهوری اسلامی که در کتابی به همین نام چاپ شده، یکی از گنجینههای ذخیره دانایی در حوزه ظرفیتهای سازمانی محسوب میشود. این مواضع، یک سند خارقالعاده و از جهاتی منحصربهفرد است که اسلام را بهعنوان یک نظام حیات جمعی معرفی کرده است. این سند کانونهای اصلی مناقشه و اختلافنظر را در برداشت و فهم از اسلام و بایستههای دنیای امروز را هم بهطور صریح با موضعگیری مشخص تعیین تکلیف کرده است.
با وجود اهمیت تحزب و سازماندهی سیاسی، وقتی به تاریخ معاصر ایران نگاه میکنیم، میبینیم که یا حزب به معنای دقیق کلمه وجود نداشته یا اگر حزب یا تشکلی ایجاد شده به انحراف یا انشعاب کشیده شده است. دلیل این موضوع از نظر شما چیست؟
این موضوع به ساخت جامعه ما برمیگردد. از این زاویه اگر به جنبههای مختلف حیات جمعی نگاه کنیم، گویی هرکدام از آنها آیینه تمامنمای یکدیگر و نیز کل جامعه هستند. ما وقتی وضعیت احزاب و گروههای سیاسی را با وضعیت بنگاههای اقتصادی مقایسه میکنیم، شباهتهای بسیار حیرتانگیز بین آنها وجود دارد. طبق آخرین آمار 7/53 درصد بنگاههای اقتصادی ما، یکنفره است به همین منوال در حوزه سیاست هم ما به تعداد افراد فعال در این عرصه، تشکل داریم و هرکس ساز خود را میزند. بر اساس همین آمار بیش از 90 درصد بنگاههای فعال اقتصادی، بنگاههای پنج نفره و کمتر است و بیش از 96 درصد بنگاههای اقتصادی 10 نفر و کمتر است. سایز کوچک بنگاهها باعث میشود ما سه عامل مهم خروج از مدارهای توسعهنیافتگی را نداشته باشیم. این سه عامل تخصصیشدن امور، تقسیم کار عقلایی و استفاده از صرفههای حاصل از مقیاس (سرشکنشدن هزینههای ثابت و درنتیجه کاهش قیمت تمامشده و ارتقای توان رقابت اقتصاد ملی) است. دقیقاً این مسئله در بازار سیاست هم وجود دارد.
در ادبیات توسعه گفته میشود برای اندازهگیری ظرفیتهای سازمانی دو مقیاس وجود دارد؛ اول اندازه فعالیت بنگاه و دوم طول عمر بنگاه. این دو عامل نیروی محرکه یادگیریهای جمعی، نوآوریها و بالندگیها هستند. سرنوشت بازار سیاست و اقتصاد در ایران در این دو عامل دقیقاً مانند هم است؛ یعنی همانطور که ما بهندرت بنگاههایی را سراغ داریم که طول عمر آنها از طول عمر مؤسسان آن بیشتر باشد، در مورد احزاب و سازمانهای سیاسی هم طول عمر، کوتاه است. در مورد مقیاس فعالیت هم همینطور است. در تاریخ ایران بهکرات میبینیم که چون تمرین کار گروهی وجود ندارد، وقتی افراد تحت هر عنوانی (حزب، سازمان یا جبهه)، دور هم جمع میشوند. یکی پس از دیگری انشعابها اتفاق میافتد.
چطور در غرب که بینش فردگرایانه است، شرکتهایی با چند صدسال سابقه وجود دارند، اما در ایران که بینش قرآنی است و خطاب قرآن هم به ناس است و نگاه قرآن جمعی است، کار جمعی شکل نگرفته است؟
این موضوع بازتاب ساخت اقتصاد سیاسی و شرایط محیطی ماست. در همه جای تاریخ ما، یک ساخت قدرت و ثروت انحصاری و غیررقابتی وجود داشته که در این فضا، رقابتها تخریبی و بازی اقتصادی مانند بازی سیاسی از نوع با جمع صفر است. در این حالت رقابت برد-برد وجود ندارد و هرکسی تلاش میکند از طریق حذف دیگری منافع خود را تأمین کند.
پیتر دراکر (Peter Drucker) یکی از بزرگترین متفکران قرن بیستم در علم مدیریت است که کوششهای ارزندهای در زمینه آیندهشناسی دارد. وی در یکی از مهمترین آثار خود به نام جامعه «پساصنعتی» (که متأسفانه در ایران به این کتاب کمتر توجه شده) بیان میکند افرادی که نظریه مارکس را مطالعه کردهاند، روی تبیین وی از تاریخ اروپا تقریباً نتوانستهاند هیچ ایراد اساسی پیدا کنند. وی این پرسش را مطرح میکند که چرا مارکس با این تبیین قوی از گذشته، نتوانست آینده را درست پیشبینی کند؟ پاسخ دراکر این است که تا زمان مارکس بازی سیاسی و اقتصادی در اروپا نیز بازی با جمع صفر بود و بر همین اساس الگوی مسلط در مناسبات اجتماعی الگوی ستیز است و او با این مبنا و تحت این شرایط آینده را پیشبینی کرد؛ اما مارکس، انقلاب بهرهوری که این بازی را تغییر داد، درک نکرد و به همین دلیل نتوانست تبیین درستی از آینده داشته باشد. زمانی که در یک جامعه، بازیها، از نوع بازی با جمع صفر باشد، سود و بهرهمندی یکطرف لزوماً به معنای زیان طرف دیگر است و در نتیجه الگوهای رفتاری در چنین جامعهای مبتنی بر ستیز است؛ اما زمانی که در یک جامعه بازی برد-برد تعریف میشود همه اعضا، حافظان سیستم میشوند و الگوی رفتاری از ستیز به همکاری و تعاون تغییر میکند. در جامعه مبتنی بر همکاری انباشت اتفاق میافتد و چالشهای توزیعی عقلایی میشود؛ یعنی هرکس بهاندازه سهم و تلاشش از دستاوردها بهرهمند میشود. در چنین ساختاری یک ناظر بیطرف سومی به نام دولت هم وجود دارد که منازعات جزئی احتمالی را حلوفصل میکند. این دستاوردهای نظری باعث شد در جوامع توسعهیافته خیلی زودتر از ما به اهمیت وجود سازمانها و گروهها واقف شوند و نهادهای پشتیبان آن را نیز ایجاد کردند و بنابراین امروز موفقترند.
در مقابل شرایطی که ایران تجربه کرد و متفکر ارجمند معاصر، جناب آقای رضاقلی، تا حدود زیادی یک صورتبندی نظری مناسب برای آن تعریف کرده، شرایط یک جامعه غارتی است. (نامی که ایشان برای توصیف جامعه ایران بهکاربرده است). این شرایط همان شرایط جامعه مبتنی بر ستیز است که در آن قاعدههای بازی جمعی بهصورت بازی با جمع صفر تعریف شده است. تا زمانی که ما نسبت به این قضیه حساس نشویم و ظرفیتهای دانایی خود را در این زمینه افزایش ندهیم (که البته فرایندی زمانبر است)، کوششهای مقطعی درخشانی را در تاریخ خود ثبت میکنیم که دستاوردهای بزرگی هم دارد؛ اما پایداری نخواهد داشت. به اعتقاد من اگر قرار است ما یک برنامه توسعه به معنای دقیق کلمه بومی و درونزا تعریف کنیم، باید روی این حیطهها تمرکز کنیم.
شما مطرح کردید که شهید بهشتی معتقد بودند اگر ما بتوانیم حزب را بهعنوان یک الگو بهخوبی اداره کنیم، میتوانیم در اداره مملکت هم موفق باشیم. آیا برای اداره این حزب که از تفکرات مختلف در آن بودند مبانی نظری هم وجود داشت یا همه حول شخصیت دکتر بهشتی جمع شده بودند؟
پس از ترور شهید مطهری به دست گروه فرقان عدهای برای تسلیتگفتن به دیدن شهید بهشتی آمدند. شهید بهشتی در این دیدار گفتند که میراث نظام استبدادی این بود که ما یک نظم اجتماعی قائم بر فرد داشتیم، ولی در زمان حاضر تمام کوششهای ما باید معطوف به این باشد که نظم مبتنی بر ضابطه نظم و قاعده و سازمان داشته باشیم. به اعتقاد ایشان، به اعتبار شور و شوق و سلامت و اراده موجود در آن ایام برآورد میشد که بهصورت برنامهریزیشده حداقل 10 سال زمان نیاز است که بتوان این نظم قائم به شخص را به نظم قائم بهقاعده تغییر داد. ایشان فرمودند شهادت آیتالله مطهری در زمان کنونی بسیار دردناکتر و پرهزینهتر است نسبت به زمانی که ما فضایی ایجاد کنیم که در آن دهها مطهری امکان رشد و نمو داشته باشند؛ یعنی حرکت از نظم شخصمحور به نظم قاعدهمحور در اندیشه ایشان جایگاه مهمی داشت؛ اما برای رسیدن به آن، زمان نیاز بود.
یکی از موارد مهمی که باعث انسجام یک تشکل میشود، بنیانهای فکری و فلسفی آن است. از این زاویه شما وقتی به الگوی اسلامشناختی آیتالله شهید دکتر بهشتی نگاه میکنید، به نظم فکری و انسجام خارقالعاده ایشان پی میبرید. من روی اندیشههای شهید بهشتی کار کردهام و معتقدم ترویج اندیشههای ایشان یکی از مهمترین بسترهای نرمافزاری برای توسعه ایران است. گاهی ما آثار یک متفکر را میخوانیم تا متوجه شویم وی درباره یک مسئله خاص چگونه میاندیشد، گاهی اما روی اسلوب شناخت یا نوع نگاه و نوع تحلیل یک اندیشمند (که شکلدهنده اسلوب روششناختی است) متمرکز میشویم. گرچه از زاویه اول هم در همه حیطههایی که شهید بهشتی صحبت کردهاند ایدههای منحصربهفرد دارند، اما کانون اصلی میراث اندیشههای ایشان بنیانهای روششناختی این اسلامشناس بزرگ تاریخ معاصر است.
ایشان با استناد به آیاتی از قرآن استدلال میکنند که مخاطب قرآن فقط مسلمانان نیستند. ما آیاتی در قرآن داریم که از جانب پیامبر بیان میکند «يَا أَيُّهَا النَّاسُ إِنِّي رَسُولُ اللّهِ إِلَيْكُمْ جَمِيعاً»؛ یعنی در قرآن بهکرات و صراحت آمده که مخاطب پیام قرآن تنها مسلمانان نیستند، بلکه مطلق ناس است؛ یعنی، همه انسانها در همه زمانها و همه مکانها. شهید بهشتی در مقام یک فیلسوف علم برای آنکه بر این اساس یک قاعدهمندی روششناختی بسازند، مطرح میکنند که اگر خطاب قرآن مطلق ناس است و ما بخواهیم به این پیام عمل کنیم لوازم پایبندی عملی به قرآن جهت تحقق آرمانهای آن چیست؟ پاسخ ایشان این است: «تقدم عقل بر نقل».
بحث این است که اگر ما بخواهیم فهمی متناسب با خواست خداوند از روح اسلام پیدا کنیم، باید در فرآیند آموزشهای دینی بهگونهای باشیم که بتوانیم یک تفسیر عقلایی از احکام قرآن ارائه دهیم، بهگونهای که هیچ فرد منصف غیرمسلمانی نتواند آن را نپذیرد. به اعتقاد من برای آینده ایران هیچ تهدیدی بالاتر از اندیشه طالبانی، القاعدهای و داعشی خطرناک نیست؛ و وجود این نوع نگاه و این الگوی روششناختی با اندیشههای طالبانی میتواند بهصورتی ژرف و ثمربخش مقابله کند.
این دیدگاه میتواند به جامعه بدون حذف بینجامد.
بله. با این دیدگاه، فرد روادار شده و اهل تحمل و گفتوگو میشود. در این دیدگاه به انسان بماهو انسان احترام گذاشته میشود. آیتالله شهید دکتر بهشتی تصریح میکنند از زمان بعثت تا امروز همیشه بیش از سهچهارم جمعیت جهان را غیرمسلمانها تشکیل میدهند؛ بنابراین ما باید در فرآیند درک احکام قرآن بهگونهای باشیم که این احکام با تکیه بر عقل و نه نقل، عرضه شود. اگر این احکام با تکیه بر عقل که آن هم بر وحی تکیه دارد، جذابیت خود را نشان داد، پشتوانههای نقلی را هم به آن اضافه میکنیم. فوکویاما در کتاب «پایان تاریخ» بیان میکند فروپاشی بلوک شرق نشان میدهد ما به پایان تاریخ از نظر اندیشهای رسیدهایم. وی استدلال میکند اسلام بهگونهای که امروز عرضه میشود نمیتواند رقیب جدی برای لیبرالدموکراسی باشد چراکه چهارپنجم مردم جهان اصلاً مخاطب این پیام نیستند. وی به همین دلیل لیبرالدموکراسی را پایانی بر اندیشههای بشر میداند. این در حالی است که با اسلوب روششناختی شهید بهشتی که بهصراحت در قرآن آمده، تمام مردم مخاطب پیام اسلام هستند. میتوان اسلام را بهمثابه یک دین جهانی عرضه کرد.
توجه داشته باشیم شهید بهشتی زمانی که این الگوی روششناختی را میپذیرند، دلالتها و استلزام آن را هم جدی میگیرند. ممکن است افراد بسیاری این موضوع که پیام قرآن خطاب به ناس است را مطرح کرده باشند، اما مهم این است که این اعتقاد جنبه عملیاتی بگیرد.
نکته دوم در اسلوب روششناختی شهید بهشتی که میتواند راهگشایی بسیاری برای ما داشته باشد، توجه ایشان به دانش «چگونگی» است. ایشان در موارد متعددی با ارجاع به قرآن استناد میکند که خداوند از بندگان مسلمان خود انتظار دارد که بهقدر وسع برای برپایی جامعه آرمانی مبتنی بر اسلام تلاش کنند. ایشان توضیح میدهد اگر اسلام برای کل حیات جمعی رهنمود مشخص دارد، یکی از لوازم آن این است که ما علاوه بر know what و know why یعنی دانش چیستی و دانش چرایی، باید روی know how یعنی دانش چگونگی متمرکز شویم. این در حالی است که نظام آموزشی ما چه در دانشگاه و چه در حوزه هنوز هم عمدتاً روی چرایی و چیستی تأکید دارند. توجه به دانش چگونگی اندیشه شهید بهشتی را از بسیاری از اندیشمندان و اسلامشناسان در سطح کل دوران تاریخ پس از اسلام متمایز میکند.
در حوزههای علمیه ما به این دانشِ چگونگی اهمیتی داده نمیشود. خداوند در قرآن میگوید «أَفلا يَنظُرُونَ إِلى الإِبِلِ كَيْفَ خُلِقَتْ» یعنی بر چگونگی خلقت تمرکز کنید، ولی در حوزه، به دنبال اثبات خدا هستند. توجه به چگونگی، علم آفرینی میآورد.
جوزف استیگلیتز (Joseph Stiglitz) در مقاله تاریخی خود با عنوان سیاستگذاری عمومی در جامعه مبتنی بر دانایی اشاره میکند اگر ذخیره دانایی بشر را 100 واحد در نظر بگیریم، از این 100 واحد 90 واحد آن توسط دانش چگونگی یعنی فرآیندی که به آن learning by doing گفته میشود، بهدستآمده است. بر اساس این نوع نگاه و اسلوب روششناختی شهید بهشتی میتوان نتیجه گرفت اگر حوزهها و دانشگاههای ما به این اسلوب فکری مجهز نشوند، به این معنی است که ما خود را از 90 درصد دانش قابل انباشت محروم کردهایم. اگر از این زاویه به کتاب «بایدها و نبایدها از دیدگاه قرآن» نوشته شهید بهشتی توجه کنید، نوع برداشت ایشان از احکام هم مشخص میشود. مثلاً در حوزه امربهمعروف و نهیازمنکر ایشان میفرمایند این حکم آنطور که از قرآن برمیآید 90 درصد آن مربوط به عمل است؛ یعنی کسانی که مدعی این کار هستند، 90 درصد در عمل خودشان باید امربهمعروف و نهی از منکر داشته باشند و 10 درصد به زبان. حال این نگاه و اندیشه را با آنچه در جامعه امروز وجود دارد مقایسه کنید و ببینید چه فاصلهای دارد و دستاورد هرکدام از این دیدگاهها چیست.
شهید بهشتی تا زمان حیات خود تا چه اندازه توانستند این بینش و نگاه خود را در حزب نهادینه کنند و آیا توانستند به سمت آن نظم قاعدهمحور حرکت کنند. اگر این نظم به وجود آمده بود، چرا پس از شهادت ایشان حزب هم نتوانست ادامه حیات دهد.
واقعیت این است که تا زمان حیات شهید بهشتی حزب جمهوری اسلامی گامهای بزرگی در این زمینه برداشت. ابتدا اینکه صورتبندی نظری مسائل در اولویت قرار گرفت و در کادر گزارش مواضع حزب منتشر شد؛ اما مسئله بسیار مهمتر، انباشت دانش ضمنی و دستیابی به دانش ضمنی یا دانش چگونگی بود، موضوعی که ایرانیان تجربه اندکی در آن دارند. تا زمانی که شهید بهشتی در قید حیات بودند خودشان آینه تمامعیار این دیدگاه بودند و با تحمل مثالزدنی افراد دیگر را هم تربیتکرده و رشد میدادند. من یک مثال در این زمینه میزنم تا شما لمس کنید فضایی که ما در حزب جمهوری اسلامی داشتیم، با فضایی که امروز میبینم تا چه اندازه تفاوت دارد. یک بار من بهعنوان مسئول واحد دانشآموزی حزب جمهوری اسلامی از ایشان وقت ملاقات گرفته بودم تا در یک روز و ساعت خاصی در دفتر ایشان با هم ملاقات داشته باشیم. در آن روز و یک ساعت زودتر شهید بهشتی شخصاً به اتاق ما آمدند. من درعینحال که از حضور ایشان خوشحال بودم، اما تأکید کردم که وقت ملاقات ما یک ساعت دیگر و در دفتر شما است. ایشان در پاسخ گفتند میدانم اما میخواهم در حیاط قدم بزنیم و من نکتهای را با تو در میان بگذارم. در حین قدم زدن به من گفتند که یک جلسه پیشبینینشده تعیینشده و دوستان شورای مرکزی بهاتفاق آرا معتقدند شرکت من در این جلسه ضروری است، اما من چون از قبل با شما قرار داشتم رفتن به این جلسه را منوط به کسب اجازه از شما کردم و صددرصد رفتن من منوط به موافقت شماست و شما هم باید موافقت یا مخالفت خود را در کمال آزادی بیان کنید. من در پاسخ گفتم که اگر این جلسه از نظر شما مهم است، یقیناً از نظر من هم مهم است؛ اما پاسخ دادند که نه، نظر من در اینجا اولویت ندارد و تو باید انتخاب کنی و من هم موافقت کردم. در همان لحظه ایشان دفترچه قرارهای خود را باز کردند و گفتند اوقات آزاد من در این دفتر مشخص است به اعتبار آنچه پیش آمد در انتخاب اولویت زمان برای قرار بعدی شما صاحباختیار هستید. تو انتخاب کن که چه زمانی ملاقات داشته باشیم و تو در این انتخاب اولویت داری.
از این قبیل آموزشهای عملی در رفتار ایشان کم نبود. در هر زمان که یک مسئله جدید پیش میآمد، پیغام میدادند که همه در نمازخانه جمع شوند تا نظرخواهی شود. در ابتدا هم هیچگاه نظر خود را بیان نمیکردند و نظر دیگران را میشنیدند و کمکم این نظرات را رشد میدادند و به سمت بهتر هدایت میکردند. این انصاف را هم داشتند که اگر جمع نسبت به آنچه مدنظر ایشان بود موضع داشت، نظر جمع را میپذیرفتند. زمانی هم که از موضع جمع تبعیت میکردند، آنچنان از آن حمایت میکردند که کسی متوجه نمیشد که با این نظر مخالف هستند. مثال بارز این امر ماجرای ریاست جمهوری دوره اول است. شهید بهشتی با انتخاب جلالالدین فارسی بهعنوان کاندیدای حزب مخالف بودند و ایشان را فرد مناسبی برای آن مسئولیت نمیدانستند. استدلالهای خود را هم در این زمینه اعلام کردند؛ اما به هر دلیل این استدلالها اکثریت رأی را نیاورد. بااینحال زمانی که اکثریت شورای مرکزی حزب به کاندیداتوری این فرد رأی داد شهید بهشتی، ایشان را نامزد حزب معرفی کردند و هیچکس در ایران متوجه نشد که شهید بهشتی موافق این فرد نبودند.
یکی دیگر از مخالفان جدی این انتخاب، آیتالله موسوی اردبیلی بودند. به اعتقاد من ایشان یکی از پاکدامنترین و صادقترین روحانیون انقلابی هستند و این در عمل ایشان قبل و بعد از انقلاب و قبل و بعد مسئولیت، مشخص است؛ اما روش برخورد ایشان در این قضیه متفاوت از شهید بهشتی بود و به دلیل انتخاب این کاندیدا از حزب جدا شدند.
در روششناسی شهید بهشتی به عمل همراه با آگاهی و شناخت تا این اندازه توجه میشود و ایشان معتقد بودند بهترین ابزار برای تبلیغ اسلام ساختن جامعه نمونه عینی از مناسبات اسلام محور است و تلاش میکردند در حزب این مناسبات را پیاده کنند و تا زمان حیاتشان در این زمینه کاملاً موفق بودند.
آیا این روحیات در حزب هم ایجادشده بود؟
واقعیتهایی که ما در حزب میدیدیم نشان میداد که بهسرعت به سمت وضعیت موردنظر حزب حرکت میکردیم. به یاد میآورم یک بار شهید بهشتی اعضای دفتر مرکزی را در نمازخانه جمع کردند و گفتند من با پدیدهای در حزب مواجه شدم که باید برای شما هم معرفی کنم تا شما به خود ببالید که در چنین مجموعهای فعالیت دارید. ایشان توضیح دادند که از ماه سوم پس از تشکیل حزب با پدیدهای روبهرو شدم که فکر میکردم موردی است، اما الان از مرز 50 درصد گذشته و معتقدم یک منطق رفتاری مسلط است و خوب است شما هم از آن آگاه شوید. شهید بهشتی توضیح دادند که از ماه سوم به بعد ملاحظه کردم که آن کساني که خودم به مسئوليت انتخاب کردم، به من مراجعه میکنند و ميگويند اينکه شما ما را برای اين مسئوليت انتخاب کردید به خاطر اين بود که در شرايط قبل از انقلاب افراد اندکي میتوانستند با شما ارتباط داشته باشند و شما هم روی ما شناخت داشتید. به همین دلیل به ما مسئولیت دادید؛ اما الآن که انقلاب پيروز شده و افراد بسيار زيادي با ما همکاري ميکنند، ما افرادی را پيدا کرديم که از هر نظر از ما شايستهتر هستند بنابراين تقاضا میکنیم که آنها را جایگزین ما کنید و ما هم متعهد هستيم که به او کمک کنيم. این موارد و مثالهای مشابه نشان میداد ما با آهنگ خارقالعادهای به سمت وضعیت موردنظر حرکت میکردیم.
شاید یکی از دلایل اختلافنظر ما با نسل جوان این است که ما این نورانیتها را به چشم دیدیم و نمیتوانیم آن را انکار کنیم و نسل بعدی چون این نوع رفتارها را ندیدند (اگر نگوییم برعکس آن را دیدند) آنها هم نمیتوانند از ما بپذیرند. به نظر میرسد در این شرایط برای برقراری تفاهم ما به یک اعتماد دوطرفه نیاز داریم که بگوییم رسیدن به آن شرایط خیلی دور از دسترس نیست، بهشرط آنکه ما ضوابط و معیارها را بشناسیم و به آن پایبند باشیم و در این راستا اسلوب روششناختی شهید بهشتی یک جایگاه منحصربهفرد دارد.
شهید بهشتی معتقد بودند که 10 سال طول میکشد که این ویژگیها و شیوه عمل در جمع نهادینه شود. آیا این فرآیند درنهایت فرد محورانه نیست؟
نه. ایشان معتقد بودند ما باید بتوانیم امکان تکثیر ایجاد کنیم. این موضوع روح بعثت پیامبر هم هست. قرآن هم میگوید باید بسترسازی کرد و زمینه رشد فراهم آورد.
یکی از انتقاداتی که به شهید بهشتی وارد میشود این است که ایشان یک روحیه تمامیتخواه داشت و کشور را درواقع حزب جمهوری اداره میکرد. آیا این انتقاد آن زمان هم مطرح بود و جوابی برای آن گفتهشده بود؟
من در اینجا با خاطرهای به این پرسش پاسخ میدهم. شهید بهشتی هیچگاه اجازه غیبت کردن نمیدادند و اگر کسی میخواست نکات منفی دوست دیگری را بگوید، ایشان با خنده ولی قاطعیت سخن را قطع میکردند و میگفتند بهتر نیست این مسائل را در جلسههایی که داریم و در حضور همان فرد اعلام کنید تا همه رشد کنیم و سوءتفاهمی هم به وجود نیاید.
در یکی از این جلسات قرار شده بود در مورد شهید حسن اجارهدار صحبت شود؛ چراکه گفته میشد شکایتهای زیادی از انحصارطلبیهای ایشان شده است. شهید حسن اجارهدار یکی از عزیزترین یاران ما در حزب جمهوری اسلامی بود و تواناییهای بزرگی داشت و بسیاری معتقدند بودند او بهشتی دوم است. در این جلسه شاکیان شکایتهای خود را مطرح کردند؛ اما زمانی که شهید اجارهدار توضیحات خود را ارائه کرد همه آن افراد شرمنده شدند. با توضیحات حسن مشخص شد که او چگونه در کارها همه ضعفها و کاستیهای این افراد را پوشش داده بود و فضا را هم بهگونهای چیده بود که همه فکر کنند این کار توسط خود آن افراد انجامشده است. وقتی که جلسه تمام شد همه متقاعد شدند. شهید بهشتی بعد از این نشست گفتند این جلسه برای من یک وجه شخصی هم داشت؛ چراکه همه آن مواردی که آقای اجارهدار به آن متهم بود در مورد من هم در سطح جامعه وجود دارد و من میخواستم ببینم این اتهامات تا چه اندازه به ما وارد است. شهید بهشتی گفتند در تمام مجموعههایی که من حضور دارم، اعم از جامعه روحانیت تهران، شورای انقلاب، شورای عالی قضایی و… اعضای جلسه به زور بارهای سنگین به دوش من میگذارند و من هر چه مقاومت میکنم که به توان و زمان محدود من توجه داشته باشید قبول نمیکنند. در آخر مطرح میشد که اگر میخواهید این کار انجام نشود شما سر باز بزنید و جمعبندی ما این است که این کار فقط به دست شما انجام میشود. شهید بهشتی با ناراحتی مطرح کردند که برخی از همان افراد که این مسئولیتها را به زور به من محول کردند، بعداً به من میگویند بهشتی انحصارطلب است و کارها را به دست کسی نمیدهد.
شما تأکید دارید که روش شهید بهشتی این بود که همه را پذیرا باشند و حذف نکنند و در عمل هم زمینه رشد افراد را ایجاد کنند. همین نگاه باعث شد که افراد از طیفهای مختلف فکری که بعضاً تفاوتهای بسیاری با هم داشتند، در حزب جمهوری گرد هم بیایند. آیا این نگاه تعامل با دیگران که در درون حزب بود، در ارتباط حزب با دیگر جریانها و گروههایی که در آن زمان فعالیت داشتند هم وجود داشت؟ بهعبارتدیگر آیا حزب جمهوری اسلامی با رقبا هم همین برخورد تعامل و عدم حذف را رعایت میکرد؟
به نظر من کاملاً این نگاه تعامل با دیگر گروهها و احزاب وجود داشت. حتی مخالفان جدی شهید بهشتی نیز اذعان دارند که ایشان بههیچوجه اجازه بیاحترامی به هیچکس را نمیداد. در یکی از جلسات با موضوع شناخت از دیدگاه قرآن، یکی از دانشجویان سؤالی در مورد اندیشههای دکتر شریعتی کرد که با الفاظ غیرمؤدبانه همراه بود. واکنش شهید بهشتی نسبت به این جوان بهقدری محکم بود که من چنین واکنشی را فقط یک بار دیگر از ایشان دیدم. حتی وقتی که خواستم مداخله کنم و جو را آرام کنم ایشان نپذیرفتند و گفتند این فرد باید به قبح عمل خود آگاه شود. یک بار دیگر هم در اوج اختلافهایی که با بنیصدر وجود داشت، در جلسهای یکی از آقایان روحانی، بنیصدر را با لفظی غیرمؤدبانه خطاب کرد. دکتر بهشتی چنان از این صحبت خشمگین شدند که همه تعجب کرده بودند. به آن آقا گفتند یا در حضور همین جمع که بیاحترامی کردی عذرخواهی میکنی و از بنیصدر هم شخصاً حلالیت میطلبی یا صلاحیت نشستن در این جمع را نداری. ایشان بهقدری روی این موضع پافشاری کردند که آن فرد راضی شد عذرخواهی کند و بعداً از بنیصدر هم حلالیت بگیرد.
در حوزه اندیشه هم شهید بهشتی بههیچعنوان با حذف موافق نبودند. همانطور که مطلع هستید دکتر شریعتی سه نفر را وصی علمی خود معرفی کرده بودند؛ شهید مطهری، مهندس بازرگان و آقای محمدرضا حکیمی. پس از شهادت استاد مطهری، خانواده دکتر شریعتی به همراه مهندس بازرگان و آقای حکیمی جلسهای گذاشتند که یک جایگزین برای شهید مطهری تعیین شود که بهاتفاق آرا شهید بهشتی برای این کار انتخاب شدند. خانم پوران شریعت رضوی در کتاب «طرحی از یک زندگی» از مرحوم محمدتقی شریعتی نقل میکند که در یک مورد ما همه به جمعبندی رسیده بودیم که یک مبحث خاص که از دکتر شریعتی مطرح شده بود درست نیست و به همین دلیل رأی بر حذف آن داده شد؛ اما شهید بهشتی یکتنه جلو این حذف میایستد و بیان میکند که ما حق حذف هیچ یک از نظرات یک اندیشمند را نداریم و تنها میتوانیم در پاورقی اشاره کنیم که ما با این ایده موافق نیستیم. نکته مهمتر اینکه ایشان تأکید میکردند باید در توضیح بنویسیم که ما با فهم خود تا این زمان نتیجه گرفتیم که مطلب عنوانشده از دکتر شریعتی درست نیست و ممکن است بعدها به این نتیجه برسیم که فهم ما اشتباه بوده و درک دکتر شریعتی درست بوده است.
در حوزه عمل هم شهید بهشتی تلاش داشت شرایطی را ایجاد کند که افراد مختلف از طیفهای فکری مختلف در حوزههای تصمیمگیری حضور داشته باشند و حذفی صورت نگیرد. نمونه این موضوع مجلس خبرگان قانون اساسی بود. شهید بهشتی بر این باور بودند که قانون اساسی باید برآیند فکری همه کسانی باشد که به نام اسلام ولی با برداشتهای متفاوت برای برپایی جمهوری اسلامی تلاش کردند. به همین دلیل از تمام آنهایی که سابقه تلاش برای مبارزه با رژیم پهلوی (چه در عرصه اندیشه و چه در عمل) داشتند اما نقدهای تند و بعضاً نادرست و غیرمنصفانه نسبت به ایشان وارد میکردند، شخصاً درخواست کردند در لیست انتخابی حزب جمهوری اسلامی قرار بگیرند. تحلیل ایشان این بود که در حال حاضر شرایط بهگونهای است که هرکس را حزب جمهوری اسلامی معرفی کند، در انتخابات پیروز خواهد بود و ما میخواهیم حتماً اندیشهها و برداشتهای متفاوت هم در مجلس خبرگان شنیده شود. برخی پذیرفتند و به لیست حزب اضافه شدند و انتخاب شد و برخی هم نپذیرفتند و همانطور که پیشبینی میشد رأی نیاوردند.
این موارد و بسیاری دیگر نشان میدهد تا زمانی که شهید بهشتی در قید حیات بودند، تمام این موازینی که در سطح نظر درست میدانستند در سطح عمل هم دنبال میکردند. تا زمانی که شهید بهشتی زنده بودند شما در ارگان حزب بیاحترامی به نهضت آزادی، جبهه ملی و سایرین نمیدیدید. گرچه نقد جدی و صریح صورت میپذیرفت.
چرا با مسلمانان مبارزی مانند نهضت آزادی نتوانستند در قالب یک حزب یا ائتلاف کار کنند.
در نهضت آزادی برای این همکاری نظرهای متفاوتی وجود داشت. مثلاً دکتر شیبانی همکاری را پذیرفتند، اما مرحوم مهندس بازرگان موافق نبودند و اعتقاد داشتند ما یک جمعی هستیم که به لحاظ فکری نزدیکی داریم و مدت زیادی با هم همکاری داشتیم و ترجیح میدهیم در همین قالب فعالیت کنیم. آقای بهشتی هم اصراری نداشتند که همه یک جا جمع شویم. معتقد بودند دعوت وظیفه ماست، اما طرف مقابل هم میتواند بپذیرد یا رد کند. ایشان دهها نفر از افراد مشهور را شخصاً برای حضور در حزب دعوت کردند، ولی زمانی که نیامدند نه رنجشی وجود داشت و نه احترامی شکسته میشد. یکی از افرادی که از ایشان دعوت شد، اما قبول نکردند شهید مطهری بودند. با اینکه شهید مطهری به مجموعه مؤسسان حزب نزدیکی داشتند، اما معتقد بودند اگر کار انفرادی اندیشهای در دانشکده الهیات را ادامه دهند موفقتر هستند. به همین دلیل آرزوی موفقیت کردند و تصریح داشتند شما وارد کار بزرگ و خطیری شدید.
علاوه بر این آیتالله شهید دکتر بهشتی در استفاده از توانایی افراد بیرون از جذب تأکید داشتند؛ بهطوریکه حتی در توزیع مسئولیتها، افراد بیرون از حزب به افراد درون حزب شانس بیشتری داشتند. بهطوریکه یک بار در جلسهای شهید اجارهدار به شهید بهشتی اعتراض میکردند که شما نسبت به اعضای حزب در مقایسه با بیرون از حزب خیلی سختگیرانه برخورد میکنید. به اعتقاد شهید اجارهدار چون دکتر بهشتی نسبت به اعضای حزب آشنایی بیشتری داشتند، نقاط ضعف آنها را بهتر میشناختند و سختتر به آنها میدان میدادند.
مورد دیگر اینکه بنیصدر میخواست یکی از اعضای شورای مرکزی حزب کاندیدای نخستوزیری شود، اما شهید بهشتی معتقد بود وقتی در خارج از حزب شخصی مانند شهید رجایی وجود دارد که از هر نظر نسبت به کاندیدای موردنظر بنیصدر ارجحیت داشت، ما بهحکم اسلام باید روی فرد اصلح پافشاری کنیم.
شما بیان کردید شهید بهشتی معتقد بودند تمام کسانی که با اندیشه اسلامی، ولی متفاوت از هم در شکلگیری جمهوری اسلامی نقش داشتند، باید نظرشان در مجلس خبرگان قانون اساسی شنیده شود. این نگاه دیدگاههای دیگر مانند سکولارها یا مارکسیستها را حذف میکند.
آن زمان فرض بر این بود که بیش از 99 درصد مردم را مسلمانها تشکیل میدهند؛ البته آقای بهشتی به حقوق غیرمسلمانها نیز بسیار معتقد بود و آن را روا میداشتند و با امثال کیانوری روبهروی هم مینشستند و بحث میکردند و این را از حقوق شهروندی آنها میدانستند. این نگاه هم به بنیانهای روششناختی شهید بهشتی برمیگردد. ایشان معتقد بودند ما در عرصه نظر کمبودی احساس نمیکنیم و در عرصه عمل هم ریگی به کفش نداریم که بخواهیم از رودررویی پرهیز کنیم. در نتیجه از رویارویی با امثال رجوی هم ابایی نداشتند. یکبار در دانشگاه شریف برای شهید بهشتی و رجوی و چند نفر از اعضای مرکزیت آنها جلسه گذاشتند که رودرروی هم صحبت کنند و شهید بهشتی با وجود مخالفت اعضای حزب با ارائه استدلالهای قانعکننده در این جلسه حضور پیدا کردند. اعضای حزب معتقد بودند این گروه رعایت ادب را ندارند و دور از شأن شماست که با آنها مباحثه کنید. شهید بهشتی گفتند من پیش از اینکه یک رجل سیاسی باشم، یک مسلمان هستم و در بین مسلمانان یک روحانی هستم. تعدادی جوان از من خواستهاند که در جمع آنها باشم و دیدگاهها و نقدهای آنها را بشنوم و آنها هم حرفهای من را بشنوند. من نمیتوانم چون گاه و بیگاه از این گروه رفتارهای ناشایست دیدهشده آن را به همه اعضای و حامیان آنها که به لزوم چنین رفتاری نداشتهاند تعمیم دهم. من اگر فکر میکنم برداشتها و نوع عمل من نسبت به این گروه بهتر است باید بتوانم آنها را متقاعد کنم. ایشان در این جلسه حضور پیدا کردند، اما اعضای مرکزی سازمان مجاهدین خلق از حضور در این مباحث سر باز زدند. بااینحال شهید بهشتی این جلسه را ترک نکردند و در این فرصت با شرکتکنندگان جلسه که بیش از 70 درصد از حامیان مجاهدین بودند، گفتوگو کردند و شرایط بهگونهای پیش رفت که بعد از اتمام جلسه، جو کاملاً تغییر کرده بود و حتی بسیاری برای طلب حلالیت پیش دکتر بهشتی آمدند.
مواردی که شما به آن اشاره دارید ویژگیهای یک انسان خوب است. آیا این ویژگیها، برای دانش سازمانی و راهبردی کافی است؟
این شرط لازم است، اما کافی نیست. همانطور که اشاره کردم سازماندهی به یک دانش ضمنی نیاز دارد که انباشت آن تدریجی است و نمیتوان آن را از بیرون وارد کرد. من تأکید میکنم تا زمان حیات شهید بهشتی این ویژگیها در حزب و جود داشت که نشان میدهد گامهای بزرگی در این زمینه برداشتهشده بود و حرکت به سمت هویت جمعی بخشیدن به این ارزشها و آگاهیها با سرعت مطلوب جریان داشت.
دوماهنامه چشم انداز ایران، شماره 94، ص 29