ایشان علاوه برتدریس زبان انگليسي، کلاس های فوق برنامه دیگری را نیز با هدف شکوفا کردن استعدادهای مستعد راه اندازی کرده بودند که از جمله این کلاس ها، «مهارت سخنراني» و «مسابقات مقالهنويسي» در بين دانش آموزان بود. در اين رابطه ميتوانم با قاطعيت بگويم، يكي از كساني كه نقش بسيار اساسي در شکل گیری بافت شخصيتی و نگرش فكري من داشت، شهيدآیت الله بهشتي بود.
یادآوری اولین سالیان کودکی در آلمان، با تصاویر خاطره انگیز دکتر (محمد)صادق طباطبایی همراه است. نام او در کنار دیگر چهره های نزدیک به پدرم و خانواده ما همچون رحیم کمالیان در آخن، مرحوم مهندس کاظم سلامتی، دکتر علی عماری و مرحوم مهدی عماری در هامبورگ، با خاطرات آن بخش از زندگی ام عجین گشته است. پس از بازگشت از آلمان در سال 1349 تا تابستان 1357 که همراه پدر سفری چندماهه به اروپا داشتیم تا تلاش هایش برای حل و فصل اختلاف نظرهایی که در میان مبارزان مسلمان ساکن اروپا و آمریکا پدید آمده بود را به انجام برساند، دیدار او میسر نشد. آخرین دیدار امام موسی صدر با پدرم که چند هفته پیش از ناپدید شدن آقای صدر اتفاق افتاد، در منزل مرحوم طباطبایی در بوخوم تدارک دیده شده بود و من، مرحوم مادرم و خواهر کوچکم محبوبه هم همراه پدرم میهمان او و همسر گرامی اش سیده فاطمه خانم بودیم. سال ها پس از شهادت پدرم، در سال 1377، که کار نیمه تمام جمع آوری خاطرات مرتبطین با پدر را از سر گرفتم، صادق طباطبایی را به دفتر استیجاری بنیاد نشر آثار و اندیشه های شیهد آیت الله دکتر بهشتی در تهران پارس دعوت کردم و نُه جلسه میزبان خاطره گویی های شیرین و دست اول او بودم. ارتباطم با طباطبایی تا آخرین روزهای حیاتش که از طریق تلفن با او که در بیمارستانی در آلکان بستری بود صحبت کردم ادامه داشت. در آن آخرین مکالمه، از بهبود نسبی حالش سخن می گفت و خدا را، مانند همیشه، شاکر بود. چند روز بعد که خبر درگذشت او را توسط یکی از نزدیکانش دریافت کردم، در غم و اندوه پایان زندگی جزئی از خاطراتم غوطه ور شدم. آنچه در پی می آید، متن پیاده شده و تنظیم شده آن جلسات خاطره گویی است. از او دو متن دیگر هم که در همایش «قانون اساسی در نظم حقوقی کنونی» که در دی ماه سال 1380 در اصفهان و به مناسبت بیستمین سالگرد شهادت شهید آیت الله دکتر بهشتی برگزار شد ارائه کرد در آرشیو بنیاد موجود است که به زودی همراه با متن آخرین ایمیلی که در همین رابطه از او دریافت کردم منتشر خواهد شد تا یادش در آستانه نخستین سالگرد هجرتش گرامی داشته شود.
آيا به خاطردارید اولين ديدارتان با مرحوم شهید بهشتي چه زماني،در چه مكاني و به چه مناسبتي بود؟
دكتر طباطبائي: آشنايي من با آقای بهشتی به دوران دانش آموزی در دبیرستان دین ودانش قم برمی گردد. از همان وقت سمتي كه ايشان نسبت به من داشتند، سمت استادي و مرشدي بود. در ایام اقامت ایشان در آلمان نیزدر ارتباط با انجمنهاي اسلامي وضرورت برخورداری از راهنماييهاي کارساز و حیاتی، با آقای بهشتی در ارتباط بودم. بعد از انقلاب هم در چند مورد با یکدیگرهمکاری داشتیم. برخی برخوردها در این مقطع خیلی جالب و آموزنده هستند كه به ترتيب تاريخی آنها را نقل خواهم كرد.
دلایل علاقه به شهید بهشتی
يك نوع احساس عاطفی و عميق در وجودمن نسبت به آقای بهشتی هست که شايد به دلايلی که ذکر می کنم، باشد.اولین دليل آن نزديكي بسيار زياد ايشان با دائي ام، «مرحوم» امام موسي صدر بود. البته كلمه مرحوم را اينجا داخل گيومه نقل ميكنم، چون نميدانم واقعاً چه بر سر ايشان آمده است. علاقه و عاطفه ای كه اين دو شخصيت نسبت به همديگر داشتند براي من خيلي آموزنده بود. با توجه به آشنايي عميقي كه من نسبت به آقاي صدر و افكار و انديشههاي ايشان داشتم،طبيعتاً سنخيتي ميبايست میان آقای بهشتی و امام موسی صدر وجود ميداشت كه اینگونه عواطف از آقاي صدر نسبت به ايشان و از ايشان نسبت به آقاي صدر به وجود آمده بود.
انگيزه دوم، سمت استادي است كه ايشان نسبت به من داشتند. من سه سال، در كلاسهاي هفتم، هشتم و نهم، در دبيرستان دين و دانش قم، شاگرد آقای بهشتی بودم. ایشان علاوه برتدریس زبان انگليسي، کلاس های فوق برنامه دیگری را نیزبا هدف شکوفا کردن استعدادهای مستعد راه اندازی کرده بودند که از جمله این کلاس ها، «مهارت سخنراني» و «مسابقات مقالهنويسي» در بين دانش آموزان بود. در اين رابطه ميتوانم با قاطعيت بگويم، يكي از كساني كه نقش بسيار اساسي در شکل گیری بافت شخصيتی و نگرش فكري من داشت، شهيدآیت الله بهشتي بود.
سومين دلیل هم به ارتباط و همکاری در مجموعه فعاليتها و تلاش هاي سياسي- اجتماعی براي اهداف مشترك مربوط می شود. البته در مقياسهاي متناسب با ظرفيت هر یک از ما ، ايشان در سطح بالاتر و من در سطحي پائین تر. اما هر دو در يك مسير، هردونفر ما در جهت گسترش و اعتلاي اسلام، پرورش نسل جوان و ايجاد يك جامعه اسلامي با يك فضاي معنوی تلاش می کردیم كه خوشبختانه منجر به تأسيس حكومت اسلامي در ايران شد. اين سه نكته، احساس عاطفی عميقی را در من نسبت به آقای بهشتی به وجود آورده است كه زدودني نيست و با قلب و فكر و انديشه و عاطفه من پیوند خورده است.
سرقت اسناد و دست نوشته ها
دراینجا قبل از آنکه به ذكر مطالبي در ارتباط با آقای بهشتی بپردازم، مقدمتاً عرض كنم كه مقدار زيادي از يادداشتهايم که به صورت روزانه وبعدها به صورت موردی تقریرميكردم، در سه نوبت به سرقت رفت. متأسفانه بار آخرکه شامل چندین سند مهم و قسمت عمده ای از خاطراتم با ذکر جزئیات آن ها بود ، توسط کسانی ربوده شد كه هرگز تصورش را هم نميكردم. آنها از طرف وزارت اطلاعات خودمان به سرقت برده شد! به این شکل که منزل ما در جوار يكي از خانههاي تيمي وزارت اطلاعات بود.شبي كه بايد از طريق استراق سمع و شنود تلفني متوجه شده باشند، من از ساعت 9 شب تا 3 بعد از نيمه شب در خانه نخواهم بود، از طریق بالکن وارد اتاقم شدند و همه آنها را با خود بردند. غروب آن شب در تلفني كه با سفير آلمان داشتم در ارتباط با برنامهاي كه دررابطه با منافقين تدارك ديده شده بود، توضیح دادم وضمن آن به اسناد و مداركي اشاره کردم که دست داشتن منافقین در ترور های داخل کشور را ثابت می کردو تاکید کردم که همه این مدارک درون کیفی دراتاقم و پیش رویم قرار دارند و فردا صبح اول وقت نسب به ارائه آنها جهت تجدید نظر دولت آلمان درارتباط با تشکیلات منافقین اقدام خواهم کرد.
بعداز اين تلفن، سر شب مرحوم حاج احمد آقا خمینی زنگ زد كه؛ اگر آمادگی داري من و خواهرت بیاییم به خانه ات، اگر نه! تو بيا اينجا تا يك گپ شبانهاي داشته باشيم. به شوخی به ايشان گفتم اگر طبق عادت ساعت 11-10شب خوابت نمي گیرد و نمی روی بخوابي، ميآيم. به هرحال حدود ساعت 9 رفتم منزل حاج احمد آقا و ساعت 30/11 هم برگشتم . وقتي وارد منزل شدم تا در گاراژ را باز كردم صدايي شنيدم.آن روزها تنها بودم و کسی جز من در خانه نبود،با این حال اهمیت ندادم و رفتم خوابيدم. سحر وقتی بلند شدم براي نماز، برنامه روز را كه مرور كردم ديدم كيف در جاي خودش نيست. فیش ويدئویی را هم که به تلويزيون متصل كرده بودم تا فیلم مربوط به منافقین را ببینم كشيده شده بود. بلند شدم وهر چه گشتم كيف را پيدا نكردم.اتاقي كه كنار اتاق خوابم بود، پنجره ای به بالكن داشت که از آنجا به پشتبام می رفت. از این طریق خيلي راحت می شد به خانه همسایه مجاور رفت و آمد داشت. ساختمان مجاور منزل ما، خانه تيمي آقايان بود. پنجره را نيمه باز رها کرده ورفته بودند. پنجره كشويي بود و فقط از داخل بسته می شد و از بيرون کاملا بسته نميشد. كناراین اتاق يك سوئيت مهمان بود. رفتم آنجا، ديدم كه توري پنجره باز شده و شيشه شكسته است. پیدا بود از پنجره حمام آمدهاندداخل و از همان جا هم بيرون رفتهاند. احتمالا” در مضيقه وقت بوده اند، چون نتوانسته بودند اسناد را عكسبرداري كنند،لذا كل اسناد را با خود برده بودند. موضوع را تعقيب كردم و به آقاي فلاحيان و معاونين ایشان گفتم، اما سرانجام به جايي نرسيد. اسناد ارزشمندي در آن كيف بود كه از دست رفت. از جمله اصل مدرك دكترايم، که خاطرات دوران تحصیل را برایم زنده می کرد.در دوران دانشجوئی ما، اساتید معمولا روز امتحان شفاهي، هر يك چيزي به رسم یادگار برای دانشجویان مينويسند، استادان من هم هر یک چیزی برایم نوشته بودند که با به سرقت رفتن آنها دیگرامکان تهیه المثنی وجود نداشت.
علاوه برآنها خاطرات و یادداشت های روزانه ام ازدو مقطع اساسي تاريخ انقلاب ،یعنی مقطع شكلگيري شوراي انقلاب و نقش مرحوم شهید بهشتي در آن و نظراتی كه امام (ره) به صورت موردی داده بودند، نوارآخرين سخنان آقای بهشتی در ارتباط با برنامه ها و اقدامات شورای انقلاب که يك هفته، ده روز قبل از آمدن امام به ايران ضبط شده و به پاریس فرستاده شده بود، به همراه یادداشت های حاشیه ای مربوط به این نوار وخاطرات مربوط به مقطع روی کار آمدن دولت موقت از ابتدا تا مرحله استعفاي آن وماجرای تشكيل دولت مشترك شوراي انقلاب و دولت موقت و نقشي كه من در آن داشتم، در این ماجرا به سرقت رفت .
همانطور که می دانید من به عنوان سرپرست نخست وزیری در مقطع پس از استعفای دولت موقت با این موضوع ارتباط مستقيم داشتم. زیرا بعد از استعفای دولت موقت به ریاست آقای مهندس بازرگان، من سرپرستي نخستوزيري را عهدهدار شدم.در آن مقطع بین من وآقای بهشتی به عنوان رئيس و گرداننده شوراي انقلاب، يك نوع همكاري ارگانيك و اداري برقرار بود و تقريباً روزي 2 يا 3 بار براي تصمیم گیری امور جاری و اداری با همديگر تماس تلفني و يا ملاقات حضوري داشتيم.در ماجرای دزدی اسناد ،اين مجموعه ارزشمندتاریخی هم به سرقت رفت. از این رو مطالبي كه از آن دوران نقل ميكنم، صرفاً از حافظه است و ممكن است بعضي از مطالبي كه نقل ميكنم با تاريخ آن واقعه دقيقاً منطبق نباشد.
احساس صمیمیت در اولین ملاقات
با ذكر اين مقدمه سر اصل مطلب ميروم. اولين باري كه من آقای بهشتی را ديدم پائيز سال1334، در بيروني منزل پدربزرگم مرحوم آيتالله سید صدرالدین صدر در قم بود. آقای بهشتی و آقاي سید مرتضی جزايري، شام میهمان دائی ام، امام موسي صدربودند. من به اعتباراینکه خیلی با آقاي صدر مأنوس بودم و ايشان هم علاقه خاصي نسبت به من داشتند،به محافل ایشان راه داشتم.لذا از اندرونی يك ظرف ميوه برای میهمانان ایشان بردم. وقتی وارد اتاق شدم، امام موسی صدر مرا به میهمانان معرفي كردند. آقای بهشتی با رویی گشاده از من خواستند تا کنارشان بنشينم، من هم نشستم، بعد پرسيدند؛ كلاس چندي؟ چه كار ميكني؟ با يك حالت تفقد كه انسان احساس علاقهاي دردرونش به وجود می آید و در پي آن يك حالت جذبه ای ایجاد می شود.دعوت ايشان براي نشستن منجر به اين شد كه من حتي سر سفره شام هم با آنها باشم و شام را با آنان بخورم.
آن شب من شاهد رفاقت بسيار عميق آقای بهشتی وامام موسی صدربودم که حکایت از یک دوستی ديرينه با یکدیگر داشت. این واقعیت از احترامي كه نسبت به همديگر ميگذاشتند کاملا پیدا بود. البته در آن مقطع زياد از حرفهاي آنان سر درنمی آوردم وعمق مطالب آنان را درك نميكردم. برای همین هم چيز زيادي از حرف هایشان به یاد ندارم و تنها رفتاراحترام آمیزی كه نسبت به هم داشتند در خاطرم مانده است.
از آن شب به بعد هرگاه به طور اتفاقی در خيابان ویا در اماکن عمومی با آقای بهشتی برخورد ميكردم همان احساس در درونم بیدار می شد.
سه دوست صمیمی
سه نفردر حوزه علميه قم بودند كه يك رابطه عميق و صميمي با هم داشتند. این سه نفر آشيخ مجدالدين محلاتي ،امام موسی صدر و آقای بهشتی بودند.آقاي سید مرتضی جزايري هم كه گه گاه به قم ميآمدند، نفر چهارم این جمع محسوب می شدند. اين افراد به عنوان شخصيت های حوزوي به چند دلیل شاخص و برجسته بودند. يكي به دلیل ظاهرشان، آنها برخلاف بعضي چهرههاي کج ومعوج، بسيار خوش قيافه، خوش برخورد و خوش پوش بودند. در رفت و آمد و در حركت، بسيار باوقار بودند.در برخورد با آحاد جامعه، در سلام و عليك كردن خيلي با طمأنينه رفتار می کردند واز يك منش و بزرگواري خاصي برخوردار بودند، طوري كه در حوزه علميه قم با این ویژگی ها شناخته شده و شاخص بودند.
شیوه تربیتی
من سالهاي 35 و 36 و 37 در دبيرستان دين و دانش، کلاس های اول و دوم و سوم دبيرستان را در خدمت آقای بهشتی بودم. دوره دوم دبيرستان به دليل اينكه خواهان تحصيل در رشته طبيعي بودم و دبیرستان دین و دانش فقط رشته رياضي داشت، مجبوربه ترک آن مدرسه شدم. در همان 3 سالي كه در دبيرستان دین و دانش تحصیل می کردم، خيلي مورد تشويق و عنايت ايشان بودم. عليالخصوص درفوق برنامههاي تحصيلي، در سال دوم، ايشان مسابقه ای با عنوان”بهترين صفت مرد چيست؟” بين همه بچههاي دبيرستان برگزار کردند. این مسابقه به صورت مقاله نویسی برگزار ميشد. خيليها علم، دانش ویا ايمان راگفته بودند، اما من درمقالهام بهترين صفتیک مرد را استقامت ذكر كرده بودم.آقای بهشتی مقاله مرا برای قرائت در مناسبت بعثت که آن سال در دبيرستان جشن گرفته شد، انتخاب کردند. دو مقاله دیگرهم انتخاب شده بودکه به عنوان بهترين مقالات، قرار شد در آن جشن خوانده شوند. مقاله من نسبتاً طولاني بود، حدود 60-50 صفحه می شد. علاوه بر آقای بهشتی، آقاي مكارم شیرازی و شهيد مفتح هم در آن مراسم حضور داشتند.از دبيران برجسته قم هم برای شرکت در مراسم دعوت شده بود. من مقاله ام را تقريباً از حفظ می خواندم. در فرازی از مقاله در بيان آيه ای از قرآن، مكث کوتاهی كردم تا آیه به ذهنم بيايد. اين مكث شايد 7-6 ثانيه بیشترطول نكشيد که آقای بهشتی بلند گفتند؛ آقاي طباطبايي، متن جلويتان براي این است كه برای شما مدد ذهني باشد. این را با لحنی بيان كردند كه من خجالت نكشم كه آیه يادم رفته است. به این معنا که این يك امر عادي است.متن را جلويشان ميگذارند تا از آن کمک بگیرند و اينكه شما از رو نخوانديد خيلي خوب است وگاهی نگاه کردن به متن امری طبيعي است. اين نحوه برخورد ايشان براي من در آن لحظه خيلي دلچسب و آموزنده بود. آن سال، در بین دانش آموزان مدرسه مرا به عنوان بهترين سخنران اعلام كردند وآقای بهشتی شخصا” مجموعه سخنراني هاي مرحوم راشد را با پشتنويس به خط خودشان به من هديه دادند.
ترویج روحیه تعاون
در سال دوم پيشنهاد انتشار يك روزنامه ديواري را به آقای بهشتی دادم. پرسیدند؛ مطالب آن را از كجا تهيه ميكنيد؟ گفتم از برخي اساتيد، دانشآموزان و از خود شما، البته اگر مایل باشید. گفتند پس بعد از تهیه مطالب اولين شماره، قبل از آنكه زحمت ستونبندي و تنظيم نهايي آن را بکشید، بدهيد من مطالب را ببينم. اين كار را كرديم وبعد از اصلاحات كوچكي اجازه انتشار اولين روزنامه ديواري تحت عنوان «پرتو دانش» را به من دادند. اين روزنامه قراربود ماهانه باشد اما در عمل نشد و هر دو ماه يكبار منتشر می شد. كلاس سوم دبیرستان را هم به همین روال ادامه دادم تا آنکه برای ادامه تحصیل به دبيرستان حكمت رفتم، آنجا هم کار روزنامه دیواری را ادامه دادم. شنيدم همزمان در دبيرستان حكيم نظامي قم هم يكی از دانش آموزان روزنامه ديواري راه انداخته است. روزي که برای دیدار با آقای بهشتی به دبيرستان دين و دانش رفته بودم پیشنهاد کردم تا روزنامه دیواری هر سه مدرسه به صورت چرخشی در دبيرستانها بگردد. آقای بهشتی از این پیشنهاد استقبال کردند وگفتند ؛پیشنهاد خوبی است، اين كار را حتما انجام دهید. منتها ترتيب آن طوري نباشد كه یک مدرسه همیشه اول باشد، اين را هم بچرخانيدتا امتیاز شماره نو هميشه به بچههاي يك دبيرستان اختصاص نیابد. جدول مسابقات را هم سراسري بگذاريد، داوران هم مشترك و ازهر سه دبيرستان باشند. به اين ترتيب يك نوع فعاليت اجتماعي با تشويقو راهنمائی آقای بهشتی شکل گرفت.
برخوردهای درس آموز
در ایام تحصیل در دوره متوسطه، يك مسابقه نقاشي بين دانشآموزان دبيرستاني برگزار شد، نقاشي به شیوه سياه قلم بود. من هم در آن مسابقه شركت كردم. كبوتري كشيدم وبه اداره فرهنگ فرستادم، اتفاقا نقاشی من یکی ازسه اثر برتر در استان شناخته شد. منتهی اداره فرهنگ قم در اينكه اين كار، كار يك دانشآموز 14 ساله باشد ترديد داشت وتردید خود را به رئیس دبيرستان، یعنی آقای بهشتی منتقل کرده بودند.گفته بودند، اين كار قشنگي است،اما اطمينان نداریم که نقاش آن یک دانش آموز 14 ساله باشد، خوب است شما تحقیق کنید و نتیجه را به ما اعلام نمایید.
روزي آقای بهشتی مرا به دفتر دبیرستان خواست و گفت کار شما خیلی خوب است اما اگر ما بتوانیم سرعت شما را هم در کشیدن نقاشی بسنجیم وبه اداره فرهنگ اعلام کنیم خیلی خوب خواهد شد. بنابراین یک روز بعد از ظهر به جای آنکه به کلاس بروی به دفتر بیا و همان نقاشی سیاه قلم را بار دیگر نقاشی کن تا سرعت شما را ثبت و به اداره فرهنگ اعلام کنیم. ایشان بدون اینکه اشاره ای به تردید آقایان بکنند و یا بگویند برای اطمینان می خواهیم امتحان بگیریم برای اینکه به من برنخورد موضوع را اینگونه مطرح کردند.
من هم اعلام آمادگی کردم ويك بعدازظهري در دفتر ایشان كاغذ نقاشي گذاشتند جلويم و درحالی که ایشان مشغول کارهای خود بودند، من هم گوشهاي در حدود 3 ربع ساعت همان نقاشی را کشیدم و به ايشان تحویل دادم. آقای بهشتی با خوشحالی گفتند؛ حال می توانیم براساس وقتي كه صرف كردهاي، سرعت كار را هم به آقايان اطلاع دهيم. من از پشت صحنه ماجرا هیچ اطلاعي نداشتم تا اینکه يك روز سر كلاس خط، آقاي مصباحزاده معلم خطمان سرمشقی داده بود تا بنویسیم. من يك “يا علي بن ابيطالب” نوشتم و ارائه کردم.این خط نوشته خيلي توي هم و به سبک خط نقاشي بود.وقتی آن را به عنوان كاربه معلم تقدیم كردم. ايشان با دیدن آن گفتند همین را برروي تخته هم بنويس.نگاهي به ايشان کردم به این معنا که، یعنی ميخواهي بگويي این كار من نيست! گفتند؛ برو بنويس بعد توضیح می دهم. من رفتم و به سرعت روي تخته به همان نحو نوشتم “يا علي بن ابيطالب” آقای مصباح زاده با مشاهده آن گفتند اين هم يك امتحان ديگری بود ، بعد از آن امتحاني كه آقاي بهشتي از شما گرفتند. پرسیدم کدام امتحان؟ گفتند: آقاي بهشتي چیزی به شما نگفتند؟! گفتم نه! ايشان به من چيزي نگفتند.فقط گفتند می خواهیم سرعت کارت را بسنجیم و به اداره فرهنگ اعلام کنیم.آقای مصباح زاده گفتند؛ آقای بهشتی نخواستند تو ناراحت شوی ، بعد اصل ماجرا را برایم تعریف کردند.
شما ظرافتهاي تربيتي را در نوع برخورد ایشان ميتوانيد ببينيد که تا چه حد می تواند سازنده باشد. يك بار ديگر در سال سوم معلم فیزیکی داشتیم که ازروش درس دادن او ناراضي بوديم. مطلب را خوب جا نمی انداخت و درس برایمان قابل فهم نبود. براي ما كه تقريباً زبدهترين دانشآموزان كلاس بوديم، مطلب جا نمی افتاد،چه رسد به بچههاي متوسط که به طریق اولي درس برایشان مفهوم نبود. من و دو سه نفر ديگر از جمله آقایان؛ «علي موسوي گرمارودي» و «آيتاللهي شيرازي» رفتيم پیش آقای بهشتی و گفتیم كه ماقصد سعايت کسی را نداریم. شما بهترين دبيرها را براي ما انتخاب کرده اید، اما درس معلم فیزیک برای ما قابل استفاده نیست.شیوه تدریس ایشان برای ما مفهوم نيست، چون دو هفته ديگر هم ميخواهند امتحان بگیرند، ما احساس كرديم كه به نمایندگی از طرف كلاس خدمت شما بيائيم و مشکل را با شما در میان بگذاریم.
آقای بهشتی بدون هیچ اظهار نظری گفتند ؛ شما بروید من ميآيم سر كلاس و با دانش آموزان صحبت ميكنم. در اولين ساعت بعد ازآن صحبت ها ایشان در كلاس ما حاضر شدند و پرسیدند مشكل چيست. گفتيم مشکل شيوه درس دادن ایشان است كه براي ما مفهوم نيست، نحوه تدریس بگونه ای است که فهم درس و یادگیری آن برای ما مشكل است.
ايشان گفتند من سه يا چهار جلسه خودم مطالب را براي شما شرح ميدهم تا بعد ببينيم كه به چه تصميمي ميرسيم. چهار تا پنج جلسه فوقالعاده در ساعت ورزش براي ما گذاشتند و خود ايشان درس فیزیک را براي ما تدريس كردند. خيلي مفهوم، واضح و خوب. هر وقت هم كه يك مبحث تمام ميشد ميگفتند آيا سوالي هست يا نه. كه سوالي نبود. به این ترتیب هم معلم تحقیر نشدهم ما درس را فهمیدیم. البته معلم فیزیک هم روش خود را تغییر داد و در کادر مدرسه باقی ماند.
در همین ارتباط من دو شوخي با ايشان داشتم. يكي از آنها را ایشان درروزهای همکاریبا شوراي انقلاب به ياد من آوردند. در كلاس فوق العاده فیزیک روزی به شوخی به ایشان گفتم؛ شايد بچه ها نفهميدند كه سوال نميكنند. ايشان خطاب به دانش آموزان گفتند، كي نفهميده مطلب را. كسي دست بلند نكرد. من باز گفتم آقا شايد خجالت ميكشند. بعد ایشان شروع کردند به پرسیدن درس از بچه ها که با جواب هایشان معلوم شد درس را فهمیده اند.
شوخي ديگر من این بود که ايشان معلم انگليسي ما بودند.من لغت lofingرا دو بار در ديكته غلط نوشته بودم. ايشان بار دوم كه ديكته مرا برگرداندند به من گفتند صد مرتبه لغت lofing را بنويس و جلسه بعد بياور. جلسه بعد كلمه lofing را يك بار نوشته و علامت تكرار زدم. وقتي رفتم سر كلاس گفتند؛ مشقتان را بياوريد ببینم. بردم گذاشتم جلوی ایشان با ملاحظه دفترم گفتند جريمه را اينجور انجام نميدهند، بعد آن را به بچهها نشان دادند وهمه کلاس به من خنديدند.
در يكي از جلسات شوراي انقلاب ايشان با یادآوری آن موضوع گفتند؛ آن كار یادت هست؟! با توجه به اتوريتهاي كه ايشان سر كلاس داشتند، وقتي يك دانشآموز به خودش اجازه ميداد با ايشان يك چنين برخوردي كند، اين نشانه عنايتی خاص از طرف معلم نسبت به دانش آموزبود که نه دانش آموز آن را بيادبي و گستاخي ميدانست و نه معلم آن را گستاخي تلقي ميكرد، بلکه نشانگر پيوند عاطفي میان آنان بودو اين نتیجه روش و منش تربيتي است كه اين حالت را بوجود ميآورد .
آمادگی برای پاسخگوئی به شبهات
من سال 40 ديپلم گرفتم و اواخر پائيز همان سال رفتم خدمت آقای بهشتی و گفتم كه براي ادامه تحصيل به آلمان ميروم و براي خداحافظي خدمت رسیده ام ، اگر نصيحتي، ارشادي، پندي، نكتهاي هست، بفرمائید تا بشنوم. ايشان گفتند؛ وقتي به اروپا ميرويد قطعاً با سوالاتي مواجه ميشويد كه اينجا، در محیط مذهبي، با وجود كساني كه اطراف شما بودند، افرادی نظیر دايي ، پدر و ديگران، آن سوالات یا براي شما مطرح نبوده، يا دستیابی به پاسخ برایتان مشكل نبوده است. اما آنجا شما وارد محيطي ميشويد كه با اين مسايل دست به گريبان خواهيد بود. توقع من از شما اين است كه مرا بيخبر نگذاريد و سئوالات خود را از طریق نامه براي من بنويسيد. پاسخ به سئوالات شما نه تنها زحمتي براي من نخواهد بود، بلكه آن را احساس تكليفي بر دوش خود ميدانم كه راهنماييهای لازم را انجام دهم.