اولا شهید بهشتی خودش را برگزیده و ستون انقلاب نمیدید؛ خودمرکزبینی نداشت و تصور نمیکرد بدون حضور او انقلاب از دست میرود. ثانیا، در اوج ایام انقلابیگری نیز وقتی را برای خانواده در نظر میگرفت و تربیت انسانها برایش اهمیت داشت. تربیت کودکان را نیز از مسیر همسانشدن با ایشان دنبال میکرد، نه از مسیر دانای کل و موضعی بالا به پایین
شهروندان زیادی هر روز از خیابان شهید بهشتی عبور میکنند و در میدان هفتتیر پرسه میزنند یا دانشجویان زیادی در دانشگاه شهید بهشتی تهران درس میخوانند؛ اما شاید هیچگاه از خود نپرسیدهاند این اسامی چرا برای این مکانها برگزیده شدهاند.
این اسامی، بزرگی مردی را بازتاب میدهند که شاید بیش از هر شهید دیگری در تاریخ انقلاب اسلامی ایران ناشناخته باقی مانده است. ناشناختگی شهید بهشتی هم بخشی از مظلومیت اوست. نگارنده برای آنکه دین خود را به این شهید بزرگوار ادا کرده باشد، بر سه نکته از اندیشه وی تأکید و خاطراتی از او را برای درس تربیتی بزرگی که در آن نهفته است، بازگو خواهم کرد. امیدوارم روزی فرا برسد که سیدمحمدحسین بهشتی، فراتر از هالهای اسطورهای که شهادتش بر چهره وی کشید، برای مردم و نسل جوان ما، بهویژه آنها که عشقی به انقلاب دارند، شناخته شود. اولین ویژگی اندیشهای شهید بهشتی، تأکید بسیار او بر مفاهیم عدالت، آزادی، جمهوریت، دولت و جایگاه شهروندان در نسبت با آن، معنای حق تعیین سرنوشت و در یک کلام عنایت ویژه ایشان به اندیشه سیاسی است. بهسختی میتوان متفکری را در میان انقلابیون یافت که به اندازه شهید بهشتی درباره این مفاهیم نوشته باشد؛ اما ویژگی بارز اندیشه شهید بهشتی در این عرصه آن است که همه این مفاهیم را از منظر عقل و وحی مینگرد و همواره بر همسویی و سازگاری عقل و وحی اصرار كرده است. شهید بهشتی نه از موضع اندیشه سکولار، بلکه از منظر دینی و با استناد به قرآن، بر آزادی و حق تعیین سرنوشت و اندیشه شهروندی تأکید میکرد. شهید بهشتی مَنشی متمایز در پژوهش علمی و ارائه آن داشته است. تجربه زندگی در خارج از ایران و ارتباطات بینفرهنگی گسترده، منشی را در وی پرورده بود که از رویارویی علمی ابا نداشت. یکی از عمیقترین نکاتی که شهید بهشتی درباره تربیت محقق دینی مطرح میکند، برآمده از همین زیست فرهنگی و تطبیقی اوست. وی در جایی به صراحت از مرحله دوم تربیت پژوهشگر دینی با عنوان مرحله مسافرت نام میبرد. به اعتقاد وی محققان پس از یادگرفتن مقدمات علوم، با سفرکردن به کشورهای مختلف و آشنایی با مراکز تحقیقاتی و فعالیتهای اسلامی، بر وسعت درک خود از جهان میافزایند و آنگاه آماده پژوهش میشوند. این توصیه به تعامل علمی با جهان، به معنای اولویتدادن به پژوهش تطبیقی و بیرونرفتن از مرزهای خودی است. این رویکرد شهید بهشتی مرا به یاد گفتهای از تدا اسکاچپل، دانشمند علوم سیاسی آمریکایی، میاندازد که میگوید: «تفکر مقایسهای است یا اصلا وجود ندارد». تفکر در خلأ و بدون هماوردی با اندیشههای رقیب و مخالف، وجود ندارد یا به چنان بلوغی نمیرسد که جایگاهی پیدا کند. سخنگفتن و اندیشیدن بیرقیب، توهمزاست و معرفتی در آن بروز نمیکند. سومین ویژگی علمی شهید بهشتی، بردباری در برابر پرسشگری است. او از آن دست متفکرانی است که ابدا خود را در قله دانایی نمیبیند و دیگران را نیز به ارادت و اطاعت دعوت نمیکند. او نهتنها پرسشگری را حقی برای مردم میداند؛ بلکه به مردم حق میدهد که بیش از حرف به عملش بنگرند و قضاوت کنند و کاملا معتقد است آنکه بین حرف و عملش فاصله ایجاد شود، در جامعه بیتأثیر میشود. عنایت ایشان به اندیشه و عمل حزبی مطلقا تصادفی و برآمده از شرایط خاص انقلاب نیست. او از آن دستهای است که از تقابلهای اندیشهای در قالبی سامانمند و توأم با بردباری استقبال میکند. سامانمندی تقابل اندیشه و عمل سیاسی نیز در چارچوب حزب به بهترین وجه صورت میگیرد. سامانیافتن هویتهای سیاسی در قالب حزب، شکاف حرف و عمل را نیز کم میکند. بدیهی است چنین فردی وقتی سکان هدایت قوه قضائیه را در دست بگیرد، میتواند در آن شرایط انقلابی، ثمربخشترین خدمات را ارائه دهد؛ اما حیف که تروریسم و خشونت اجازه نداد تا ملت ایران از او بیشتر بهرهمند شود. سالهای اول انقلاب بود و گروهی از انقلابیون نقد میکردند که آقای بهشتی وقتی از محل کار به منزل میرود، دیگر به تلفنها پاسخ نمیگوید و در دسترس نیست. یک بار در جمعی از خود ایشان سؤال شد که چرا چنین رویهای دارد. ایشان در پاسخ گفتند وقتی به منزل میروم، وقت من متعلق به خانواده است؛ مثل بچهها بچه میشوم و با آنها بازی میکنم و بقیه را هم توصیه کردند که چنین باشند. انقلاب راه خودش را میرود و صرف حضور ما نیست که انقلاب را پیش میبرد. دو درس در این رویکرد شهید بهشتی به زندگی و انقلاب، نهفتهاست. اولا شهید بهشتی خودش را برگزیده و ستون انقلاب نمیدید؛ خودمرکزبینی نداشت و تصور نمیکرد بدون حضور او انقلاب از دست میرود. ثانیا، در اوج ایام انقلابیگری نیز وقتی را برای خانواده در نظر میگرفت و تربیت انسانها برایش اهمیت داشت. تربیت کودکان را نیز از مسیر همسانشدن با ایشان دنبال میکرد، نه از مسیر دانای کل و موضعی بالا به پایین. بار دیگر در جریان اعتصابات کارگری، نواری از جلسه گروههای نزدیک به بنیصدر و مجاهدین خلق پر شده بود. افراد جلسه ابتدا درباره شهید بهشتی و طراحی اقدامات علیه وی صحبت کرده بودند و پس از آن به اعتصاب کارگری پرداخته بودند. وقتی نوار به ایشان ارائه شد، شهید بهشتی از گرفتن نوار خودداری کرده و معتقد بود نباید صحبتهای دیگران درباره او به ایشان انتقال یابد. خود بنده شاهد بودم که وی گفت «نوار را به آقای قدوسی بدهید و ایشان هم فقط بخش مربوط به تحریک به اعتصاب را رسیدگی کند». سیاست اخلاقی در منش او تجلی یافته بود. ویژگی دیگری از این روحانی مدبر به یاد دارم. او وقتی چند قدم از دیگران جلو میافتاد، میایستاد و دستانش را باز میکرد و میگفت کنار من بیایید. دیگران را به جلوآمدن دعوت میکرد. این ویژگی با باور وی به کار حزبی ارتباطی وثیق داشت. بهشتی دیگران را پشت سر خویش نمیخواست؛ بلکه همراهبودن با دیگران برایش معنا داشت. اگر فقط باور کنیم انقلاب در مقام یک نظام اجتماعی پیچیده بر شانه مسئولیت همگان به پیش میرود، دیگران را حذف نخواهیم کرد؛ آنگاه دیگران را به همعرضبودن و همراهبودن دعوت میکنیم و هیچ جریانی دیگران را پشت سر خود نخواهد خواست. اگر سیاست اخلاقی، منش سیاستورزی ما شود، سرمایه اجتماعی انقلاب ضربه نخواهد خورد و اگر باور کنیم تربیت شهروندی از برابری همگان ساخته میشود، جمهوریت و تربیت متناسب با مردمسالاری دینی در جامعه نهادینه خواهد شد. سامان زندگی سیاسی و اجتماعی امروز ما بر بنیان چنین منشی، سویهای بهشتی خواهد یافت.