یغمبر(ص) را در مقام یک رهبر سیاسی، با همان واحدها و معیارهای دنیای سیاست و اداره مملکت مطالعه کنید. اگر خواستید پیغمبر(ص) در مقام زمامدار را فقط با عینک پیغمبری مطالعه کنید، خیلی اشتباه خواهید کرد
پیغمبر اکرم(ص) دائماً میکوشید هر سنگی که برای زیربنای آینده جامعه با زمامداری مولا امیرمؤمنان علی(ع) میگذارد، در مناسب ترین شرایط باشد. بنابراین پیغمبر(ص) همواره در پی مناسبترین شرایط بود. توضیحی عرض کنم: در آیه کریمه «ای پیغمبر آنچه از جانب خدا بر تو فرستاده میشود ابلاغ کن، اگر ابلاغ نکنی رسالتت را تمام نکردهای و خدا تو را در برابر مردم نگهبان است.» (مائده 67)
حسب آنچه بسیاری از علمای اسلام بخصوص علمای شیعه و روایات شیعه میگوید این آیه ناظر بر سال آخر حیات پیغمبر(ص) و قضیه حجه الوداع است.
حالا شما به جمله (وَاللهُ یعْصِمُک مِنَ النَّاسِ) دقت کنید، یعنی پیغمبر(ص) نگران است؛ این چه نگرانی است؟ بعضی ممکن است این طور خیال کنند که این نگرانی، نگرانی ای است که مثلاً پیغمبر(ص) بر جان خودش میترسید.
پیغمبر(ص) از جو سیاسی میترسیده است. اگر کسی بیاید مسأله نگرانی پیغمبر(ص) را در دایره دو، سه نفر یا شش نفر محدود کند، باز مطلب را کوچک کرده است. جو سیاسی وجود دارد، جو سیاسی متلاطم خاصی که کوچکترین اشتباه سیاسی ممکن است کیان اسلام را به خطر بیندازد.
اگر شنیده اید که مولا علی(ع) در پاسخ سخنی که صدیقه طاهره(س) به آن حضرت فرمود که چرا کوشش نمیکنی؟ و همان هنگام صدای اذان بلال بلند شد و امیر مؤمنان(ع) فرمود: فاطمه جان! میخواهی این صدای «اشهد أنّ محمّداً رسول الله» بلند باشد یا نه؟ عرض کرد: بلی، فرمود: راهش این است، «که صبر کنیم» اینها ناظر به جو سیاسی متلاطم آن زمان است.
شأن یک رهبر
یک رهبر بزرگ مثل پیغمبر(ص)، در یک جو سیاسی متلاطم میخواهد تک تک سنگها و خشتهای یک بنا را بگذارد؛ با چه نگرانی این کار را میکند؟ پیغمبر اسلام(ص) راجع به زمامداری مولا علی(ع) مکرر مطالبی را فرمود. اینها دیگر در تاریخ اسلام روشن است.
حالا که آخرین ساعات زندگی را در پیش چشم میبیند با خود میگوید در این آخرین ساعات، آخرین سنگ بنایی را که میتوانم بگذارم، بگذارم. پیغمبر(ص) دو اقدام میکند: اول، با دستور أکید به اینکه خیلیها با جیش اسامه خارج شوند تا جو و محیط مدینه را برای اینکه علی(ع) قدرت را در دست بگیرد آماده کند. دوم، با تصریح نهایی مکتوب نوشته شدهای که در حضور خودش به صحه دیگران برسد. یعنی این نوشته پیغمبر موقعی ارزش قاطع داشت که در آن جلسه، به صحه حاضران برسد.
اگر قرار بود در آن جلسه چهار نفربگویند: «إِنَّ الرَّجُلَ لَیهْجُرُ، حَسْبُنا کتابُ اللهِ!» (الصواعق المحرقه، ابن حجر هیتمی ص 224) براستی که این مرد{پیامبر(ص)} هذیان میگوید، کتاب خدا برای ما کافی است، دیگر این نوشته، بودش از نبودش بدتر بود.
سؤال این است که چرا پیغمبر(ص) میخواست بنویسد؟ چون این آخرین سنگ این بنا در آخرین شرایط و ساعات بود. چرا ننوشت؟ برای اینکه این نوشته موقعی میتوانست اثر داشته باشد که از اعتبار عمومی برخوردار باشد.
همین یک جمله، این نوشته را از آن اعتبار عمومی میانداخت و چه بهتر که اصلاً چنین تعبیری پیرامون هیچ یک از گفتهها و نوشتههای پیغمبر(ص) دهان به دهان نگردد. بگذار اعتبار گفتهها و نوشتههای دیگر با چنین مطلبی متزلزل نشود. این شأن یک رهبر است. یعنی یک رهبر همین طور عمل میکند.
پیغمبر(ص) را در مقام یک رهبر سیاسی، با همان واحدها و معیارهای دنیای سیاست و اداره مملکت مطالعه کنید. اگر خواستید پیغمبر(ص) در مقام زمامدار را فقط با عینک پیغمبری مطالعه کنید، خیلی اشتباه خواهید کرد.
مثل اینکه شما بخواهید پیغمبر(ص) را که همسر زنانش است با پیغمبر در مقام گیرنده وحی مطالعه کنید. اینجا قطعاً به اشتباه میافتید. باید پیغمبر(ص) را در هر جناحی، با همان دیدگاه متناسب با آن جناح دید.