علم؛ مهمترین دستاورد عقل
در این نشست همچنین مجتبي اميری، عضو هيات علمي دانشگاه تهران حضور داشت و از دیدگاه شهید بهشتی موضوع مدیریت و رهبری همراه با کار دسته جمعی را مورد بررسی قرار داد . به گفته او شواهد عقلی و نقلی دلالت بر آن دارد که کارکرد علم به عنوان مهمترین دستاورد عقل و کارکرد دین به عنوان مهمترین رهاورد پیامبران برای بشر چیزی جز آزاد ساختن او از قید و بندهای این جهان و اعتلا بخشیدن به او نیست. انقلاب اسلامی، انقلابیون و رهبران انقلاب نیز در آغاز با چنین برداشتی از عقلانیت و دین که مهمترین ویژگی آنها رهایی بخشی بود به پاخاسته و به تاسیس نظامی مبادرت ورزیدند که رسالت خود را آزادسازی مستضعفان جهان از بند مستکبران می دانستند. او در رابطه با گفتمان انقلاب اظهار داشت: ادبیات انقلاب، در جوهر خود چند چیز را که پس از انقلاب مشروطیت بیش از هر چیز تمامی جنبشهای اجتماعی را حول خود سامان داده بود،پروراند و آن را در منظر همگان قرار داد و آنها را به عنوان محورهای گفتمان انقلاب قرار داد. استقلال، آزادی، دینداری، عدالت خواهی و پیشرفت همه ارزشهایی بود که تمامی گروهها و جنب شهای اجتماعی مختلف دوران معاصر هر یک به یکی از آنها دل بسته بودند و انقلاب اسلامی با جمع آنها، همگی گروهها و جنبشهای اجتماعی را حول خود جمع کرد و با اتحادی که ایجاد کرد به استمرار سلسله پادشاهی در کشور پایان داد. باید اشاره داشت که انقلاب اسلامی نتیجه تلاش برای تحقق بخشیدن به مولفههای مطلوب جریانهای اجتماعی پس از مشروطه بر پایه به کارگیری م مترین مولفه پیش برنده سه فرهنگ متعامل ایرانی، اسلامی و جهانی یعنی عقلانیت و خردگرایی بود. این استاد دانشگاه افزود: کسانی که در جامعه ما نقشی اساسی و ماندگار بر جا نهاده و جامعه را به سوی کمال و تعالی به پیش بردهاند جوهره خردگرایی و به دنبال آن دینداری، در میانشان بیش از هر چیز دیگری جلوهگری میکند. این خردگرایی و دینداری با ماهیت رهایی بخشی خود، آنان را به سوی آزادگی، استقلالطلبی و دادگری سوق میدهد که توسعه و پیشرفت رادر رابطه با آنان معنیدار و پایدار میسازد. در واقع آزادی و آزادگی در فرهنگ خردگرای ایرانی، همانند فرهنگ اسلامی جایگاهی بس رفیع و پایدار دارد. پیوند آزادی و آزادگی با فرهنگ ایرانی تا آنجاست که ایران و ایرانی با این نام نامیده و شناخته میشده است. او همچنین در رابطه با سیر جریانهای فکری حاکم در غرب بیانداشت: به طور کلی میتوان در سیر جریانهای فکری حاکم در غرب چهار نوع عقلانیت را مشاهده کرد که به غیر از نوع اول آن یعنی عقلانیت جوهری که ماهیت فردی دارد، سه نوع دیگر یعنی عقلانیت ابزاری، تفاهمی و انتقادی، ماهیت جمعی دارند، اما وجه اشتراک همه آنها این است که با جامعه و امور اجتماعی پیوند داشته و دارند. سقراط نوع اول عقلانیت را به کار گرفت تا به سخن سیسرون فلسفه را از آسمان به زمین آورده و آن را به خانههای مردم و زندگی اجتماعی آنان وارد کند تا درباره چیزها بیندیشند. او خود را به خرمگسی مانند میکرد که دیگران را وا میداشت تا برای کشف حقیقت بیندیشند. عقلانیت ابزاری نیز تمامی عرصههای اجتماعی در دنیای مدرن را جولانگاه خود قرار داد و حاکمیت خود را در همه عرصهها گستراند تا آنکه چند و چونهایی را به همراه آورد که در نتیجه انواع دیگر عقلانیت مطرح شد که همان عقلانیت انتقادی و عقلانیت تفاهمی است. او اضافه کرد: کارکرد این نوع از عقلانیت در دوران معاصر رهایی بخشیدن آدمی از هر آن چیزی است که میخواهد او را در خود نگه داشته و از فراتر رفتن از او باز دارد. با وجود همه اینها رهاورد تمدن غرب در دوران معاصر برای دیگر کشورها و مشرق زمین به جای این عقلانیتها و کارکردهای آنها چیزی جز استعمار و سلطه جویی و سلطهگری به صورت مرئی و نامرئی نبوده و هر آنچه این کشورها نصیب بردهاند در ذیل سلطه غرب بوده است.
منبع : روزنامه آرمان امروز