گفتاری منتشر نشده از شهید آیت الله دکتر بهشتی
متنی که پیش روی شما قرار دارد، گفتاری است از شهید آیت الله دکتر بهشتی که در سال ۱۳۵۶ خطاب به طلاب مدرسه منتظریه الشمس (حقانی) و در حضور اساتید آن ایراد شده است. متن حاضر از سه منظر جالب توجه است. نخست، از منظر محتوای بحث که به تبیین رابطه و نسبت میان علوم اسلامی وعلوم انسانی مربوط می شود. چنانچه خواهید دید، درک صحیح این رابطه به بیان علل ضرورت آشنایی طلاب علوم دینی به طور خاص و علاقمندان به اسلام شناسی به طور عام با علوم انسانی جدید می انجامد. دوم، شیوه بیان مطلب است که نوع رابطه میان اساتید مدرسه با طلاب را به تصویر می کشد؛ رابطه ای توأم با احترام متقابل اما صراحت و صداقت. سوم، این متن به لحاظ آشنایی با فضای فرهنگی و فکری آن زمان، از منظر تاریخی نیز جالب توجه است، از جمله برای علاقمندان به شناخت تاریخ فکری ایران معاصر به طور کلی و شناخت واقعیت های مربوط به مدرسه حقانی به طور خاص؛ واقعیت هایی که افسانه پردازی های موهوم و بی پایه رایج در این زمینه را به طور جدی چالش می کشاند. لازم به تذکر است که در موارد لازم، توضیحاتی در پانوشت ها اضافه شده است. امید آن که مقبول خاطر خوانندگان گرامی قرار گیرد.
بنیاد نشر آثار و اندیشه های شهید آیت الله دکتر بهشتی
استقبال جوانان تحصیل کرده از علوم انسانی و علوم اسلامی
بسمالله الرحمن الرحیم. در این سالهای اخیر مکرر دوستانی به صورت فردی و گروهی مراجعه کردهاند با این سؤال که تو در زمینهی کار یک طلبه در زمان ما چه نظر مشورتی میدهی؟ منِ طلبه الان چه وظایفی دارم؟ به سوی چه آیندهای گام برمیدارم؟ در این برخوردها، گهگاه فرصتی بوده، ولو کوتاه، که تبادل نظری با این دوستان داشتهام. گاهی فرصت نبوده، عذر خواستم؛ عذر خواستنی که در این موارد بسی بر روحم سنگینی کرده است. چقدر برایم رنجآور بوده ببینم جوان یا جوانهایی در این شرایط زمان ما رو به دین و علم دین، قرآن و علم قرآن آوردهاند، خیال میکنند من میتوانم برایشان مشاور مطلع و امینی باشم. راه درازی را طی میکنند، میآیند و بعد من باید فقط شرمنده باشم و بگویم فرصت ندارم، فراغت ندارم، آمادگی ندارم. گاهی هم که فرصت شده، خیلی کوتاه تبادل نظر کردهایم. کمتر توفیق داشتهام یک تبادل نظر وسیعِ به نسبت گسترده که لااقل بتواند آنچه در اندیشهی من در این زمینه میگذرد را برای دوستان بازگو کنم. طبعاً این سؤال برای شما دوستان عزیزی که در این مدرسه تشریف دارید هم مطرح است. در مصاحبهها و مذاکرات و برخوردهای حضوری برایمان مسلم و روشن شده است که این سؤال برای شما مطرح است. میپرسید ما آمدیم چه کنیم؟ چه رسالتی بر عهده داریم؟ عرایض امروز من لااقل یک پاسخ عمومی است به این سؤالِ دوستان این مدرسه. توجه شما رفقا را به این نکته جلب میکنم که در این ده یا پانزده سال اخیر، در نسل جوان جامعهی ما، توجه چشمگیر و پرارزشی به علوم انسانی به چشم میخورد. به غیر از شما دوستان، که دانشجویان و طلاب حوزه هستید، جوانانی که به حوزههای علمی دیگر یعنی دانشکدهها، مدارس عالی و دانشگاهها میروند هم با من مأنوسند. در میان این جوانان گرایش جالب، چشمگیر و پرارزش به علوم انسانی روزافزون است. جوانهایی هستند سال چهارم رشتههای فنیِ پولساز مهندسی که میآیند مشورت میکنند. مبنای مشورت این است که آقا ما تا اینجا آمدهایم، حالا میفهمیم اشتباه کردهایم! میخواهیم برگردیم به علوم انسانی. حالا به ما بگویید کدام رشته؟ اتفاقاً در همین هفته، جوانی که سال دوم پزشکی را دارد با موفقیت پشت سر میگذارد با همین سؤال آمد. در میان دانشآموزان سالهای پنجم و ششم دبیرستان، برخی از کسانی که تحصیلاتشان در ریاضی و علوم تجربی خیلی خوب است و میتوانند به رشتههای دانشگاهیِ متناسب با این مواد بروند، مرتب این مراجعه میکنند که ما میخواهیم با دیپلم ریاضی با معدل ممتاز، یا دیپلم طبیعی با معدل ممتاز، برویم به رشتههای علوم انسانی. دوستان لابد با اصطلاح علوم انسانی آشنایی دارید. امروز شاخههای علمی به دو بخش اساسی تقسیم میشود: علوم طبیعی، علوم انسانی، و کاربرد هر دو در فنون. علوم طبیعی، علومی هستند که در زمینهی شناخت طبیعت و اشکال و تطورات و پدیدهها و روابط این پدیدهها کاوِش میکند. شاخههای آن شیمی، فیزیک، زمینشناسی، گیاهشناسی، جانورشناسی است که خود آنها زیر شاخههای مختلفی دارند که میرسد به حیاتشناسی(بیولوژی) و بعد شاخههای بین این دو مثل بیوشیمی(شیمی حیاتی) و امثال اینها وجود دارد. آنها میکوشند موجودات عالم طبیعت را آنچنان که هستند بشناسند. علوم طبیعی، ابزاری دارد که در خیلی علوم دیگر هم هست و آن عبارت است از ریاضیات. ریاضیات چیست؟ بیشتر نقش ابزار ایفا میکند. در فیزیک فضایی، فیزیک جوی و فضایی، میرود سراغ تحقیق پیرامون منظومههای شمسی کهکشانها و امثال اینها و فضا و موجودات فضایی میروند. این علوم طبیعی، شناختی دربارهی طبیعت برپایهی کاوِش دربارهی طبیعت به دست میدهد و از این شناخت در فنون استفاده میشود. این مسجد را که ساختهاند در نظر بگیرید. در ساختن آن فنون مختلفی به کار رفته است؛ فنّ معماری، فنّ مهندسی و محاسبات، فنّ آجرپزی، فنّ گچپزی، فنّ سیمانپزی، فنّ شناخت و استخراج آهن و ساختن تیرآهن، فنّ جوشکاری، فنّ شیشهسازی و امثال اینها. همهی اینها محصولات فنون است. این فنون از نتایج علمی علوم طبیعی استفاده میکنند. موضوع علوم طبیعی چیست؟ طبیعت. کاربرد فنون مربوط به این چیزهاست؛ ساختمان، ماشین و غیره. یک رشتهی وسیع دیگری از علوم داریم به نام علوم انسانی. علوم انسانی زمینهی کارشان چیست؟ علوم طبیعی شناخت جهان را میرسانند اما تا کجا؟ تا مرز انسان. از این به بعد باید خود این موجود دوپا را شناخت که اعجوبهی خلقت است و علومی که مسئولیت شناخت این اعجوبهی دوپا را به عهده دارند آنقدر وسیع و گسترده شدهاند و شاخهها پیدا کردهاند که به یک بخش پهناور و وسیع از علوم امروز تبدیل شدهاند.
انسان چیست؟ چه خواستهایی دارد؟ چه توانهایی دارد؟ چه امکاناتی دارد؟ بُرد شناختش چیست؟ تا کجا میتواند سر در بیاورد؟ بُرد عملش چیست؟ بُرد تصمیمگیریاش تا چه اندازه است؟ بر چه مبنا تصمیم میگیرد؟ جهتگیریاش در عمل چیست؟ به کدام سو میرود؟ چه هدفی دارد؟ چه قوانینی بر رفتار انسان حکومت میکند؟ رفتار انسان چه بازده و محصولی دارد؟ فرهنگ، ادبیات، شعر و نثر، زبان، پیوند زبانها، زبانشناسی، تطورات زبانها، آنچه به زبان درآمده، اندیشههای بشر، تفکرات او، اندیشههای شکلگرفتهاش، سیستمهای گوناگون تفکرات بشری، مکتبهای گوناگون فلسفی، جامعهی انسانی، روابط اجتماعی انسان، نظامهای گوناگون و اشکال گوناگون این روابط، قوانینی که بشر وضع کرده، اثر این قوانین مثبت و منفی، کار نیک بشر، تقدیر او، جنایت و خیانت بشر، کیفر او، حقوق، حقوق مدنی، حقوق جزایی، زندگی اقتصادی بشر، پیوندها، روابط اقتصادی، عوامل اقتصادی، مولّدها، تولیدها، توزیعها، مصرفها، طبقات اجتماعیِ ناشی از این، حالات روحی بشر، عواطف او، نقش عواطف در زندگی او، گوناگونی عواطف، خشم او، مهر او، رنج او، غم او، شادی او و آنچه به این مربوط میشود؛ موسیقی، هنر، هنرهای گوناگون، مجسمهسازی، نقاشی و صدها رشتهی دیگر هنری… . ملاحظه میکنیدکه علوم انسانی رشتهی وسیعی است. یکی از عوامل مادر که در درجهی اول با همین انسان به بعد سروکار دارد اما راجع به قبل از انسان هم نظر دارد و بینظر نیست، دین و مذهب است؛ اعم از ادیان الهی، ادیان ساخته شدهی خرافات و موهومات بشری یا ادیان ساخته شدهی فرهنگهای پیشرفتهی بشری. ادیان عموماً پیامشان برای بشر این است که ای بشر! چگونه باش و به کدام سو رو اما در عین حال نسبت به اصل جهان و پیدایش جهان و پیدایش انسان و کلیاتی دربارهی اصل هستی نیز نظر دارد و نظر میدهد، تا آنجا که اصولاً نمیتوانند انسان بریده از هستی و مبدأ و آغاز و غایت و فرجام هستی را مطرح کنند. اما متن کارشان، بیشتر از انسان به بعد است. علوم دینی هم امروز جزو کدامیک از این دو گروه به حساب میآید؟ علوم انسانی. در اصطلاح امروز، علوم دینی هم جزو علوم انسانی به حساب میآید. تا ده-پانزده سال پیش، سراغ هر جوان با استعدادی را میگرفتی، سرش در رشتههای علوم طبیعی بود. از آنجا سر در میآورد. تمام استعدادها به کار میافتاد برای اینکه بتواند برود رشتهی پزشکی، داروسازی، مهندسی، فیزیک، شیمی، اصلاً علوم هم نه، فنون! پزشکی فنّ است. اصلاً تمام استعدادها بیشتر سراغ فنون میرفت؛ چون در فنون پول درمیآید. در علوم طبیعی هم خیلی از پول خبری نیست. پول و شهرت و این چیزها بیشتر در فنون است. آن آقایی که این مدرسه را میسازد اصلاً در رشتههای فنی کار میکند، یعنی کاربرد علوم. اگر علوم هم آنجا میخواند برای کابردش است. او درباره رشتههای علمی تحقیق مستقل نمیکند. آن کسی که روی میزان مقاومت آلیاژهای مختلف تحقیق میکند، در رشتهی علوم طبیعی کار میکند. مهندس میآید محصول کار تحقیق او را در مدرسه یا دانشکده میخواند، کاربردش را هم یاد میگیرد و راهنمای معمار و فلزکار میشود که حالا اینجا باید چه آهنی از چه آلیاژی با چه بُعدی کارگذاشت. پول هم در این درمیآید. آن بندهی خدایی که درباره میزان مقاومت آلیاژها کار میکند، حداکثر حقوقش به اندازهی نصف درآمد روز بسازبفروشها نیست. بنابراین استعدادها همه میروند سراغ فنون. چون زندگی خلاصه شده بود در درآوردن پول و هر چه بیشتر و دلخواهتر مصرف کردن آن. پیش از این رسماً بازارعلوم طبیعی هم کساد بود، علوم انسانی که دیگر هیچ! بازماندههای تمام کنکورهای دیگر سر از رشتههای مختلف علوم انسانی در میآوردند. در دانشگاه، یک دانشکده هم مربوط به نام علوم دینی دارد به نام دانشکدهی الهیات. دیگر آنها که هیچ جا پذیرفته نمیشدند از آنجا سر درمیآوردند. حوزه چطور؟ حوزه برای آنهایی بود که اصلاً بوی مدرسه به مشامشان نخورده بود، پدر و مادری داشتهاند مرتجع، قدیمی یا خیلی عقبافتاده، اصلاً بچهشان مدرسه نمیتوانسته برود حالا گاهی با سواد خواندن و نوشتن و گاهی هم بدون آن رو به حوزهها میآوردند. مگر با یک استثناء خیلی محدود و درصد خیلی ضعیفی از عناصری که احیاناً با یک دیدهای دیگری به حوزه میرفتند یا به علوم انسانی میرفتند. آقای خاتمی[1]، همینطور نبود؟ رنگ غالب، همینجورها بود که عرض میکنم. حالا آنچه من میگویم آقای خاتمی نمیتواند شاهدش باشد چون من دارم از آن دورههای قدیم میگویم. ایشان یک نصفه نسل بعد از من است. شاهد از غیب رسید! آقای دکتر احمدی[2] رسیدند. ای کاش ایشان بودند و من عرضم را میکردم تا شهادت میدادند. ولی در این ده-پانزده سال اخیر، مسئله، مسئلهای دیگر است. امروز ما ناظر این واقعیت اجتماعی هستیم که جوانهایی با استعدادهای برجسته، با یقین به اینکه میتوانند در فلان و بهمان رشتهی فنی پولساز یا علمیِ چنین و چنان از علوم طبیعی یا ریاضی که ابزار آن هست پذیرفته شوند، به علوم انسانی و از جمله علوم اسلامی رو میآورند. اینها دنبال چیز دیگری آمدهاند. اینها اگر به حوزهی قم میآیند، اگر به رشتهی جامعهشناسی دانشگاه میروند، دنبال این هستند که بر چیز دیگری دست یابند. اینها در سنین نوجوانی آزادانه لمس کردهاند که «وَ مَا الْحَيَاةُ الدُّنْيَا إِلَّا مَتَاعُ الْغُرُورِ»! پوچی، بیارزشی، بیمحتوایی، بیپایگی زندگی منحصر در تولید و مصرف و در دور نافرجام تولید و مصرف پوسیدن را لمس کردهاند. آنها که از خانوادههای مرفّه برخاستهاند، داشته اند و لمس کرده اند. آنها که از خانوادههای دردمند برخاستهاند، نداشته لمس کردهاند. دیروز خدمت یکی از دوستان عرض میکردم که به حق، دیدار با این جوانان و انس آنان با من همیشه از لذتبخشترین ساعات زندگی بوده و هست. گاهی با وجود خستگی مفرِط، برای گفتوگو با آنها وقت می دهم و در پایان گفتوگو میبینم شادابترم، چه در دانشگاه و چه در حوزه. من نمیدانم چند تا از شما اینجوری هستید. این را باید جناب آقای قدوسی[3] که با شما مصاحبه میفرمایند بدانند و دوستان دیگر مثل جناب آقای مصباح[4] که با شما کار میکنند و رفقا و دوستان دیگری که هستند بگویند. ولی من اجمالاً میدانم در میان شما هم عناصری اینگونه، کم یا بیش، هست و در حوزه فراوان است. اینها میگویندانسان در زندگی اگر بخواهد در حدّ انسانیت زندگی کند، قبل از هر چیز باید بینشی، جهانبینیای، هدفی، راهی و مبنایی درست داشته باشد، والاّ حیوانی است که جلوی آخور رهایش کردهاند و یا در آخورش پوست هندوانه و پوست گرمک است، یا کاه و یونجه و جو، یا پنبهدانه، یا عسل و مربّا و کره و مرغ و فسنجان و چلوکباب ریخته اند؛ ولی بالاخره حیوانی سر در آخور است!
طی سه یا چهار سال اخیر یک چیز تازه پیدا شده است و آن این است که عدهای از علوم انسانی دانشگاهها به علوم اسلامی دانشگاهها رو میآورند. یعنی با اینکه رفتهاند سراغ علوم انسانی، گمشده ی خود را آنجا هم پیدا نکرده اند، آنوقت فکر کرده اند بیایند سراغ حوزه و علوم اسلامی، شاید گمشدهی خود را اینجا پیدا کنند. در همین ماههای اخیر عدهای از دوستانی که سال آخر اقتصاد یا جامعهشناسی، که جزو شادابترین و سرزندهترین رشتههای علوم انسانی روز است، هستند، مکرر آمدهاند که می خواهیم درسمان را تمام کنیم و اسم مان را برای فوق لیسانس بنویسیم که سربازی نرویم. آیا طرحی چندساله که برای آشنایی پخته و علمی با قرآن و اسلام باشد دارید؟ در میان آنها چه عناصر جالبی هستند! دو نفر از آنها که در رشتهی اقتصاد مشغول به تحصیل هستند[v]، هم معلمند و در یکی از واحدهای فعال درس میدهند، هم یک فعالیت اجتماعی دارند، هم درس اقتصاد خوب خواندهاند، بهطوری که یکی از آنها یک سخنرانی جالب اقتصادی در خود دانشکده اقتصاد کرد، و هم عربی را خوب خواندهاند بهطوری که یک کتاب اقتصاد عربی را که با متن خارجی آن بررسی میکنیم میبینی که خیلی خوب آن را میخوانند و معنی میکنند. مکرر مراجعه کردهاند. گروههایی هم هستند از رشتههای مختلف که می پرسند آیا راهی میشناسید که ما اول در زمینهی علوم اسلامی کار کنیم، بعد برویم برای دکترای اقتصاد؟ دو نفر از بچههای بسیار خوب، از آن بچههای خودساخته، از خانوادهای که پدرشان راننده بوده و فوت هم شده بود، که برادر توأمان (دوقلو) هستند[5] و فوق لیسانس جامعهشناسی دانشگاه را تمام کرده اند. من برای همفکری در طرحی با آنها صحبت میکردم، آنوقت طرح خودشان را برای آینده مطرح کردند. می گفتند بدون جهانبینی کامل عملی نیست، بنابراین بنا داریم مدتی را هم صرف آشنایی با مکتبهای زندهی برجستهی فلسفی امروز دنیا بکنیم و فلسفه بخوانیم. چون مهد بیشتر این مکتبها آلمان است، بخصوص در تماس بین متافیزیک و فیزیک، تصمیم داریم برویم آنجا بمانیم، آلمانی هم یاد بگیریم که مطالعات دست اول انجام دهیم(چه بلندهمت!) و بعد برگردیم. آیا برای بعد از برگشتن ما فکری دارید که بتوانیم به دنبال آن، آشنایی عمیقی هم با اسلام و فلسفهی دورهی اسلامی، در مدتی که با آن سنّ و سال و تحصیلات ما سازگار باشد، به دست بیاوریم؟ من نمیدانم شماها تاکنون با اینجور جوانها چقدر برخورد کردهاید؟ من مکرر برخورد دارم و اینکه میبینید با همهی عوامل دلسردکننده، من همواره شاداب و سرشار از امیدم، به خاطر برخورد با چنین جوانهای باهمتی است که بحق میتوانند بهترین ذخیرهی آینده باشند.
[1] حجت الاسلام سید محمد خاتمی
[2] حجت الاسلام دکتر احمد احمدی
[3] . شهید آیت الله علی قدوسی
[4] آیت الله محمدتقی مصباح یزدی
[v] دکتر محمد نهاوندیان و دکتر منصور پهلوان
[5] دکتر احمد صدری و دکتر محمود صدری