علیرضا بهشتی: صبحگاه يکشنبه، هجدهم مردادماه 1377 است و در محل بنياد نشر آثار و انديشههاي شهيد آیتالله دکتر بهشتي، در خدمت آقاي دکتر محمد مهدي جعفري هستيم. قبل از هر چيز از قبول زحمت و تشريففرمايي شما سپاسگزاري ميکنم. همانطور که استحضار دارید یکی از فعالیتهای این بنیاد تدوین زندگينامه مرحوم شهيد بهشتي است. به همین منظور و به دلیل همکاری و ارتباط نزدیک حضرت عالي در مقاطع مختلف با ايشان از شما دعوت کرديم تا آنچه میتوانید برای ما در اين ارتباط عنوان فرمایید. اگر اجازه دهيد بنده سؤالم را مطرح میکنم و شما هر جا مناسب دانستید به آن بپردازيد. اما قبل از آن مایلم بدانم اولين برخورد شما با مرحوم شهيد بهشتي کجا و در چه زمانی بوده است و این برخورد چه احساسي در شما ایجاد کرد، یعنی شما چه برداشتي از شخصیت ایشان داشتيد؟ البته ممکن است اين نگاه بعداً تغيير کرده باشد، ولي دوست دارم برداشت شما را در برخورد اول از ایشان بدانم.
ـ بسم الله الرحمن الرحيم. در ابتدا به سهم خودم ضمن اظهار شادماني از شما به دلیل این تصمیم بسیار مهم یعنی ضبط خاطرات اشخاص به صورتی کاملاً بيطرفانه نسبت به شخصيتهايی که غالباً فرهنگي بوده و به نوعی تأثير بسیار در مردم داشتهاند تشکر میکنم و اميدوارم نتيجهی اين تلاشها به صورت فرهنگی نوين منتشر شود. به صورتی مقدمهوار عرض میکنم که بنده شهيد بهشتي را به عنوان يک شخصت فرهنگي و يک روشنفکر مسلمان ميشناسم و به همین دلیل اميدوارم اين بحث جدايي روشنفکر و روحاني که اخيراً از سوی عدهاي به شکلی ندانسته باب شده است، از بين برود. چراکه ما روشنفکر را نه به معناي انتلکتوئل غربي یا کسي که صرفاً کار ذهني ميکند، بلکه به عنوان شخصی میدانیم که نسبت به جهان خارج ديدگاهی باز داشته باشد و در عین اینکه عقيده و مکتب خود را عميقاً میشناسد، شرایط موجود را درک ميکند و از این رو راه حلي به تناسب شرایط پيش پاي افراد میگذارد. يعني ميکوشد آنچه خود به دست آورده را هم در میدان عمل و هم در مسائل فکري و ذهني، به ديگران منتقل کند. به این صورت دیگر نه لباس و نه هيچ تشخص دیگری نماد روشنفکری نخواهد شد. آنچه سبب ميشود فردی را روشنفکر بدانيم، اين ويژگيهاست و از این رو دیگر هيچ جدايي ميان افرادی که لباس روحانيت پوشیدهاند و یا دیگرانی که کت و شلوار بر تن دارند نخواهد بود و همه از یک صنف دانسته میشوند. تا آنجا که به خاطراتم مراجعه کردم برخوردهايي که با شهيد آيت الله بهشتي داشتهام را به ترتيب تاريخی خدمتتان عرض ميکنم. در سال ۱۳۴۰ پس از گرفتن مدرک لیسانس از دانشگاه شيراز در رشته ادبيات فارسي به تهران آمدم و در دانشسراي عالي در رشتهی کارشناسي علوم تربيتي به تحصيل مشغول شدم. در واقع تحصيل من در آن دوران جنبهای فرعي داشت، به این دلیل که فعاليت اصلي بنده يکي در نهضت آزادي ايران و ديگر در انجمن اسلامي دانشجويان بود که سخت هم به این دو مشغول بودم و از هر تلاشي که به بارور کردن بيشتر مطالب انجمن اسلامي کمک میکرد دريغ نميکردم. مرحوم حنيفنژاد دانشجوي دانشکده کشاورزي کرج بود و من در اميرآباد تهران، ساكن كوي دانشگاه بودم. ايشان شبهاي جمعه به تهران ميآمد و با من مصاحبت داشت. در آنجا تا روز شنبه کلاسهايي از جمله کلاس قرآن و ساير مسایل تشکيل ميداديم. يکبار ايشان به من گفتند که شنيدهام سيد روشنفکري هست در قم به نام آقاي بهشتي که دبيرستاني به نام «دين و دانش» افتتاح کرده كه در این دبیرستان هم مسائل ديني و هم دانش به دانش آموزان تدریس میشود و به من گفتند بیا تا هم به منظور تشويق این شخص و هم براي ترويج بیشتر این کار به ديدن ایشان برویم. بنده هم به اتفاق ايشان و احتمالاً يکي دو نفر ديگر از دانشجويان از جمله آقاي لطف الله ميثمي به قم و به دبيرستان دين و دانش رفتيم. وقتي رسیدیم ديديم مرحوم بهشتي روي زمين نشستهاند و عدهاي هم دورشان جمع بودند. ما را كه ديدند – از آنجا که حدود سي و هفت سال از آن تاريخ ميگذرد درست يادم نيست که آیا از قبل ما را ميشناختند يا به ايشان معرفي شده بوديم – برخوردشان مثل برخورد يک آشنا با يك دوست صميمي و بسيار قديمي بود. همين برخورد، بسيار ما را تحت تأثير قرار داد، از آنجا که ايشان به عنوان يك روحاني برخلاف ديگراني از اين دست كه معمولاً بخصوص از دانشجویان، يک حالت جدايي ميگيرند، با اينكه از لحاظ سنی هم با ما فاصله داشتند، طوري برخورد كردند که گويي يک طلبه يا دانشجویی مانند خود ما هستند و همين برخورد باعث شد که ديوارهاي فاصلي که در تصورمان داشتيم فرو بريزد و از همان اولين برخورد خيلي صميمانه با ايشان صحبت کنيم. در این دیدار ما مسائل انجمن دانشجويان را مطرح کرديم و روش ايشان در اين دبيرستان را جويا شديم که چگونه تدريس ميكنند و با اين جوانان چگونه برخورد ميکنند. نميدانم ايشان چه تلقياي داشت ولی ما سخنانشان را با این نگاه که به کارمان میآید به عنوان رهنمودهايي در برخوردهاي آیندهمان با دانشجویان و دانشآموزان، تلقی میکردیم و آنچه يادم هست اينکه بسیار صميمانه و دوستانه با مسائل برخورد کردند طوري که يکي از دوستان به شوخي به ايشان عرض کرد که آقاي بهشتي بهتر نيست شما براي طلاب هم يک انجمن اسلامي تأسيس کنيد؟ ايشان هم به شوخي در پاسخ گفتند که طلبهها خودشان را بالاتر از اسلام ميدانند! به هر صورت جلسهی بسيار خوب و پرباری بود و ما حدود ظهر يا بعدازظهر از ایشان خداحافظي کرديم و با خاطرهای بسيار خوش آن مدرسه را ترک کرديم و از نزد ايشان رفتيم.
از ایشان دیگر چيزی در خاطرم نيست تا سال ۴۹ . بعد از آزادي از زندان شنيده بودم آقاي بهشتي در آلمان و در هامبورگ مشغول فعاليت هستند و با آشنايي قبلي که از ايشان داشتم خيلي اميدوار بودم که در آلمان مؤثر باشند. در دوراني که در زندان بودم کم و بيش اخباري هم از سال ۴۲ تا ۴۶ به ما ميرسيد از اينكه مرحوم بهشتي به صورتی فعال در همکاري و ارتباط با دانشجويان، به خصوص با انجمن اسلامي دانشجويان مقيم اروپا هستند. البته از نظر سياسي خاطرم نيست که فعالیتهای ایشان چه بود، اما همين اندازه و با گذشت زمان کم و بيش چيزهايي از ايشان مي شنيدم. سال ۴۹ كه شنیدم ایشان از خارج برگشتهاند. بنده رفته بودم خدمت مرحوم طالقاني به منزلشان و ايشان گفتند آقاي بهشتي از آلمان برگشتهاند و فعلا در منزل آقای اخوان ساکن هستند. پرسیدم شما نميخواهيد به ديدنشان برويد؟ گفتند من رفتهام و ايشان را ديدهام. به هر صورت با اینکه خیلی دلم ميخواست مرحوم بهشتي را ببينم ولي خاطرم نیست به چه دلیل متأسفانه موفق به این کار نشدم تا اينکه حسينيه ارشاد فعال شد. ميرفتم آنجا و در سخنرانيها شرکت میکردم. البته بيشتر، سخنرانيهای دکتر شريعتي و شهيد مطهري برگزار میشد ولي اطلاع داشتم که ايشان، هم از نظر فرهنگي و هم اداري از اعضای هيئت مديره حسينيه هستند. در آن مدت برخورد مستقيمي با ايشان نداشتم ولي ميشنيدم در اختلافي که بين دکتر شريعتي و برخی ديگر رخ داده است، شهيد بهشتي جانب دکتر شريعتي را گرفتهاند. اول حد میانه را گرفته بودند که بتوانند برخوردها را التيام دهند و اختلافها را بردارند، ولي بعدها که ديدهاند این اختلافات بیشتر از نظر اداری بوده و نه فرهنگي جانب دکتر شريعتي را گرفته بودند.
ـ ممکن است در رابطه با این اختلافات بيشتر بگوييد؟
ـ بله، تا آن جا که بنده اطلاع دارم. در آن سالها به این دلیل که سابقه زندان داشتم، بدون آنکه عضو باشم، با سازمان مجاهدين همکاري داشتم، البته آنها هم خودشان نميخواستند که ما عضوشان باشم و کارهايي که در پيش دارند را انجام دهم ولی از نظر فرهنگی با آنها همکاري داشتم. به عنوان مثال بنده بيشتر در مورد کار بر روی نهج البلاغه و قرآن با آن ها همکاري داشتم. سازمان مجاهدين، رفتن به حسينيه ارشاد را منع ميکرد و نسبت به آن نوعی بدبيني داشت و دلیلش هم اين بود که میگفتند در اين زمان که بايد کار چريکي و مبارزه مسلحانه کرد، اين محل که تجمعي است در شمال شهر، با آن صندليها و لوستر و ساير تشريفات، سخنرانيهایش هم براي مشغول کردن اين افراد و به خواب بردن اینهاست و در حد يك لالايي است. آنها اين تلقي را داشتند و از اين رو و به این دلیل که من عضو نبودم تعهدي هم نسبت به سازمان نداشتم که آنجا نروم. دلم در حسينيه ارشاد بود و از اين رو که ميدانستم دکتر شريعتي، با اين قصد به آنجا نرفته است و از طرفي هم نميخواستم خيلي حرف اینها را زمين انداخته باشم و رو در رويشان ايستاده باشم گاهي به حسينيه ميرفتم و گاهي نميرفتم. در رابطه با اختلافات، تا جايي که بنده اطلاع دارم اختلاف اينها نخست اداري بود. به این صورت که آقاي ميناچي که عضو هيئت امنا و نماينده و وکيل آقاي همايون (مؤسس حسينيه ارشاد) بود، کارهايي از نظر برنامهريزيهای دروني و بيروني انجام داده بودند که مورد رضايت ديگر افراد هيئت مديره خصوصاً شهيد مطهري و علامه جعفري نبود. بنده از نظر سايرين اطلاعی ندارم ولي ميدانم که نظر اين دو نفر مخالف بعضي برنامهها بود. اين اختلافات اداري که قاعدتاً به سخنرانان و افراد فرهنگي نباید هيچ ارتباطي داشته باشد و باید بين مديران حل ميشد به سخنرانان هم سرايت کرده بود و ظاهراً از مسئلهای اداري به مسایل علمي و فرهنگي هم كشيده شده بود. باز هم جزئيات را نميدانم اما ميدانم که آقاي حاج احمد صادق و بعضي ديگر از افراد، از جمله آقاي حاج تحريريان و آقاي ميناچي خيلي ميکوشيدند که اين اختلاف را از بين ببرند. از جلسهاي که البته در آن حضور نداشتم و در منزل يکي از اين آقايان تشکيل شده بود، شنيدم که شهيد مطهري زودتر از ديگران وارد میشوند و قبل از اين که دکتر شريعتي بيايند يکي از کساني که آنجا بوده، از شهيد مطهري سؤال میکند که حالا خودمانيم! خيلي صميمانه و صادقانه بگوييد که اين نهضت فرهنگي که الان تشکيل شده از شما شروع شده يا از دکتر شريعتي يا شما بيشتر در اين کار مؤثر هستيد يا دکتر شريعتي؟ ايشان هم بسيار صادقانه و مخلصانه پاسخ میدهند که آغازگر اين نهضت نه من هستم نه دکتر شريعتي، بلکه آقای بازرگان و آقای طالقاني هستند و ما هر دو دنبالهرو آنها هستيم و البته نه نقش خودش را بد بيان ميکند و نه نقش دکتر شريعتي را، ولي ميگويد که اين دو نفر آغازگر هستند و ما دنبالهروي آنها هستيم و بعد دکتر شريعتي هم ميآيند و مسائلي را مطرح ميکنند که متأسفانه به نتيجه نميرسد. من در جزئياتش وارد نيستم ولی چون اين يک مسئله حاشيهاي بود اطلاعاتي که داشتم برایتان نقل کردم و متأسفانه روزبهروز اين اختلاف بيشتر هم شد. یک نکته از شهيد مطهری و يک نکته از شريعتي بيان ميکنم و به اين بحث پايان میدهم. شهید مطهری در دانشکده الهيات، اتاقي در سرچشمه داشتند که بعدها محل حزب جمهوري اسلامي شد. قبلاً که آنجا دانشکده الهيات بود، بنده در آنجا به خدمت ایشان میرفتم و گاهي کتاب برايشان ميبردم و مينشستيم و با هم صحبت ميکرديم. يک روز من خدمت ایشان بودم. آقاي سيدهادي خسروشاهي هم آمدند و صحبت شد که در قم آقاي مصباح يزدي به منبر رفته و عليه آقاي شريعتي صحبت کرده و طلاب با ایشان مخالفت کردهاند.
ـ این مربوط به چه سالي است؟
ـ احتمالاً سال ۵۳ بود. دکتر شريعتي در زندان بود و آقاي خسروشاهي تعريف میکردند که طلبهها با آقای مصباح مخالفت کردهاند و گفتهاند چرا اين حرفها را ميزنيد؟ شهيد مطهري لبخندي زد و گفت که دکتر شريعتي اشتباه دارد اما نه آن چيزهايي است که آقاي مصباح بفهمد! شهيد مطهري عيناً همين مطلب را گفت و من ديدم که ايشان، برخلاف آنچه آن زمان مطرح بود، حقيقتاً با شریعتی اختلاف علمي دارند و نه اختلاف شخصي و اداري. يک بار هم حدود سالهاي ۵۵، زمانی که جلسات متعددی در تهران و در خانه این آقايان تشکیل میشد كه اين بزرگان همه در آن جمع ميشدند؛ شهيد مطهری، شهيد بهشتي، آقاي خامنهاي، دکتر شريعتي و … . من رفتم کنار دکتر شريعتي و گفتم که پسفردا در فلانجا جلسهاي تشکیل میشود و دقيقاً يادم نيست كه آقاي مطهري هم در آن جلسه بودند یا خیر، پرسیدم شما هم ميآييد؟ شايد دکتر شريعتي اينطور تصور راداشت که چون آقاي مطهري هم آنجاست بنده این سؤال را پرسیدهام که شما هم ميآيید؟ که ایشان گفت جعفري! به خدا قسم هرجا که آقای مطهری باشد من ميروم و اظهار کوچکي هم ميکنم تا کسي فکر نکند که ما اختلاف شخصي داريم، اختلاف ما اختلاف علمي است که امری طبيعي است و بين هر عالمي هم وجود دارد. اما متأسفانه کساني بودند هم از اين طرف و هم آن طرف که به اين اختلاف دامن ميزدند و اين اختلاف تا آخر هم حل نشده باقي ماند. به هر حال در آن اوایل، زماني كه من در شرکت انتشار مشغول به کار بودم و هنوز حسينيه ارشاد باز بود ميشنيدم كه شهيد بهشتي بيشتر جانب دکتر شريعتي را ميگيرد. عرض کردم که من جزو مجاهدين نبودم ولي چون سابقه زندان و فعالیت در نهضت آزادي داشتم، ممکن بود بيايند مرا بگيرند و به جرم کار نكرده به زندان بيفتم. از اين رو در سال ۵۰ به دليل گرفتاريای که برايم پیش آمد به برازجان رفتم تا در معرض ديد ساواک نباشم. پس از شش هفت ماه گفتند که اسمي از تو نيست و بيا. من مجدد به تهران برگشتم و در فروردين سال ۵۱ در شرکت انتشار مشغول به کار شدم. در آنجا ترجمه ميکردم و هم کارهاي تصحيح چاپي و هر کار دیگري که از دستم برميآمد. در ضمن واسطهي بين هيئت تحريريه، مؤلفين، نويسندگان و … هم بودم. شهيد بهشتي جلساتي داشتند به عنوان «نقد کتاب» که اين جلسات در منزل خودشان و در سه راه نشاط، در محله قلهک تشکيل ميشد. بنده گاهي در این جلسات شرکت ميکردم. گاهي هم کارهايي که مربوط به شرکت انتشار بود را به آنجا ميبردم. يادم هست ايشان روزهاي چهارشنبه از ما خيلي استقبال ميکردند و ميگفتند که مايلند نظر ما را در مورد کتاب و نقدي که ميکنند، بشنوند. خوب متأسفانه من وقتش را نداشتم که مرتب شرکت کنم ولي کم و بيش، آمد و رفت داشتم.
ـ از افراد ديگر که در آن جلسه شرکت میکردند چه کساني را به خاطر داريد؟
ـ فقط شهيد باهنر را خاطرم هست و نه افراد خاص ديگر را. در هر جلسه افراد مختلفی ميآمدند؛ به عنوان مثال، شهيد صادق اسلامي که بعدها وارد دفتر ايشان شدند و آقاي دکتر نمازي که الان وزير دارايي هستند، آقاي دکتر توانايانفر هم بودند که با اين جمع، «کاپيتال» مارکس را نقد ميکردند. به این صورت که متن آلماني- انگليسي و عربياش را گرفته بودند و شايد ترجمهی فارسي آن را هم داشتند. تا آنجا که من شنيدم، کاپيتال از آلماني به انگليسي و از آنجا به فرانسه و از آن به عربي ترجمه شده بود. بنابراین ترجمهي عربي آن، ترجمهای دست دوم و سوم بود و نمونه فارسي هم شايد از روسي و توسط اعضاي حزب توده که در روسيه بودند ترجمه شده بود، از اين رو اصلاً نميشد به اين ترجمهها اعتماد کرد و از آنجا که شهيد بهشتي مدتی در آلمان بودند و آلماني هم ميدانستند و متن آلمانی این کتاب هم در دستشان بود، علاوه بر اینکه اينها را با هم از نظر محتوايي مطابقه ميکردند هم آن را نقد ميکردند. در آن زمان ما اميدوار بوديم، از آنجا که اين کار بسيار مهمي بود ولی نميدانم نتيجهاش چه شد. يک مسئلهي حاشيهاي که آنجا مطرح بود اينکه در قم بين طلبهها بحث بود که آقاي بهشتي در اذان و اقامه «أشهد أن عليا وليالله» را نميگويد. بعضي موافقت کردند و برخي مخالفت که نه اينطور نيست. دو نفر از طلبهها گفتند اینکه کاري ندارد ما ميرويم آنجا پيش ایشان تا ببينيم آقای بهشتی این بخش از اذان و اقامه را ميخوانند يا خیر. اين دو طلبه در همين جلسات چهارشنبههای «نقد کتاب» به بهانه شرکت در جلسه آمدند آنجا، ولی رويشان نشده بود مستقيماً از ایشان این مسئله را سؤال کنند. هنگام نماز، شهيد بهشتي جلو ميايستادند و حاضرين پشت سر ايشان. اين دو طلبه ميآيند صف جلو، نزديک ایشان ميايستند که حتماً بشنوند در اذان و اقامه «اشهد ان عليا ولي الله» گفته میشود یا خیر. وقتی متوجه میشوند ايشان این بخش را نميخوانند، بعد از نماز رو به آقای بهشتی ميگويند که ما براي اين کار تا اینجا آمدهايم. شهید بهشتی ميگويد خوب از اول این مطلب را از خود من ميپرسيديد دیگر چرا به خودتان زحمت داديد؟ و پاسخ میدهند که بله، در همه رسالهها آمده است که این بخش جزو اذان نيست و حتي بعضی آن را بدعت ميدانند برای همین من آن را نمیخوانم. من خودم نمي گفتم ولي از مرحوم طالقاني اين طور شنيدم که ميگفت «اشهد ان محمد صليالله عليه و آله و سلم سيما علي ابن عمه عليا ولي الله». بعدها من در رساله مرحوم آيت الله خويي خواندم که ايشان ميگويند اشهد ان عليا ولي الله جزو اذان نيست ولي بايد به نحوي ولايت علي را به زبان آورد و مرحوم طالقاني اين نکته را مد نظر دارند. آقاي بهشتي نماز مغرب و عشا را جدا ميخواندند و در پنج وقت نماز ميخواندند. از اين رو يک روز در مراسم افطاري در انجمن اسلامي مهندسي بود که باز ايشان نماز میخواندند و ما هم پشت سرشان ایستادیم. بنده براساس همين که ايشان نمازشان را جدا ميخوانند رفتم و نماز مغربم را خواندم. آقايان گفتند که نه ايشان خودش مي خواهد بخواند چرا بلند ميشوي؟ گفتم من قم نماز عشا را جدا ميخوانم و هنوز عشا نشده. بعد گفتند که نه ببين آقاي بهشتي دارند آماده ميشوند که نماز عشا را بخوانند. من هم گفتم براي اين که شق عصاي مسلمين نشود ميخوانم و نماز عشا را پشت سر ايشان خواندم. بعد از ايشان پرسيدم که شنيده ام شما جدا مي خوانيد چرا الآن با هم مي خوانيد؟ گفتند که چون سخنراني هست و الان هم مدتي از مغرب گذشته از اين جهت من خواندم.
اما برخورد دیگری که با ايشان داشتم احتمالاً رمضان سال ۵۴ يا ۵۵ بود، یعنی پس از تغيير موضع مجاهدين و انحراف به طرف مارکسيسم و ماترياليسم و جزوات مفصلي که داده بودند. همه از وضعي که پيش آمده بود ناراحت بودند، چراکه عدهی زيادي هم در زندان بودند، در آن زندانهاي بسيار سخت که در اوين و در آن سالها وجود داشت. در این زمان مراسم افطاری انجمن اسلامي مهندسين بود که در منزل آقاي مهندس يوسف طاهري، با حضور آقایان بهشتي، شهيد مطهري، شهيد مفتح و شهيد باهنر برگزار میشد؛ از روحانيون اين چهار نفر در خاطرم هستند. آقاي مهندس بازرگان و آقاي دکتر سحابي و ساير افراد انجمن اسلامي مهندسين هم حضور داشتند و عدهای دیگر هم از پزشکان و مهندسين. ما هم که نه پزشک بوديم و نه مهندس در اين جلسات شرکت ميکرديم. پس از افطار معمول اين بود که يک نفر سخنراني میکرد که شهيد بهشتي سخنراني آن شب را عهدهدار شدند. عنوان صحبتش هم «فلسفه نماز و روزهی مسافر از ديدگاه چهار مذهب اهل سنت» بود. ايشان شايد حدود يک ساعت يا بيشتر در اين باره صحبت کردند. فلسفه نماز و روزه مسافر را گفتند و مسائلی از قبیل اینکه در زمان حاضر هم که بعضي معتقدند اگر با هواپيما مسافرت کنيم ديگر لزومي ندارد نماز را شکسته بخوانيم، آيا واقعاً اينطور است یا خیر؟ که مثلاً آیا در این مسئله خستگي ملاک است يا مسافت؟ ایشان در آن سخنرانی این مطلب را خيلي علمي و خوب توضیح دادند. چند دقيقه آخر بحث با دیدن چهرهی حاضران شاید اینطور احساس کردند که اینجا جاي اين صحبت نيست، گفتند که ما برنامههايي داريم و شما هم عجله نکنيد، عجله کار شيطان است و اگر ما را قبول داريد با ما باشيد و بدون عجله منتظر برنامههايي باشيد که داريم. شايد بيش از يک ساعت و ربع طول کشيد. پس از صحبتها طبق معمول برنامهی سؤال و جواب هم بود. از آنجا که من خيلي يادداشت نوشته بودم اولين کسي که بلند شد بنده بودم و اجازه صحبت خواستم. قبول دارم که عصباني بودم، از این رو گفتم اگر بخواهيد فلسفه نماز و روزه مسافر را بگوييد نه شما را قبول داريم و نه با شما هستيم بلکه ما با قرآن و اسلام هستيم و قرآن و اسلام در اين شرایط مسئلهی ديگري را بيان ميکند. ما مقلّديم، مقلّد هم در مسایل فرعي تقليد ميکند و در مسئلهی نماز و روزهی مسافر بنده شخصاً نمازم را قصر ميخوانم و کاری هم ندارم فلسفهاش چيست، اگر مجتهد شدم و فقيه، ميروم دنبالش اما چون نيستم و رشتهی تخصصيام چيز ديگري است دنبال اين مطلب نميروم. الان که عدهاي در زندان هستند چه جاي اين صحبت بود، حالا که «يخرجون من دين الله افواجا». در این شرایط که ما سرگردانيم که آیا بايد مبارزهی قهرآميز کرد يا مسالمتآميز! و اینکه در داخل و خارج از کشور، در داخل و بيرون زندان چگونه مبارزهاي باید باشد؟ چرا شما اين صحبت را کرديد؟ به این شکل خيلي تند و البته مفصل شايد حدود يک ربع صحبت کردم. پس از من آقاي دکتر فريدون سحابي صحبت کردند که ايشان هم انتقاد کردند و گفتند مي خواهم اين سؤال را مطرح کنم که چطور وقتي آيتالله طالقاني ـ چون آن وقت آيت الله طالقاني در زندان بود ـ قرآن را که باز مي کند، به همین شکل رایج استنباط می کند؟ از آنجا که ايشان خيلي به قرآن استناد ميکردند گفتند چطور شده که وقتي شما قرآن را باز ميکنيد، نماز و روزهی مسافر از آن در ميآيد. سپس مرحوم آقاي علي بابايي انتقاد کردند و بعد هم آقاي مهندس بازرگان که کنار دست شهيد بهشتي نشسته بودند به شوخي گفتند امشب هوا پس است! جواب ندهيد. بعد از اینکه همه انتقاد کردند مرحوم بهشتی با آن روحيهی هميشگي و باز گفتند که من از دوستان تشکر ميکنم که با اين شهامت آنچه را که در دل داشتند بيان کردند و نگذاشتند که اینها به صورت عقده درآید. اما علت اينکه من اين عنوان را براي امشب انتخاب کردم به دليل پيشنهادي بود که يکي از دوستان به بنده کرده بود. ما فهميديم که این پیشنهاد از طرف خود علي بابايي بود و از آنجا که ایشان در مسافرت نماز قصر نميخواندند و مانند اهل سنت عمل ميکردند، به همين دليل از آقای بهشتی خواسته بودند اين مسئله طرح شود. بعد که به علي بابايي گفتيم تو که اين پيشنهاد را کردي، چرا خودت انتقاد کردي؟ گفت من که نگفته بودم در اين شرایط و در اين مجلس این بحث مطرح شود. من گفته بودم يک روزي اگر فرصت شد. بعد از آن شهيد مطهري که عادتشان اینگونه بود که وقتي همه سؤالاتشان را مطرح ميکردند و انتقادهايشان را ميگفتند، در آخر نظرشان را چه انتقادي و چه موافق بود، بيان و از آن نتيجهگيري ميکردند، از این رو آقای مطهری به ما که از شهید بهشتی انتقاد کرده بوديم سخت حمله کردند و گفتند اين نمک به حرامي و ناسپاسي است. ايشان در اين شرایط آمده و مسئلهاي را که مورد اختلاف است و بعضي ميگويند مربوط به قرون وسطي و الاغسواري است طوري به صورت علمي بيان کردند که قابل قبول همه است آن وقت شما اينطور برخورد ميکنيد. بعد داستاني را گفتند که نتيجهاش اين بود که ميگفت ميدانم کجاي آقايان ميسوزد!