به مناسبت نمایش اسناد نایاب زندگی شهید بهشتی در کتابخانه ملی
در بهار سال ۱۳۵۲، کارشناس مسئول کتابهای درسی تعلیمات دینی، دکتر بهشتی، از مدیر تولید خواسته بود که آمادهسازی کتابهای زیر نظر ایشان را اینجانب انجام دهم (علتش را نمیدانم، به خاطر سلیقهام بوده، سابقه کارم در چاپخانهها، حسن انجام کار یا …). آن سال کتابهای تعلیمات دینی دوره راهنمایی جدیدالتألیف بود و در ادامه نیز سال اول دبیرستان عمومی و سال اول دبیرستان فنی و حرفهای … .
در شروع به کار صفحهآرایی تعلیمات دینی اول راهنمایی، ایشان از من خواستند برای مطلبی که راجع به امامحسین(ع) در این کتاب آمده تصویری هم جاسازی شود.
در آن زمان در سازمان کتابهای درسی ایران، برای بهترشدن نتیجه کار، بین صفحهآرا و کارشناس مسئول ارتباط نزدیکی وجود داشت تا اثر زیباتر و مثمرثمرتر باشد. بدینخاطر برای آن مطلب که راجع به رفتار مردم کوفه و آزاداندیشی امامحسین(ع)، و ستمگری یزید بود، قرار شد تصویری از مرقد مطهر امامحسین علیهالسلام قرار گیرد. بدینجهت به آرشیو سازمان مراجعه کردم؛ چیزی مورد پسند نبود. به سازمان جلب سیاحان رفتم؛ در آرشیو آنها تصاویری از اماکن و دیدنیهای ایران بود. درنهایت، به کتابفروشیهای مقابل دانشگاه تهران و بساطیهای سبزهمیدان مراجعه کردم، تعدادی کارتپستال تهیه و برای انتخاب به ایشان ارائه کردم.
دکتر بهشتی از بین آنها، عکسی را که در آن پرچم بالای گنبد به رنگ سرخ کاملاً خودنمایی میکرد انتخاب نمودند. و من هم در صفحهآرایی، برای نمود بیشتر، آن را در صفحه فرد و بالای صفحه قرار دادم. پس از آماده شدن و پیش از ارسال برای چاپ، این بود که چون در یک سطر شعر زیرنویس تصویر، کلمه شهید آمده و راجع به امامحسین(ع) سرور آزادگان است و همچنین به خاطر پیامی که دارد حتماً باید به رنگ قرمز چاپ شود؛ که این کار –یک سطر رنگی در صفحهای از کتاب با وقت کم و صرف هزینه بسیار- زمانبر و ناممکن بود. آن زمان کتابهای جغرافیا و برخی کتب زیستشناسی برای فهم بیشتر دانشآموزان رنگی چاپ میشد. درنهایت، مسئولین آتلیه و مالی سازمان با امر ایشان موافقت کردند و آن یک سطر با رنگ قرمز چاپ شد.
در آن سه چهارسالی که با ایشان در دو طبقه سازمان کتابهای درسی –یک طبقه کارشناسان مسئول، یک طبقه آتلیه- کار میکردیم، برای تبادل نظر و هماهنگی برای آمادهسازی کتابها، دو دفعه هم به منزل ایشان رفتم؛ بار اول با خودروی ایشان، تا در منزل رفتیم. پس از پیادهشدن و باز کردن در خانه، مستقیم وارد هال شدیم. من را به اتاق سمت راست راهنمایی کردند که ظاهراً مهمانخانه بود؛ اتاقی به اندازه سه در چهار یا سهونیم در چهارونیم که با یک فرش ماشینی و دو طرف آن دو پتو با ملحفه سفید پاکیزه مفروش شده بود. اتاق تازه گچ شده بود که نشان میداد خانه نوساز است. دفعه دوم هم که باید میرفتم با اتوبوسهای تجریش عازم شدم، حوالی قلهک پیاده شده و به منزل ایشان رفتم. اینبار از بیرون ساختمان خانه را دیدم که یک طبقه بود با نمای آجری در محلهای با بناهای یکطبقه در اطراف و قطعات زمینی که هنوز ساخته نشده بود.
پس از گذشت چندسال که دیگر در مشهد زندگی میکردم، یک روز صبح ساعت هشت، اخبار رادیو خبر انفجار دفتر مرکزی حزب جمهوری و شهادت ایشان را اعلام کرد. خیلی بر من گران آمد. بزرگمردی که دانشمند، فهیم، قاطع، باگذشت و سادهزیست بود چه زور بار سفر بربست! با خود گفتم کاش مردم شناخت درست و خوبی از ایشان میداشتند. در این نگرانی بودم که پیام امام را شنیدم که فرمود: «بهشتی یک ملت بود برای ملت ما. بهشتی مظلوم زیست و مظلوم مرد و …».
محمدرضا مسلمانزاده
۲۰ بهمن ۱۳۹۵