متنی که ملاحظه می کنید، از مجموعه درسگفتارهای تفسیری شهید آیت الله دکتر بهشتی که قرار است با عنوان «در مکتب قرآن» منتشر شود انتخاب شده است. این درسگفتار در سال ۱۳۴۸ در مرکز اسلامی هامبورگ (آلمان)ارائه شده است.
بسم الله الرحمن الرحيم
الحمدُلله ربّ العالمين، و الصلاة و السلام علي جميع انبيائه و رُسُله، و علي سيّدنا خاتم النبيّين، و علي الائمة الطاهرين من اهل بيته و خيرته من آله، و صَحْبِهِ، و السلام علينا و علي عباد الله الصالحين.
(وَ إِذا أَذَقْنَا النَّاسَ رَحْمَةً مِنْ بَعْدِ ضَرَّاءَ مَسَّتْهُمْ إِذا لَهُمْ مَكْرٌ في آياتِنا قُلِ اللَّهُ أَسْرَعُ مَكْراً إِنَّ رُسُلَنا يَكْتُبُونَ ما تَمْكُرُونَ * هُوَ الَّذي يُسَيِّرُكُمْ فِي الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ حَتَّى إِذا كُنْتُمْ فِي الْفُلْكِ وَ جَرَيْنَ بِهِمْ بِريحٍ طَيِّبَةٍ وَ فَرِحُوا بِها جاءَتْها ريحٌ عاصِفٌ وَ جاءَهُمُ الْمَوْجُ مِنْ كُلِّ مَكانٍ وَ ظَنُّوا أَنَّهُمْ أُحيطَ بِهِمْ دَعَوُا اللَّهَ مُخْلِصينَ لَهُ الدِّينَ لَئِنْ أَنْجَيْتَنا مِنْ هذِهِ لَنَكُونَنَّ مِنَ الشَّاكِرينَ * فَلَمَّا أَنْجاهُمْ إِذا هُمْ يَبْغُونَ فِي الْأَرْضِ بِغَيْرِ الْحَقِّ يا أَيُّهَا النَّاسُ إِنَّما بَغْيُكُمْ عَلى أَنْفُسِكُمْ مَتاعَ الْحَياةِ الدُّنْيا ثُمَّ إِلَيْنا مَرْجِعُكُمْ فَنُنَبِّئُكُمْ بِما كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ * إِنَّما مَثَلُ الْحَياةِ الدُّنْيا كَماءٍ أَنْزَلْناهُ مِنَ السَّماءِ فَاخْتَلَطَ بِهِ نَباتُ الْأَرْضِ مِمَّا يَأْكُلُ النَّاسُ وَ الْأَنْعامُ حَتَّى إِذا أَخَذَتِ الْأَرْضُ زُخْرُفَها وَ ازَّيَّنَتْ وَ ظَنَّ أَهْلُها أَنَّهُمْ قادِرُونَ عَلَيْها أَتاها أَمْرُنا لَيْلاً أَوْ نَهاراً فَجَعَلْناها حَصيداً كَأَنْ لَمْ تَغْنَ بِالْأَمْسِ كَذلِكَ نُفَصِّلُ الْآياتِ لِقَوْمٍ يَتَفَكَّرُونَ * وَ اللَّهُ يَدْعُوا إِلى دارِ السَّلامِ وَ يَهْدي مَنْ يَشاءُ إِلى صِراطٍ مُسْتَقيمٍ)[۱]
وقتي به مردم رحمت ميچشانيم، پس از رنج و سختي كه گريبانگير آنها شده، (پس از ناراحتي به آنها راحتي ميدهيم، آن وقت آرام نميگيرند). شروع ميكنند دربارهی آيات ما نقشه چيدن و در برابر آيات الهي نيرنگ بازي كردن، بگو نقشههاي خدا از شما سريعتر اجرا ميشود. فرستادگان ما نقشه چينيهاي شما را مينويسند. اوست كه شما را در خشكي و دريا ميگرداند، (اين طرف و آن طرف ميبرد، گردش ميدهد)، تا آن گاه كه در كشتي قرار گرفتيد. كشتيها، سرنشينانشان را به دنبالهی بادهاي موافق به سمت مقصد بردند و سرنشينها به اين حالت و وضع، دلخوش كردند، ناگهان تندبادي سخت فرا ميرسد، (و موجهاي دريا را برميانگيزد). از هر طرف موجهاي سهمگين به آنها روي ميآورد فكر ميكنند راه چاره و خلاص ندارند، در اين هنگام: به ياد خدا ميافتند و غير از خدا كسي را نميخوانند، به خدا ميگويند: اگر ما را از اين ورطه خلاص كني، ما از سپاسگزران خواهيم بود. امّا وقتي خدا آنها را از اين ورطه نجات داد، دوباره شروع ميكنند در زمين به دنبال امور ناروا رفتن و به اتكاي قوانين ظالمانه ستم كردن. اي مردم! ستمهايي كه ميكنيد، به زيان خود شما تمام ميشود، با اين ستمگريها بهرهاي جز بهرهی اين زندگاني كوتاه نخواهيد داشت، بالاخره پيش ما باز ميگرديد و ما شما را به كارهايي كه كرده بوديد، خبر ميدهيم. داستان اين زندگي دنيا، داستان آب و باراني است كه از آسمان فرو ميريزيم. با اين آب، دانههاي خوراكي مردم يا خوراكي حيوانات درمي آميزد و دانه سبز ميشود، تا وقتي دانهها سبز شد و زمين آراسته به سبزه شد و صاحبان اين زارعتها فكر كردند كه ديگر ما همه چيز داريم فرمان ما شب يا روز فرا ميرسد چنان آن را از بين ميبريم مثل اينکه اصلاً ديروز چنين چيزي در آنجا نبوده است، اين طور به تفصيل، آيات الهي را براي مردمي كه ميانديشند، باز ميگوييم. و خدا شما را به سوي خانهی صلح و آرامش ميخواند و هر كس را بخواهد، به راه راست هدايت ميكند.
عوامل دروني، ريشه تمامي عقبماندگيهاي فردي و اجتماعي
مجموعهی این آيات، نوعی روانكاوي لطيف از آدميزادهاي معمولي است. اساس تعاليم اسلام دربارهی زندگي بشر اين است. اسلام به ما آدمها ميگويد: اي انسان! در زندگي و برنامهی زندگي ات يك جانبه حساب نكن؛ بلكه حساب زندگي ات همه جانبه باشد. اوّل خودت را بشناس ببين چه هستي، در چه شرايطي قرار داري، چه نيازمنديهايي داري، چه نيروهايي داري. سپس نيروها را با در نظر گرفتن شرايط موجود به سمت تأمين نيازمنديها و خواستههاي واقعي خودت به كار بينداز؛ اين ميشود زندگي سعادتمند. ولي متأسفانه براي ما انسانها رفتن از اين راه، با اينکه خيلي راه زیبا و خوب و مطبوعي به نظر ميرسد، كار مشكلي است، تشخيص و شناختن آن، كار مشكلي است، بعد از شناختن، عمل كردنش كار مشكلي است.
عوامل زيادي هست كه ما را از شناسايي صحيح اين راه و سپس رفتن در اين راه باز ميدارد، اين عوامل در عين حال كه عوامل خارجي هستند، عواملی داخلي هستند. به اين نكته خوب توجه كنيد: هيچ عامل خارجي در ما نميتواند خود به خود اثر كند. تا در خود ما، نقطه ضعفي وجود نداشته باشد! محال است عاملي خارجي بتواند در ما ايجاد ناراحتي كند. يا تا در ما نقطهی قوتي وجود نداشته باشد، محال است عاملي خارجي بتواند براي ما سعادت بياورد. ميكربها، ويروسها و عوامل ديگر بيماري كه از خارج ميخواهند وارد بدن شوند و انسان را بیمار كنند، چه وقت ميتوانند ما را بيمار كنند؟ اگر ما واقعاً مزاج سالم و پاك و ناآلوده داشته باشيم، در برابر بسياري از ميكروبها و ويروسها مصونيت داريم و آنها نميتوانند در ما كارگر واقع شوند. پزشكان ميگويند علت اينکه ساكنان دههاي كوهستاني معمولاً عمرشان بيشتر است، شادابتر هستند، صد سال یا نود سال با شادابي و سلامت عمر ميكنند، يك علت بيشتر ندارد، به حكم زندگي در ده كوهستاني، غذاهاي طبيعي بيشتر ميخورند، غذاهاي خيلي درهم آميخته كمتر ميخورند، هواي سالم دارند، هواي آلوده كمتر دارند. از طرف ديگر دائماً بايد حركت كنند و چارهاي جز بالا رفتن و پايين آمدن ندارند.
بنابراين تلاش زياد، آب و هواي خوب و غذاي سالم، آنها را در برابر بيماريها مصون نگه ميدارد و عمرشان زياد ميشود. معروف است که در قسمتي از قفقاز، نزديكيهاي ايران – كه الآن در تصاحب روسيه است – مردان و زنان ۹۰ساله، ۱۰۰ساله، ۱۱۰ساله و ۱۲۰ساله دارد كه خيلي شاداب هستند. مرد ۱۲۰سالهاي كه بيش از يك جوان ۴۰ـ ۳۰ سالهی شهرنشين كار ميكند، ميدود و حركت ميكند و اين حالت هيچ علتي ندارد جز اينکه از داخل، در برابر عوامل بيماري، ضعف و مرگ مصونيت يافته است.
شما يك سنگ خيلي سخت را روي زمين بگذاريد، مثلا يك تخته آهنِ يك متر مكعبي، سپس يك شيشه بُرنده روي آهن بيندازيد، چه ميشود؟ آهن عيب ميكند يا شيشه؟ شيشه ميشكند، در حالي كه اگر همين شيشه برنده را روي پوست بدن شما انداختند، پوست بدن شما را زخم ميكند و شيشه هم نميشكند. چطور ميشود كه همان شيشه در آهن نه تنها اثري نميكند؛ بلكه خودش ميشكند و از بين ميرود؛ اما پوست بدن شما را خراش ميدهد و زخم ميكند؟ چون در پوست بدن شما نوعي نقطه ضعف در برابر شيشه وجود دارد، ولي آهن در برابر شيشه مصونيت دارد، خرد نميشود، حتي خراش هم برنميدارد. اين مسألهاي خيلي روشن است.
آدم تا در خودش نقطه ضعفي نداشته باشد، عوامل فساد نميتوانند در او اثر كنند و تا در داخل خودش هم نقطهی قوتي نداشته باشد، عوامل ترقّي نميتوانند در او اثر بگذارند. خرواري كتاب در پشت الاغي بار كنيد، از آنها بهرهاي نميگيرد. يك خروار كتاب كه هيچ، مقدار زيادي خوراكيهاي لذيذ باب طبع انسان بر پشت الاغ بار كنيد، يا روي آخور الاغ بگذاريد، اصلاً لب هم نميزند! هيچ چيزي نميتواند به ما ترقّي و تكامل دهد مگر اينکه خودمان از داخل خودمان براي به كار بردن آن عامل ترقي آمادگي داشته باشيم. اين اشتباهي است كه مخصوصاً از نظر اجتماعي، ملتهاي عقب مانده دچار آن ميشوند، چون در ميان ملتهاي عقب مانده غالباً اين نقطه ضعف وجود دارد، اشخاص و افراد عقب مانده هم همين طورند. من شخصاً افراد زيادي را ديدهام كه عقب مانده هستند! وقتي پاي سفرهی دلشان مينشيني كه چرا عقب مانده هستي، تمام تقصيرها را به گردن عوامل خارجي مياندازد! مثل اينکه خودش هيچ تقصيري ندارد. شكي نيست و نميخواهيم عوامل خارجي را تبرئه كنيم ولي ميخواهيم بگوييم: در شرايط يكسان، انساني ترقي ميكند و انساني ديگر از ترقي باز ميماند، معلوم ميشود عوامل داخلي سهم خيلي زيادي دارند.
ملتهاي عقب مانده هم غالباً در انتظار اين هستند كه عوامل سعادت، ترقي و تكامل همه از خارج در اختيار آنها گذاشته شود تا آنها پيش بروند، تا ملتي اينطور خواب زندگي را ميبيند، تعبيرش اين است كه هم چنان در عقب ماندگي خواهد ماند، اما اگر واقعاً خوابش عوض شد و فهميد هر چه بايد باشد بايد از درونش باشد، موضوع فرق ميكند.
لزوم طراحي برنامه همهجانبه براي زندگي فردي و اجتماعي
من در بحثهاي اجتماعي بارها اين مطلب را عرض كردهام كه وقتي دربارهی عوامل عقب ماندگي ملتهايي كه به جا ماندهاند، تكاملي ندارند و دچار مشكلات اجتماعي هستند صحبت ميكنيم، غالباً ميبينيم گفته ميشود: فشار سياسي بلوك شرق و غرب! تضادهاي سياسي و… اينها مايهی عقب ماندگي ما است، حرفهاي كاملا صحيحي هم هست، اينها مؤثر است، ولي تضادهاي سياسي دربارهی عدهی معيني از ملتها اين آثار شوم را دارد، دربارهی ملتهاي ديگر يا اين آثار را ندارد و يا خيلي كمتر دارد، فرق مطلب چيست؟ به علاوه، واقعاً اين تضادهاي سياسي را با گله و شكوه كردن ميشود از بين برد؟ هرگز! بنابراين بايد راهي بينديشيم، بايد با در نظر گرفتن تمام اين شرايط نامساعد ببينيم چه بايد بكنيم تا از اين مخمصه خلاص شويم و تا وقتي به اين فكر نيفتيم، همهی تلاش هايمان به هدر ميرود.
به هر حال، اسلام به انسان ميگويد: اي انسان! برنامه زندگي ات را همه جانبه طرح كن. متأسفانه بسياري از مردم برعکس اين تعليم اسلام، برنامهی زندگي را همه جانبه مطرح نميكنند. مقدار زيادي از آيات قرآن، براي تنبه دادن و هوشيار كردن بشر و توجه دادن به اين نكته است. از جمله در اين آيات ميگويد: عدهی زيادي از مردم به محض اينکه نان و آب آنها راه افتاد و زندگيشان سر و ساماني پيدا كرد، به كلي دچار غفلت ميشوند. جواني روزي ۳۰، ۴۰، ۵۰ مارك كار ميكند و درآمد دارد، دو ماه كه ميگذرد، اگر ۵ روز بيكار شد واويلا است! براي نهار ظهرش گاهي درمي ماند! به او ميگوييم: چرا درمانده اي؟ علت اين درماندگي چيست؟ درآمد آن روزها را چه كرده اي؟ ميگويد: نفهميدم، آخر ماه تمامش مصرف شد! هيچ به فكر اين نبودي كه روزي ممكن است كار پيدا نشود يا بيمار شوي، يا مشكلي پيدا كني؟ نه! آن روزها به اين فكر نبودم!
اتفاقاً همين چند روز پيش جوان ي آلماني پيش من بود كه دچار اين حالت روحي بود. وضع او با محل كارش به هم خورده بود و كار نداشت. از او پرسيدم: مگر نميتواني از بيمههاي اجتماعي پول بگيري؟ گفت: نه، آن مؤسسهاي كه من در آنجا كار ميكردم، دچار مشكلاتي است كه نميتواند آن گواهينامهاي را كه با آن ميتوانيم از بيمههاي اجتماعي پول بگيريم، به ما بدهد. ما هستيم و يك پول [۲](Sozialversicherung) كه آن هم مثل گدايي ميماند و من نميخواهم به دنبال آن بروم. گفتم: حالا چه ميكني؟ گفت: دنبال كار ميگردم. به او گفتم: كسي كاري سراغ داشت كه شايد به درد تو بخورد. گفت: خوب است الاّ اينکه بايد يكي دو ماه در آنجا كارآموزي كنم تا بتوانم آن كار را انجام دهم. گفتم: خوب دو ماه كارآموزي كن. گفت: نه، بايد براي فردا و پس فردايم پول درآورم، دو ماه بدون حقوق نميتوانم زندگي كنم. در حالي كه اين جوان آلماني در آنجايي كه كار ميكرد. درآمد شايستهاي داشت.
اين نقيصه در زندگي غيرجوانها هم هست، اينکه از جوانها عرض كردم، چون گاهي در آنها تجربه كمتر است والا در غير جوانها هم اين نقيصه هست. امروز كه درآمد دارد و سالم است، هيچ به فكر روزهايي كه ممكن است درآمد نداشته باشد يا سالم نباشد نيست. بازرگاني است، وضع تجارت خوب است، زندگي يا ادارهی كارش را توسعه ميدهد، بهاندازهاي توسعه ميدهد كه امروز را ميبيند، بحرانها را نميبيند، بحراني پيش ميآيد، درمي ماند، چرا؟ چون به فكر اين روز نبوده است.
اين نمونهها در زندگي عادي بشر خيلي فراوان است. از نظر تندرستي و صحّت بدن، در سالهايي كه تندرست است گاهي كارهايي از طاقت خودش بيشتر انجام ميدهد، به نيروها و اندامهاي بدنش بيش از اندازه فشار ميآورد، ۵، ۶، ۱۰سال ميگذرد، دچار خستگي، كوفتگي و بيماريهاي ريشه دار صعب العلاجي ميشود كه بقيهی زندگي را بايد با تخت خواب بگذراند! چقدر خوب است از اين قبيل افراد داشته باشيم؟! كساني هستند كه در سالهاي جواني، كه مزاج سالم دارند، مثلا صبح تا شام ميتواند ۵ ـ۴ كيلو مواد خواركي بخورند، چه موقعي كه خودشان هستند، چه موقعي كه مهمان هستند، چه هنگامي كه با رفقا سر پرخوري شرط ميبندند. به هر حال در سنين جواني اصلاً فكر نميكنند معده، روده، دستگاه هاضمه و كبد آنها، مقدار معيني ظرفيت كار دارد، سه – چهار سال را بدون قيد و بند و به خيال خودشان خوش ميگذرانند؛ امّا بعد از سه – چهار سال دچار بيماريهايي ميشوند كه واقعاً علاجش مشكل و گاهي لاعلاج است! كساني در جنبههاي جنسي اينطور هستند، كساني ديگر در كار و كوشش اينگونه هستند. در مجموع كساني كه معتدل زندگي كنند و واقعاً نيروها و امكاناتشان را بهطور صحيح تقسيم كنند، كم اند.
در اين آيات مكرر به آدم اين نكته گوشزد ميشود كه اگر امروز ديدي تمام شرايط جور است، مغرور نشو! زيرا حوادث ناگهاني در كمين است، تو بايد هميشه طوري زندگي كني كه در برابر حوادث ناگهاني به زانو درنيايي. در اين آيه مثال ميزند: مردمي هستند وقتي سوار كشتي ميشوند و بادهاي موافق هم ميآيد، دريا هم آرام است و كشتي به سمت مقصد ميرود، شنگول و سرگرم ميشوند، ناگهان باد مخالفي ميوزد، موجهاي سهمگيني در دريا پيدا ميشود، كشتي ميخواهد غرق شود، شروع ميكنند خدا خدا كردن و توبه كردن! چه غلط و اشتباهي كرديم! امّا به محض اينکه دوباره دريا آرام گرفت، دوباره ميروند سر خانهی اوّل.
يك نكته: وقتي ميگوييم خدا، هنوز هم فكر نارساي ما، مخصوصاً وقتي دعا را به آن ضميمه ميكنيم، از خدا تصويري رسم ميكند كه با خداي حقيقي و خداي اسلام جور درنمي آيد. مثلا ميگوييم: خدا دلش ميخواهد ما فقط به خدا دعا كنيم، بدش ميآيد دست حاجت پيش غير خدا ببريم! كسي كه واقعاً اين جور خدا را تصور كند، او را خيلي بد شناخته است. رضا و خوش آمدن خدا و بدآمدن خدا از باب تنگي قافيه است! كلمهاي نداريم بگوييم، چه بگوييم؟! اما اگر مطلب را اين جور فهميديم، خيلي بد فهميدهايم.
خوب دقت كنيد! از يك طرف ميگوييم خدا، مخصوصاً خدايي كه ما در اسلام ميپرستيم، خدايي صددرصد بينياز است، از هر چه فكر كنيم، حتي از عبادت ما هم بينياز است. خوب خداي بينياز، خدايي كه حتي از عبادت و نماز من هم بينياز باشد، پس از نماز نخواندن ما بدش ميآيد. لابد معناي مخصوصي دارد. براي خودش بدش نميآيد، اگر بدش ميآيد، براي من بدش ميآيد يعني اين نماز نخواندن دامن گير من ميشود، معلوم ميشود نماز خواندن، روزه گرفتن، راست گفتن، درست عمل كردن، مشروب نخوردن، غيبت نكردن، دروغ نگفتن، تهمت نزدن، فتنه انگيزي نكردن و… همه كارهايي است كه سود و ضررش متوجه خود ما ميشود. پس خدا خوشش ميآيد، معناي خاصي دارد، هر جا خدا خوشش ميآيد؛ يعني ما سودي ميبريم و هر جا خدا بدش ميآيد، ما زياني ميكشيم وگرنه اگر ما فكر كنيم خدا خودش خوشش و بدش ميآيد، مثل فلان مرد بزرگ كه خوشش ميآيد و بدش ميآيد، اين يك انحراف است، مبادا اينطور فكر كنيم، هيچ اين جور نيست.
در اين آيات كه اين جور مثل ميزند، انحراف واقعي را ميگويد، ميفرمايد: مردم بت پرست در شرایط عادی زندگی – حالا اين بت چوب باشد و يا انسان، کسانی که دارای مقامات مصنوعی یا واقعی اجتماعی بلند هستند – و كساني كه در برابر غير خدا خم ميشوند و عبادت ميكنند و چشم اميد به اينها دوختهاند، راهشان كج است، چون ذرّهاي در سرنوشت انسان اثر ندارند. كسي كه در سرنوشت ما اثر دارد خداست، بايد به راه خدا بروند. يعني چه بايد به راه خدا بروند؟ يعني مثلا به جاي اين كه، بگويند: يا يهوث (نام يكي از بت ها)، بگويند: يا الله، مطلب تمام ميشود؟ نه اين جور نيست، واقعاً به راه خدا بروند، يعني راه خدا راه ديگري است. اگر ما قرآن را از اوّل تا آخر بررسي كنيم، میفهمیم که راه خدا اين است كه خدا براي سعادتمند زندگي كردن ما انسانها، امكانات بينهايتي در اختيار ما گذارده است. اين امكانات، براي تأمين سعادت اين دنيا و آن دنياي ما كافي است، به شرط اينکه اين امكانات را در مجراي صحيح به كار اندازيم. هر كس امكانات الهي را در مجراي صحيح به كار انداخت، خود به خود يا الله گفته است، خود به خود به راه خدا رفته است، و هر كس امكانات و نيروهاي خداداد را در مجراي درست به كار نينداخت، خود به خود غير خدا را پرستيده و از راه خدا منحرف شده است، اين است تعليم اسلام در اين باره.
گاهي اوقات بشر پيشرفتهی در علم و صنعت امروز دچار غرور ميشود. بشر امروز بر خيلي از مشكلات زندگياش مسلط شده است، اين تسلط در بشر، ايجاد غرور نسبي كرده است، مثل همانهايي كه قرآن مثال ميزند، ميگويد: باراني ميآيد و دانههايي سبز ميشود و محصول و كشت زاري به وجود ميآيد، همه چيز رو به راه است، بشر دچار غرور ميشود، حتي بشر امروز هم دچار غرور ميشود.
دقت كنيد! كدام هفته يا ماهي است كه اخبار راديو يا تلويزيون، خبر حوادث سهمگيني كه گاهي يك شهر، دو شهر، قسمتي از شهر را دچار حريق يا صاعقه يا آتش سوزي يا سيلهاي سهمگين يا زلزله كرده باشد منتشر نشود؟! بشر بايد برنامهی زندگي را طوري تنظيم كند، هر قدر هم در علم و صنعت جلو رفته باشد كه اين حوادث را هم در حساب زندگياش لحاظ كرده باشد. قرآن وقتي ميخواهد ما را به اين حوادث سهمگين متوجه كند، معمولاً دو هدف وجود دارد: يكي اينکه به انسان ميگويد: اي انسان، بدان زندگاني چند روزهی دنيا، هدف نهايي هستي تو نيست. تو پس از آنکه مُردي، هستي ات ادامه دارد، پس بايد به فكر سعادت جاويد خودت باشي. خيلي از آيات كه ما را به اين حوادث رهنمون ميكند، هدفش اين است. مقداری از این آیات هم هدفش این است که اي بشر! در اين دورهی زندگي دنيا راهي برو كه اگر با مرگ ناگهاني روبه رو شدي، مرگي كه ناشي از اين حوادث است، دچار پشيماني نباشي.
مثالي بزنم. خيلي آدمها نقطه مقابل آن دستهاي هستند كه اوّل عرض كردم. ابتدا عرض كردم خيليها پولي را كه يك روز و يك هفته درمي آورند، آخر همان روز يا آخر همان هفته تمام، و نيست و نابود ميكنند و براي روز مبادا هيچ چيزي ندارند؛ امّا عدهاي نقطه مقابل اينها هستند، شايد همه ديده باشيد، من خودم ديدهام كساني كه از اوّل زندگي به حدّ افراط، از آن طرف منحرف شدهاند، هر چه درآمد دارد، پس انداز ميكند، هر چه ميگويي آقا خودت هم استفاده كن، ميگويد: نه، براي روز مبادا! اين روز مبادا همينطور ادامه دارد تا وقتي ميميرد، در حالي كه از دست رنج خودش ذرّهاي استفاده نكرده است! عدهاي هم از اين طرف كج ميروند. پس بشر خوب است چطور زندگي كند كه اگر الآن مرد، پشيمان نباشد؟ معتدل، در راه اعتدال و در راه راست. مقداري از اين آيات اين مطلب را ميگويد، ميفرمايد: اي انسان، برنامهی زندگي را طوري تنظيم كن كه در برابر اين حوادث ناگهاني بار خودت را از نظر زندگي و بهره برداري اين دنيا و از نظر زندگي و بهره برداري آن دنيا، هر دو بسته باشي، اين ميشود بشر سعادتمند و اگر ما مسلمانان، به ويژه كه با تعاليم قرآن كم و بيش انس داريم، بتوانيم اين تعليم قرآن را صحيح به كار ببنديم، از سعادتمندترين ملتها خواهيم بود. ولي با كمال تأسف غالب افراد ما و به خصوص ملتها و حكومتهاي ما درست نقطه مقابل اين راه را ميروند و به همين جهت هم راهي كه ميروند به كعبه نيست، بلكه به تركتسان است، اين بحث را در اينجا تمام ميكنم.
ماجراي بعثت و برانگيخته شدن رسول الله(ص) به رسالت
روز گذشته، مصادف با ۲۷ رجب بود و هفته آينده روز سه شنبه، مصادف با تولد امام حسين ۷ است. من هر دو عيد را به خانمها و آقايان تبريك ميگويم. ۲۷ رجب تقريباً بين همهی مسلمانان عيد است، اما فرقههاي مختلف مسلمانان ۲۷رجب را به مناسبتهاي مختلف عيد ميدانند. بسياري از شيعه به مناسبت عيد مبعث عيد ميگيرند و به همين جهت بين ما ۲۷رجب به نام عيد مبعث شناخته شده است. برادران سني ما، عموماً، به عنوان عيد معراج و اسراء، عيد ميگيرند و ۲۷ ماه رمضان را به عنوان عيد مبعث و شب قدر تلقي ميكنند. آنچه از آيات قرآن استفاده ميشود، عيد مبعث بايد در ماه رمضان باشد، چون آيات قرآن ميگويد: ما قرآن را در ماه رمضان فرستاديم، که بايد در شب قدر هم باشد، (إِنَّـآ أَنزَلْنَـهُ فِي لَيْلَةِ الْقَدْرِ)[۳]، (إِنَّـآ أَنزَلْنَـهُ فِي لَيْلَة مُّبَـرَكَة)[۴]، (شَهْرُ رَمَضَانَ الَّذِي أُنزِلَ فِيهِ الْقُرْءَانُ)[۵]، بنابراين آيات، عيد مبعث بايد در ماه رمضان باشد، يا شب ۲۷ يا شبهاي ديگر آن.
البته روايات برادران سني هم درباره شب قدر مختلف است. مورخان اسلامي هم تا جايي كه به خاطر دارم از متون تاريخي دست اوّل، اينطور ذكر كردهاند كه پيامبر در ماه رمضاني كه به كوه حرا ميرفت و در آنجا بود که اولين وحي بر او نازل شد. حالا چه شده كه عدهی زيادي از شيعه ۲۷ رجب را به عنوان عيد مبعث جشن ميگيرند، مسألهی تاريخي قابل تجزيه و تحليلي است كه خود من هم هنوز ريشههاي تاريخي آن را نتوانستهام پيدا كنم. البته هنوز فرصتي پيدا نكردهام در اين راه تحقيق كنم، ولي به هر حال آنچه مهم است، اصل مطلب است یعنی اينکه روز بعثت پيامبر اسلام براي همهی مسلمانان روز عيد و جشن و شادي است. مورخاني كه عرض كردم بعثت را در ماه رمضان نقل ميكنند، مينويسند: پيامبر چند سالي بود، هر سال تقريباً يك ماه از مكه بيرون ميرفت و تنها در گوشهی آرام زندگي ميكرد. معمولاً گاهي خديجه، غذاي پيامبر را ميبرد يا ميفرستاد، چون ميرفت نزديك شهر، مكه، حالا هم شهر بزرگي نيست، آن موقع كه خيلي كوچكتر بوده، شهري كوهستاني هم هست، جاهاي خلوت خيلي زيادي هم دارد. گاهي هم پيامبر براي گرفتن غذا يا براي تغيير لباس يا شستشو به شهر و منزل ميآمد و دوباره برميگشت. در درون پيامبر، در چند سال اخير قبل از بعثت، یعنی سالهای بین سی تا چهل سالگی حالت روحي خاصي وجود داشت، مثل اينکه در انتظار چيزي بود، تا اينکه در سال چهلم زندگاني پيامبر، در كوهي كه امروز به نام «جبل النّور» ناميده ميشود و تقريباً حدود ۵ – ۶ كيلومتر تا كعبه و مسجدالحرام فاصله دارد، پيامبر در غاري از اين كوه، به نبوت رسيد. البته وقتي غار گفته ميشود، شايد شنوندگان غالباً خيال كنند مثل يكي از اين غارهايي است كه جهانگردان و سيّاحان با چراغهايي وارد آن ميشوند، نه، غار حرا يك چهار طاقي مانند است، جايي است كه فقط سايه مياندازد و اگر باران بيايد، آدم خيس نميشود، به همين اندازه، درست بهاندازهاي است كه يك نفر در آن بخوابد و به زحمت يك نفر ميتواند در آن بايستد. من از آنجا یک عکس گرفتهام که اسلاید آن را نشان خواهم داد.
در اينجاي خيلي كوچك، پيامبر بساطي پهن كرده بود، شايد گليمي انداخته بود، شايد گليم هم نينداخته بود، در همين روزها، اوقات خود را با تفكر و تدبّر و عبادت سپري ميكرد و ميگذراند. در يكي از اين ايام، صدايي به گوش پيامبر رسيد: اي محمد(ص) تو پيامبر خدا هستي! پيامبر فكر كرد كه شايد اين صدا خيال بوده و واقعيت نداشته است، لذا اوّل حالت خاصي به او دست داد؛ اما بعد فكر كرد خيال بوده، گفت: از اين خيالها خيلي براي آدم پيش ميآيد، دوباره مشغول برنامهی معمولي خودش شد. پس از فاصله اي، باز صدايي آمد: «يا محمد(ص) انت رسول ربّك» يا «انت رسول الله»؛ «اي محمد(ص)! تو پيامبر خدا هستي»، بار دوم كه اين صدا آمد، پيامبر را تكان داد، ولي از آنجا كه مرداني از قبيل پيامبر، كساني نيستند كه زود مطلبي برايشان روشن شود، اين بار هم پيامبر گفت: شايد باز هم خيال كردهام. در وجود پيامبر حالت خاصي بود؛ و پيامبر حساب كرد اين صداي دوم، عين صداي اوّل است، فرقي نكرده، باز هم بياعتنايي كرد تا دفعهی سوم كه اين صدا با آهنگي شديدتر، مثل اينکه نزديك تر و بيخ گوش پيامبر ميگويد: «يا محمد(ص) انك انت رسول الله»؛ (اي محمد(ص) تو پيامبر خدا هستي). اين بار پيامبر از شدت صدا وحشت كرد. سپس ديد صدا عين دفعههاي قبل است. در همان حالت عجيبي كه پيامبر داشت، اين صدا به او گفت: «اقرء»؛ (بخوان)، پيامبر گفت: (البته نقلها مختلف است، آن تاريخهايي كه من ديدهام دارد كه پيامبر گفت:) چه بخوانم؟ بعضي مورخان نقل كردهاند كه پيامبر فرمود: من نميتوانم بخوانم، ولي به هر حال گفت: (اقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّكَ الَّذِي خَلَقَ * خَلَقَ الاِْنسَانَ مِنْ عَلَق * اقْرَأْ وَ رَبُّكَ الاَْكْرَمُ * الَّذِي عَلَّمَ بِالْقَلَمِ * عَلَّمَ الاِْنسَـنَ مَا لَمْ يَعْلَمْ)[۶]؛ بخوان به نام خداي تو، خدايي كه آفريدگار است، (فقط خداي تو آفريدگار جهان است)، خدايي كه آدميزاد را از خون بستهاي آفريد، بخوان و خداي تو بزرگترين موجودات است، خدايي كه به انسان آنچه نميدانسته است ياد داده است، خدايي كه براي بشر قلم و وسيلهی نگارش را آفريده است، يا خدايي كه قلم نگارش عالم خلقت را آفريده است. و خدايي كه به بشر به كار بردن قلم را براي نگارش ياد داد.
پيامبر وقتي اين آيات را شنيد و وقتي دنبالهی آن، سه نوبت اين مطلب را شنيد، مطالبي كه برايش تازگي داشت، دچار حالتي عجيب شد، سرتاپاي پيامبر را لرزه گرفته بود. یک حالت کاملاً تازه. ديگر نتوانست بماند، به منزل آمد و به خديجه گفت: قبايي، رواندازي روي من بينداز، گرم شوم و آرام بگيرم. گفت چه شده محمد؟ فرمود: امروز در آنجا چنين آهنگي شنيدم. خديجه به او بشارت داد. با اين حال، پيامبر براي اينکه ذرّهاي ترديد در درجهی اوّل در خودش باقي نمانده باشد، باز هم مطلب را صددرصد قطعي تلقي نكرد. خديجه به پيامبر پيشنهاد كرد: من پسر عمويي به نام ورقة بن نوفل دارم بيا پيش او برويم، او به تاريخ پيامبران آشنا است، ببيند حادثهاي كه براي تو پيش آمده، شبيه به حوادثي است كه در تاريخ پيامبران آمده يا نه؟ در قبول اين پيشنهاد از طرف پيامبر چندين نكته بود، ولي يك نكتهاش كه خوب در تاريخ به چشم ميخورد اين است: پيامبر ميخواست قبل از هر كس، خودش به اين رسالتش ايمان داشته باشد و لذا در قرآن بارها گفته ميشود: (ءَامَنَ الرَّسُولُ بِمَآ أُنزِلَ إِلَيْهِ مِن رَّبِّهِ)[۷]، از ايمان پيامبر در خود قرآن بارها ياد شده است. چرا؟ براي اينکه اوّل بايد خود پيامبر به رسالتش ايمان قاطع خلل ناپذير بياورد تا بتواند نهضت اسلام را شروع كند.
پيامبر اين پيشنهاد را قبول كرد و هر دو نزد ورقه بن نوفل، پسر عموي خديجه رفتند. او بسيار به پاكي معروف بود، در آن موقع تقريباً كيش نصراني داشت و به كتابهاي عهد جديد و قديم و تاريخ يهود و نصارا آشنايي داشت، در محيط عربستان، اطلاعات زيادي داشت. محمد(ص) داستان را نقل كرده، ورقة بن نوفل از پيامبر سه – چهار سؤال مطرح كرد و پيامبر به آنها جواب داد. سپس گفت: يا محمد(ص) قسم ياد ميكنم آن كسي كه اين آهنگ را در كوه حرا به گوش تو رسانده، جز آن ناموس اكبر و آن فرشتهی بزرگ خدا كه بر موسي و عيسي و پيامبران ديگر از جانب خدا ميآمده نيست. مطمئن باش پيامبر خدا هستي.
بعد – بنابر نقل مورخان – ورقه گفت: آرزو ميكنم بمانم تو را در راه نشر اين دعوتي كه از جانب خدا برعهده گرفته اي، كمك كنم. ولي طولي نكشيد كه ورقه مرد.
بعثت پيامبر اكرم برحسب آنچه در تواريخ گوناگون اسلام و تفاسير آمده، بدين ترتيب برگزار شد. آنچه مسلم است و هيچ جاي ترديد در آن نيست اين است كه بعثت پيامبر يكي از حوادث بزرگ تاريخ بشريت است. يك مسلمان آن را يك جنبش الهي ميشناسد و يك غير مسلمان آن را يك جنبش بسيار عالي. كمتر مورّخ محققي است كه دربارهی پيامبر و نهضت اسلام جملههايي حاكي از عظمت نهضت اسلام ننوشته باشد. من در بحثهاي روز شنبه، قطعهی كوتاهي از دايرة المعارف بريتانيا از نوشتهی يك نفر از كشيشان بزرگ كليسا در چند قرن پيش دربارهی نهضت اسلام را نقل كردم كه هر چند آن كشيش در آن نوشته كمي نيش ميزند؛ اما با همهی نيش او، تمجيد و تصويري از نهضت اسلام ارائه ميكند كه شايان توجه است. خلاصه اینکه در آن نوشتهی كوتاه از نهضت اسلام به عنوان جنبش و انقلاب بزرگي كه دين و سياست و تمدن و فرهنگ جهان را عوض كرد، نام ميبرد. نهضتي كه اوضاع ديني و سياسي و مدني و فرهنگي جهان را عوض كرده است. البته از اين تعبيرها دربارهی پيامبر زياد است. بنا بر اين است كه يك مسلمان آن را به عنوان يك جنبش الهي و يك غير مسلمان منصف آن را به عنوان يك جنبش عالي انساني ميشناسد و روز مبعث بايد براي همگان، جشني بزرگ و فرخنده باشد.
از خداي متعال آرزو ميكنيم ما كه خودي هستيم بيش از بيگانگان، قدر نعمت پيامبر و اسلام را بشناسيم.
[۱]. سوره ى يونس، آيات ۲۱ ـ ۲۵.
[۲]. بیمه اجتماعی. [به آلمانی]
[۳]. سوره ى قدر، آيه ى ۱.
[۴]. سوره ى دخان، آيه ى ۳.
[۵]. سوره ى بقره، آيه ى ۱۸۵.
[۶]. سوره ى علق، آيات ۱ ـ ۵.
[۷]. سوره ى بقره، آيه ى ۲۸۵.