1. Skip to Main Menu
  2. Skip to Content
  3. Skip to Footer
سایت "بنیاد نشر آثار و اندیشه های شهید آیت الله دکتر بهشتی" تنها منبع رسمی اخبار و آثار شهید بهشتی است
خاطرات دکتر ابراهیم یزدی از شهید آیت الله دکتر بهشتی/ بخش اول

باز نشر خاطرات دکتر ابراهیم یزدی از شهید آیت الله دکتر بهشتی به مناسب درگذشت ایشان

ايشان از همان موقع معتقد بودند كه ما باید یک حزب واحد درست کنیم و همه هم بیایند، اما روحانيون حق وتو داشته باشند، یعنی همان الگویی که بعداً در حزب جمهوری اسلامی ایران با حضور آن پنج روحانی که عضو بودند شکل گرفت یا مثل قانون اساسی مشروطه که در آنجا هم حضور پنج نفر از علما بود که می‌گفتند اينجا هم پنج نفر باشند و آن‌ها نسبت به رد یا تأیید همه چيز نظر دهند. خوب من اين نظر را نپذيرفتم، این را بلاموضوع می‌دانستم به این دلیل که ما می‌خواهیم در یک سازمان سياسي براي این مملكت قانون وضع بكنيم

گفتگو با دکتر ابراهیم یزدی در مجموعه ثبت خاطراتی از شهید بهشتی توسط دکتر شهرام یوسفی فر صورت گرفته است.

دکتر ابراهیم یزدی: اولین آشنایی من با مرحوم دکتر بهشتی بین سال‌های ۱۳۲۴و ۱۳۲۸اتفاق افتاد. در آن سال‌ها تعداد معدودی از روحانیون جوان قم یا در آستانه‌ی ادامه‌ی تحصیلات بودند یا بعد از اتمام آن برای تحصیلات جدید به دانشگاه‌های تهران آمده بودند و در این دوره بود که خواه‌ناخواه با انجمن‌های اسلامی دانشجویان و در شکل عام‌تر با کل روشنفکران دینی آشنا شدند و به محافلی که آن موقع وجود داشت راه پیدا کردند. از میان کسانی که وجود داشتند آقای امام موسی صدر بودند، مرحوم بهشتی بود، سیدهادی خسروشاهی بود و دیگرانی که الان در خاطر ندارم که از ما کمی هم جوان‌تر بودند و با فاصله‌ی چند سالی بعد از ما به این محافل راه پیدا کرده بودند که این‌ها معمولاً در جلسات محافل روشنفکران دینی شرکت می‌کردند و با حرف‌هایی که در این محافل مطرح بود آشنا می‌شدند.

در آن تاریخ محافل روحانی ما کم و بیش منزوی بود، به خصوص حوزه علمیه که با محافل روشنفکران دینی یا رابطه نداشت و نسبت به آن‌ها بی‌علاقه بود و کم و بیش نسبت به آنچه در سطح کلان جامعه می‌گذشت منزوی بود. در مراحل اولیه بیشتر مسائلی که برای این افراد تازه وارد مطرح بود، پیرامون مسائل بود که در جو حوزه برایشان وجود داشت، ولی وقتی به حوزه‌ی روشنفکران دینی آمدند و با باقی سوالات آشنا شدند، چون در مجموع افرادی ذی‌علاقه و سالم و صالح بودند شروع کردند به توجه کردن به سوالات جدید و متوجه شدند که در یک جو دیگری از جامعه‌ی ما اصلاً صورت‌مسئله چیز دیگری است. به عنوان نمونه در جو دانشجویی ما در آن تاریخ چون نیروهای غیر دینی یعنی چپی‌ها حاکم بودند، ما نمی‌توانستیم از درون دین به سوالات و شبهاتی که آنها مطرح می‌کردند پاسخ دهیم به همین دلیل روشنفکران دینی سعی می‌کردند به آن شبهات از بیرونِ دین پاسخ دهند و نه از درون دین. حالا بعد از پنجاه شصت سال برای خیلی‌ها راحت است که بدون توجه به تاریخ بگویند که مثلاً چرا مهندس بازرگان مطهرات در اسلام را نوشت؟ اگر آن موقع هم این حضرات چپی که هنوز سواد آنچنانی نداشتند به جوان مسلمان ما می‌گفتند که مثلاً چرا آب کر این‌طور است و آن‌طور! مهندس بازرگان می‌آمد از بیرون دین مسائل را پاسخ می‌داد و می‌گفت که از نظر علمی توجه به این مسائل مهم است. دوستان ما اعم از طلبه‌ها یا مدرسین جوانی که از قم به تهران می‌آمدند از مخاطبین این جلسات بودند و آشنایی ما با مرحوم بهشتی از اینجا آغاز می‌شد. برای ما هم خیلی مهم بود که می‌دیدیم یک طلبه یا یک مدرس جوانی انگلیسی خوانده و در قم معلم زبان انگلیسی است. چراکه در آن تاریخ خواندن زبان خارجی برای روحانیون و طلاب حکم کفر را داشت آموختن زبان کفر آن هم از طرف یک روحانی جوان برای ما امر جالبی بود که حالا او رفته انگلیسی را یاد گرفته است و الان در دبیرستانی در قم به دانش‌آموزان انگلیسی درس می‌دهد. خود این فی نفسه در تاریخ گذشته‌ی ما یک تحول بود که روحانی‌ای رفته است در دبیرستانی تدریس می‌کند و البته انگلیسی هم درس می‌دهد. این‌ها برای ما ارزش داشت. در مرحله‌ی بعدی همین ارتباطات ما باعث شد که این گروه پایه‌گذار اولین مجله‌ی اسلامی قابل عرضه در آن تاریخ با نام مکتب اسلام شد. البته قبلاً مجله‌ی ایمان را مرحوم شهابی منتشر می‌کرد، همچنین مجله‌ی دانش را یکی دیگر از آقایان که نامشان خاطرم نیست منتشر می‌کرد اما مکتب اسلام اولین مجله‌ای بود که با یک سبک جدیدی نسبت به آن رویه‌های روحانیون منتشر می‌شد و موضوعات نسبتاً تازه‌ای را مطرح می‌کرد و به برخی از سوالاتی که در محافل روشنفکری عنوان می‌شد توجه می‌کرد که خود این مجله باعث شد که دانشجویان آن زمان از آن استفاده کنند. این روابط به این شکل وجود داشت که در دوران مرحوم دکتر مصدق، همین طلبه‌ها و مدرسین جدید و جوان به شدت از جنبش ملی حمایت کردند. مرحوم بهشتی اولین بار در اصفهان به دلیل حمایتش از دکتر مصدق و به دلیل مشارکتش در آن برنامه‌ها به زندان افتاد و این مسئله آن موقع برای دانشجویان مسلمان انجمن اسلامی دانشجویان خیلی مهم بود که می‌دیدند در میان طلبه‌های جوان هم چنین گرایشاتی وجود دارد. درگیری روشنفکران دینی یا به تعبیر خاص‌تر، انجمن اسلامی دانشجویان آن زمان این بود که ما می‌گفتیم اگر مسلمانیم منظور کدام اسلام است؟ وقتی به آن زمان برمی‌گردیم می‌بینیم که خود محافل دینی ما با مشکلات و خرافات عظیمی روبرو بودند. تحجر، جامعه‌گريزي، نفي مطلق دستاوردهاي علمي جديد، همه‌ي اين‌ها براي ما جوانان مسلمان آن دوره از جمله مشكلاتي بود كه وجود داشت. براي اينكه اين جو را براي شما ترسيم كنم مثالي مي‌زنم؛ مثلاً بعضي از روحانيون بسيار سرشناس و برجسته‌ي تهران كه در مساجد معروف تهران امام بودند يكي از افتخاراتشان اين بود كه تا من در اين مسجد هستم اجازه نمي‌دهم شما اينجا بلندگو بياوريد. يعني اين‌ها بلندگو را يك سمبل شرك، كفر، الهاد و عناد با دين مي‌دانستند! و تصور اينكه اين يك ابزار فلزي و الكترونيكي است وجود نداشت. حالا شما فكر كنيد وسايلي از قبيل راديو و … كه جاي خود دارد. ما در چنين جوي قرار داشتيم. حتي مشكلاتي داشتيم در ارتباط با بعضي از دانشجويان مسلمان كه مثلاً در دانشكده پزشكي بودند، چراکه از جمله دوره‌هايي كه این‌ها مي‌بايد مي‌گذراندند مثلاً دوره‌ي تشريح بود كه آقايان مي‌گفتند حرام است. اين‌ها همه مسائلی بود که به خصوص براي دانشجويان مسلمان ما مسئله‌آفرين بود. نظاير اين نمونه‌ها بسیار بود. چيزي كه مي‌خواهم بگويم اين است كه در آن تاريخ براي جوان مسلمان ما فشار از دو ناحيه وجود داشت؛ يكي از ناحيه ملحدين و منكرين دين، يكي از درون كه خود اين روحانيون كاملاً بسته بودند. ما از دوراني سخن مي‌گوييم كه نسبت به علوم و مدارس جديد دو موضع و دو نگرش كاملاً متضاد وجود داشت؛ يك موضع اين بود كه هر چيزي كه غربي است اعم از علوم جديد مثل فيزيك، شيمي، آناتومي، فيزيولوژي، همه‌ي اين‌ها بي‌ديني است، بنابراين با نفي مطلق از طرف آقايان روبرو مي‌شد. از آن طرف هم يك گرايش مربوط به غربزدگاني بود كه مثلاً‌ هر كس مي‌آمد و درس‌هاي جديد خوانده بود و دين‌دار هم بود به او مي‌گفتند يعني چه؟ تو رفته‌اي فيزيك و شيمي خوانده‌اي، هنوز هم حرف از خدا مي‌زني؟! من يادم مي‌آيد براي اولين‌بار كه به دانشگاه رفتم يعني در سال ۱۳۲۸، پاي تخته يك شعاري از نهج‌البلاغه نوشتم كه «اسلام منادي آزادي و برابري است و عموم مسلمانان جهان بايد از اين نداي آسماني برخوردار شوند.» دومي را هم زيرش نوشتم كه «ماترياليست نمي‌تواند سوسياليست باشد.» و رفتيم بيرون. دانشجويان توده‌اي آمدند كه اين را چه كسي نوشته است و بلوايي به پا شد كه این‌ها می‌گفتند دنيا زحمت كشيده دين را از دانشگاه‌ها خارج كرده،‌ حالا شماها باز داريد دين را وارد مي‌كنيد؟! مي‌خواهم بگويم آن زمان چنين جوي بود، بنابراين ما از يك طرف هم مي‌بايد پاسخ اين آقايان را مي‌داديم و هم در برابر محافل روحانيت و ديني كه مي‌گفتند آقا! اين درس‌ها و علوم همه بي‌ديني است، اين درس‌ها چيست كه اين‌ها مي‌خوانند و در برابر اين قبیل مسائل می‌باید ايستادگي مي‌كردیم؛ یعنی جو به گونه‌اي بود كه پدرها و مادرها به دخترها كه اصلاً اجازه‌ي تحصيل نمي‌دادند و نسبت به تحصيل پسرها هم در دانشگاه‌ها راغب نبودند. براي ترسيم بهتر اين شرايط يادم است كه دانشجو بودم و عضو انجمن اسلامي دانشجويان. براي ميلاد حضرت رسول مي‌خواستيم برنامه‌اي داشته باشيم كه در هيچ دانشگاه و مسجدي ما را راه ندادند. مرحوم طالقاني به ما گفت بياييد در همين مسجد «هدايت» در قسمت مقبره ـ هنوز مقبره جزو مسجد نشده بود ـ اين‌جا را مي‌دهم فرش كنند و صندلي بگذارند و شما مجلس را همين‌جا برگزار كنيد. ما هم دعوت‌نامه‌هايي روي كاغذ گلاسه داديم چاپ كردند و به افراد مي‌داديم. خدابيامرز پدرم اول مغرب مي‌رفت مسجد و من در مغازه مي‌ماندم تا او برود مسجد نمازش را بخواند و برگردد، آن روز وقتي از مسجد برگشت به همراه يكي از روحانيون مسجد بود. يك شيخي بود و پدرم آمد به من گفت يكي از آن دعوتنامه‌ها را به حاج‌آقا بدهم. دعوتنامه را كه به او دادم اين حاج‌آقا شروع كرد به سؤال كردن كه خوب حالا برنامه چيست و چه كسي صحبت مي‌كند و به چه صورت است؟ من هم گفتم يك جمع دانشجويي است، برنامه‌اي هست و از قبل همه تنظيم شده است و او هي اصرار مي‌كرد به سؤال كردن بيشتر و پدرم منظورش را فهميد و گفت حاج‌آقا منظورش اين است كه اگر هنوز كسي را به عنوان سخنران دعوت نكرده‌ايد ايشان را دعوت كنيد. من گفتم از آنجايي كه برنامه از طرف انجمن دانشجويي است خود دانشجويان صحبت مي‌كنند و من خودم قرار است سخنران مجلس باشم. اين حاج‌آقا اصلاً فكر نمي‌كرد كه يك جوان بيست ساله‌اي بخواهد براي اين مجلس صحبت كند. يك دفعه با يك عصبانيتي به من گفت: شما؟! غلط مي‌كنيد … شما شب‌ها كاباره برويد بهتر از اين است كه راجع به دين بياييد حرف بزنيد! اين حرف‌ها را جلوي پدرم می‌زد به طوری که من و پدر از اين ماجرا واقعاً دمق شديم. مي‌خواهم بگويم جوي كه آن دوران حاكم بود چنين بود. مرحوم طالقاني به دليل اينكه يك روحاني سياسي بود منفور بود. تنها پايگاهي كه ما داشتيم مرحوم طالقاني بود كه تمام آن خصلت‌هاي سنتي روحانيت را پشت سر گذاشته بود. هیچ استبعادی نداشت واصلاً به دنبال پول و مادیات نبود. يكي از بزرگانی كه هنوز هم علاقه فراواني به مرحوم طالقاني دارند آقاي قمي‌زاده هستند. ايشان مي‌گفتند علت اينكه من به طالقاني عشق مي‌ورزم اين است كه زمانی که خانه قدیم طالقاني در قلعه وزير و در خيابان منيريه بود من مي‌رفتم آنجا. يك دفعه يك پاكتي بردم و جلوي ايشان گذاشتم. آقاي طالقاني به من گفتند اين چيست؟ گفتم وجوهات است. می‌گفت طالقانی يك نگاهي به من كرد و گفت بلند شو، بلند شو برو! اين‌ها را مي‌خواهي به من بدهي كه من را فاسد كني؟ خودت برو خرجش كن! مگر خودت بلد نيستي خرج كني؟ اين‌ها را به ما مي‌دهي ما را فاسد كني؟! ايشان مي‌گفت من از آنجا فهميدم كه این سيد چه آدم وارسته‌اي است. حالا ببينيد در چنين جوّي چند نفر روحاني شاخص مثل مرحوم بهشتي،آقای صدر، آقاي خسروشاهي و اين‌جور آدم‌ها بودند. البته آقاي راشد هم در این میان بود ولی ايشان در محافل ما نمي‌آمد و در راديو صحبت مي‌كردند. اين آقاي دكتر سيدجعفر شهيدی كه لغت‌نامه دهخدا را پیش بردند آن موقع از روحانيون جوان و معمم بودند و هم از جمله كساني كه به محافل ما مي‌آمدند و امتياز مجله فروغ علم را هم داشتند که حتی مجله را در اختيار انجمن اسلامي دانشجويان قرار دادند که آنها منتشر کنند. ارتباط مرحوم بهشتي با مجموعه‌ي ما و انعكاسي كه در ایران داشت سبب شد يك چهره‌ي مبرا از خرافات و انديشه‌هاي سنتي بي‌پايه‌اي كه هيچ رابطه‌اي با دين و قرآن ندارد را معرفي كنند به همين دليل «مكتب اسلام» در همان زمان مورد توجه جوانان و دانشجويان قرار گرفت. اين ارتباط مرحوم بهشتي، آقای صدر و آقاي خسروشاهي با اين مجموعه به همين شكل تا بعد از ۲۸مرداد ادامه پيدا كرد که بعد از ۲۸مرداد «نهضت مقاومت ملي» تشكيل شد و روحانيون هم در آن حضور داشتند: مرحوم طالقاني، مرحوم حاج سيدرضا زنجاني، مرحوم حاج سيدحسینعلي قمي، مرحوم حسن رسولي از روحانيون خوش‌نام تهران و آقا ضياء حاج سيدجوادي از جمله این افراد بودند. بعد از آن تا مدتي ارتباط ما با اين بزرگواران قطع شد و از آن‌ها بي‌خبر بوديم البته گاهي به قم مي‌رفتيم و به اين‌ها سر مي‌زديم. من سال ۱۳۳۲فارغ‌التحصيل شدم ولي عضو شوراي مركزي انجمن بودم و هر ازگاهی بچه‌ها را با اتوبوس برمي‌داشتيم و مي‌رفتيم قم و مثلاً سر درس مرحوم علامه طباطبايي مي‌نشستيم و در برگشت هم با آقايان ديدارهايي داشتيم و مي‌نشستيم و صحبت مي‌كرديم. بعدها از سال ۱۳۳۶ به بعد به همت مرحوم مهندس بازرگان، دكتر سحابي و اعضاي سابق انجمن اسلامي كه حالا همه‌شان مهندس يا پزشك شده بودند انجمن‌هاي اسلامي پزشكان را پايه گذاشتيم، همین‌طور انجمن‌هاي اسلامي مهندسين، انجمن‌هاي اسلامي معلمين و به ترتيبِ این سال‌هايي كه جلو آمدیم سال ۱۳۳۹انجمن اسلامي بانوان هم درست شد. بعد از تأسیس انجمن‌هاي اسلامي، يكي از كارهايي كه هم در انجمن مهندسين و هم در انجمن پزشكان اتفاق افتاد اين بود كه گردهمايي‌هايي هر دو هفته يك‌بار يا هر ماه يك‌بار تشكيل مي‌دادند و از اين روحانيون خوش‌فكري كه بودند دعوت مي‌كردند. بنابراين ارتباط اين گروه از روحانيت از جمله آقاي بهشتي با اين مجموعه يك ارتباط منظم و شكل‌گرفته‌اي شد. كسان ديگري هم بودند كه از سال‌های ۱۳۳۴– ۱۳۳۵وارد شدند؛ از جمله‌ مرحوم مطهري بود که به تهران آمدند و به همین گروه پیوستند. بنابراين يكي از ظرف‌هاي كاري و جایگاه‌هايي كه همه‌ي آقايان آنجا مي‌آمدند و در موضوعات مختلف بحث مي‌كردند، همين انجمن‌ها بود. اين انجمن‌ها جايي بود كه اولاً در آن‌ها يك تعامل و تقابل ذهني و فكري به وجود مي‌آمد، يعني جايي بود كه مثلاً مرحوم مطهري مي‌آمد و با مهندسين و دانشجويان صحبت مي‌كرد و اين‌ها هم ايرادهاشان را مي‌گرفتند، انتقاداتشان را مطرح مي‌كردند و حرف مي‌زدند و اين تعاملات باعث مي‌شد كه هر دو گروه روي هم تأثير بگذارند. در اين ميان مرحوم بهشتي بود، بعدها آقاي خامنه‌اي از مشهد گاهي اوقات مي‌آمدند، بعدها آقاي موسوي اردبيلي هم آمدند كه در اين ميان مرحوم بهشتي نقش داشتند. بعد از سال ۱۳۴۰، يعني زماني كه مسئول قبلي مركز اسلامي هامبورگ مي‌خواست برود به پيشنهاد خود تُجّاري كه آنجا بودند مرحوم بهشتي به عنوان مسئول مركز اسلامي هامبورگ دعوت شدند. يكي از دلايلي كه اين انتخاب صورت گرفت اين بود كه خود مرحوم بهشتي به دلیل تماس‌ها و ارتباطاتی كه با قشرهای روشنفکری جامعه اسلامی مهندسین، انجمن اسلامی پزشکان و با انجمن اسلامی دانشجويان داشت شكل‌گيري انديشه‌هاي اسلامي او نسبت به روحانيت سنتي و روحانيت قم آرام آرام يك راه و روش ديگري پيدا كرده بود و نمي‌شد روحاني‌اي كه با چنين مقولاتي آشنا نيست به هامبورگ فرستاده شود كه در این صورت انجام چنين كاري به احتمال زياد با شكست مواجه مي‌شد. براي علما و مراجع قم و تجاري كه در هامبورگ حضور داشتند خیلی مهم بود که روحاني‌ای برود آنجا كه بتواند مقتضیات را درك كند. مرحوم بهشتي اين ويژگي‌ها را داشت. البته من در شهريور سال ۱۳۳۹بود كه براي گذراندن يك دوره‌ي يك ساله از ايران رفتم و مرحوم بهشتي يك يا دو سال بعد از ایران خارج شدند كه بلافاصله هم ما با هم ارتباطات مكاتباتی‌مان را برقرار كرديم و نامه‌هایی را مبادله می‌کردیم.

مرحوم بهشتي از همان‌جا شروع به شکل دادن به فعاليت‌هايشان کرده بودند. از مجموع اين مكاتبات و تماس‌هايي كه داشتيم مرحوم بهشتي به این دلیل که ذهن بسيار كنجكاو و پژوهشگري داشتند 1343556834_dr.yazdi_3و البته آمادگي‌اش را هم داشتند به شدت آنچه از انديشه‌ها و فلسفه‌اي كه در آلمان بود و انديشه‌هاي نوين آلمانی همه را مطالعه كردند و من بر اين باورم كه ايشان آنجا وقت خودشان را تلف نكردند و اين انديشه‌ها را مطالعه كردند ضمن اينكه با انجمن‌هاي اسلامي هم رابطه داشتند. در اين جا بايد بگويم دوستاني كه در انجمن‌هاي اسلامي اروپا فعاليت داشتند به روش مرحوم بهشتي خيلي انتقاد داشتند چراكه مرحوم بهشتي اجازه نمي‌داد بچه‌ها در مركز اسلامي هامبورگ سمينار و جلسه بگذارند و خوب اين مسئله در آن زمان براي بچه‌هاي انجمن قابل قبول نبود، ولي در يك فرآيند طولاني‌تري شايد حق به جانب بهشتي بود براي اينكه اگر بچه‌ها مي‌خواستند به مركز اسلامي هامبورگ بروند طبيعي است آنجا سياسي مي‌شد و شايد به برنامه‌هاي ديگر هم لطمه مي‌زد. در دوره‌ي ديگري كه با تعدادي از دوستان براي یک سری برنامه‌هاي دیگر به مصر رفته بودیم ما با كتاب‌های خوبی به زبان عربي پيرامون مسائل كليدي اسلامي آشنا شديم كه برخي از اين‌ها را تهيه كرديم و به آقاي مهندس توسلی که از بیروت به آلمان می‌رفتند می‌دادیم که به آقای بهشتي بدهند به این منظور که با شكل‌گيري بعضي از انديشه‌ها در جوامع اسلامي هم آشنا شوند. مي‌خواهم بگويم اين ارتباطات بود، مرحوم بهشتي يك نشريه‌ي كوچكي در مورد معرفي اسلام به انگليسي در هامبورگ نوشته بود كه برای من فرستاد که من آن را اصلاح و ویرایش کنم. موقعي كه اتحاديه انجمن‌هاي اسلامي دانشجويان در اروپا شكل گرفت در زمانی که آقاي مهندس توسلي آنجا بودند تولید يك مجله‌ي تئوريك در آنجا هم مطرح شد كه منجر به انتشار مجله‌ي «اسلام، مكتب مبارز» شد. اين مكتب مبارز هيئت تحريريه‌اي داشت كه من هم جزو آن بودم. البته برگشته بودم در تگزاس بودم، ولی با این دوستان در مكاتبه بودیم. آقاي نمازي که وزیر اقتصاد بود و آن موقع در وين دانشجو بود، هم از اعضاي تحريريه مجله بودند و‌ در انجمن اتحاديه كار مي‌كردند. من هم يك سلسله مقالاتي براي مكتب مبارز مي‌نوشتم و اين‌ها را براي مرحوم بهشتي مي‌فرستادم از آنجا که ايشان هم اطلاعات ديني‌شان از من كامل‌تر و بهتر بود و هم حرفه‌شان همين بود. ما هم به دليل آن اعتقادات ديني‌مان اصطکاکی نداشتیم که اگر  كسي بهتر از ما بود بيايد نظر بدهد و ایشان هم می‌خواند و نظر می‌داد و به اين ترتيب هفت هشت شماره از مجله چاپ شد. اين ارتباطات بود، در مسائلي هم ايشان از ما نظر مي‌خواستند، ما نظر مي‌داديم و گاهی بالعکس و اين ارتباط متقابل بين ما وجود داشت تا اينكه به ايران بازگشتند و من ديگر با ايشان ارتباطي نداشتم ولی به یقین می‌دانستم که در انجمن اسلامي مهندسين و انجمن اسلامی پزشكان يا هنگامي كه مسجد الجواد درست شد، آنجا فعال هستند. يك سال مانده به انقلاب، ايشان دو سفر آمدند امریکا که يكي فاصله‌اش بيشتر بود. ايشان مستقيماً آمدند امریکا پيش من و راجع به خيلي از مسائل با هم صحبت كردیم. از جمله مسائلي كه در مورد آن با مرحوم بهشتی صحبت می‌كرديم تجربه‌اي بود كه با خود ايشان يا با امام موسي صدر یا با مرحوم مطهری داشتیم، به این شکل که می‌گفتیم وقتي روحانيون جوان در ارتباط با روشنفكران ديني يا در ارتباط با جهان بزرگتر قرار مي‌گيرند يا خود مرحوم بهشتي در ارتباط با تجربه‌شان در هامبورگ، این موجب مي‌شد كه اين‌ها از آن حصارهايي كه دور خودشان تنيده‌اند، از آن غار بيرون بيايند و دنياي بزرگتر را ببينند. آن پيش‌داوري‌ها و ذهنيت نادرستي را كه نسبت به جهان بيرون دارند از بين برود و دنياي بيرون را بهتر ببينند، یعنی هم معايبش را و هم مزايايش را بهتر ببينند. براساس اين صحبتي كه ما درباره‌ي آن با آقاي بهشتي كرديم يك فرضی را به ايشان پيشنهاد كردم كه ایشان هم قبول کرد كه ترتيبي دهيم طلبه‌ها و مدرسين جوان و آنها كه تازه درس‌شان تمام شده و با استعداد هم هستند براي تحصيل به خارج بيايند. برای این کار من يك دوستي داشتم كه ايشان از اساتيد فلسطيني‌الاصل بود ولی در عين حال در امريكا استاد برجسته‌اي بود و رئيس انجمن مطالعات فلسفي و انساني در دانشگاه تهران بود. من با او صحبت كردم و ايشان پذيرفت به كساني كه از قم براي تحصيلات معرفي مي‌كنند گواهي‌نامه‌هايي داده شود و این افراد را آنجا ارزيابي بكنند. بعد اين‌ها را به عنوان دانشجوي دوره‌ي دكتری بپذيرند ونسبت به ورود و هزینه‌ی شهریه كمكشان كنند. ما هم آن زمان در امریکا يك مؤسسه‌ي غير انتفاعي داشتيم كه اين مؤسسه هم مسئولیت بخشي از شهریه‌هایشان را پذیرفت. در واقع يك نوع مثلث همكاري بین ما و مرحوم بهشتی به وجود آمد. مرحوم بهشتي چند نفري را هم فرستاد و خيلي هم از اين اتفاق راضي بوديم و خوب بود تا با پيدايش انقلاب ديگر مسائل تغییر کرد. بار دوم كه مرحوم بهشتي به امريكا آمدند كم و بيش به زمان انقلاب نزديك مي‌شديم كه ايشان آمدند تگزاس و چند روزي پيش ما بودند و ما مفصل پيرامون مسائل مختلف اسلامی، سياسي و انقلاب با هم صحبت کردیم. آقای بهشتی يك سري ديدگاه‌هاي خيلي نو داشتند. بحث ما اين بود كه چگونه مي‌توانيم يك جبهه‌ي واحدي از مسلمان‌ها تشكيل دهيم و هر دو در صحبت‌هايمان متفق‌القول و مشترك بوديم كه حركت اسلامي دو جناح دارد؛ روشنفكران ديني، روحانيون ديني. روحانیون در طی آن ساليان متمادي يعني از سال ۱۳۳۰تا ۱۳۵۷در این حدود بیست و اندی سال تغييرات زيادي كرده بودند و يك گروه جديدي از روحانيون به وجود آمده بودند كه آن ديدگاه‌هاي سنتي را دیگر نداشتند یا خودشان را از آن جدا كرده بودند و البته طي مبارزه هم اين دو گروه با هم بودند یعنی يا آن آقايان در انجمن‌هاي اسلامي مي‌آمدند سخنراني مي‌كردند يا چنانچه اتفاقاتي براي مراجع مي‌افتاد اين روشنفكران امضاء مي‌كردند، نهضت آزادي امضاء مي‌كرد، یا مثلاً زماني كه نهضت را محاكمه كردند همه‌ي اين‌ها به حمايت از آن برخاستند. بنابراين آنچه كه به طور طبیعی براي ايشان و من مطرح بود اين بود كه حالا ما چگونه مي‌توانيم كاري كنيم كه اين دو نيرو با هم به صورتی سازمان‌يافته عمل كنند؟ آنجا دو پيشنهاد مطرح شد: يك پيشنهاد اين بود كه روحانيون مبارز خودشان متشكل شوند و خود را سازماندهي كنند و نهضت آزادي هم دوباره خودش را سازماندهي كند و بعد اين دو با هم ائتلاف کنند و تشکیل یک واحد را بدهند با تعهدات متقابل کاملاً شفاف. این یک فرم کار بود. یکی هم اين بود كه یا نهضت آزادي دوباره احيا شود و آقايان بيايند در نهضت يا يك حزب جديدي با همان ويژگي نهضت آزادي درست شود، چراكه نهضت آزادي غير از سياسي و ايدئولوژيك بودنش به جهت تشكيلاتي بودن هم یک ويژگي داشت و آن اينكه مرحوم طالقاني به عنوان یک روحانی در شوراي مركزي نهضت نشسته بود و قبول كرده بود كه او هم يك رأي دارد و اين در میان روحانيون با آن ویژگی‌هایی که دارند، خيلي جالب بود كه براي خودش هيچ حق ويژه‌اي قائل نباشد و بيايد بگويد در كنار يك عضو جديد جوان نهضت مثل دكتر شيباني كه آن زمان سني هم نداشت و البته او هم عضو شورا بود، اين يك رأي داشت او هم يك رأي داشت و طالقاني هیچ حق ويژه‌اي برای خودش قائل نبود. يك نظر اين بود و پیشنهاد من هم این بود که ما می‌توانیم به دوستان بگوییم بيايند نهضت را فعال كنند و همه دوستان اعم از داخلي و خارجي با اين ويژگي همه به آنجا بروند یا اینکه روحانیون خودشان به صورت منظم، تشکیلاتی ترتیب دهند و نهضت هم فعالیتش را آغاز کند و این دو با هم ادغام شوند. مرحوم بهشتي البته از همانجا نظر ديگري داشت. ايشان نظر خاصی نسبت به کل روحانیت داشت ودر بحث‌هاي مفصلي كه در تگزاس با هم داشتيم نظرشان اين بود كه اصولاً نوعی مرجعیت به سبک قدیم الزامی است ولی یک مقدار از حالت فردی بیرون بیاید. ایشان به مرجعیت شورایی معتقد بودند و به اين خاطر كه دامنه‌ي علوم گسترش پيدا كرده می‌گفتند يك نفر نمي‌تواند در تمام اين علوم صاحب‌نظر باشد، بلكه باید یک شورایی باشد و ما بعضی از اين موضوعات را تخصصي و تقسیم كنيم. یعنی هر كسي در يكي از اين رشته‌ها تخصص پيدا كند، حتي در علوم اسلامي و اگر موضوعاتي پيش آمد آن وقت اين شوراي متخصصين راجع به اين مسائل نظر دهند. خوب خود ايشان هم مایل بودند چنين شورايي تشكيل شود و معتقد بودند مي‌تواند باشد و با توجه به اينكه بعضي از آقايان مراجع هم با مسائل زمان ما خیلی آشنا نيستند حضور افرادي مثل آقاي بهشتي كه با مسائل زمان و دنیا آشنا بودند، مي‌توانست به داشتن نگاه درست در آن مجموعه كمك كند. آقای بهشتی ايده‌ای داشت كه من هم با نظر ايشان موافق بودم و آن اينكه اصولاً اجتهاد به معناي انطباق شريعت با زمان و مکان آنقدر در جامعه‌ي ما پيچيده است و آن‌قدر در ابعاد گوناگون اقتصادی و اجتماعي توسعه پيدا كرده كه هيچ مرجعي نمي‌تواند بگويد من در همه‌ي علوم مي‌خواهم اظهار نظر كنم، مگر اينكه سيستماتيك و سازمان‌يافته باشد و يك سري مشاورين متخصص داشته باشد كه در مسائل نظر دهند يا اينكه هر يك از آقايان بروند در يك رشته تخصص پيدا كنند؛ مثل علوم پزشكي و … كه من با اين نظر ايشان موافق بودم. اما در مورد سازمان‌ها ايشان يك نظري داشت كه ما نتوانستيم نسبت به آن با هم به توافق برسيم. ايشان از همان موقع معتقد بودند كه ما باید یک حزب واحد درست کنیم و همه هم بیایند، اما روحانيون حق وتو داشته باشند، یعنی همان الگویی که بعداً در حزب جمهوری اسلامی ایران با حضور آن پنج روحانی که عضو بودند شکل گرفت یا مثل قانون اساسی مشروطه که در آنجا هم حضور پنج نفر از علما بود که می‌گفتند اينجا هم پنج نفر باشند و آن‌ها نسبت به رد یا تأیید همه چيز نظر دهند. خوب من اين نظر را نپذيرفتم، این را بلاموضوع می‌دانستم به این دلیل که ما می‌خواهیم در یک سازمان سياسي براي این مملكت قانون وضع بكنيم. این یک کار سیاسی است و موضع‌گيري سياسي و سازمان‌دهی می‌خواهیم بکنیم و خب همه ما هم حداقلش اين است كه ادعاي ديانت داريم و آنجا که مسئله تخصص به میان می‌آید نظر دیگری را می‌پرسیم که مثلاً آقاي بهشتي نظر شما چيست؟ كما اينكه من در مقالات خودم نظر ايشان را مي‌خواستم به هر حال ایشان در این مسایل از من بالاتر بود. ولي اينكه کسی بیاید بگوید ما می‌خواهیم یک بیانیه سیاسی بدهیم كه در انتخابات شوراها شركت بكنيم و حالا این باید به تأیید پنج روحانی برسد که آیا این‌ها می‌توانند باشند یا نباشند، این همین چیزی می‌شود که متأسفانه الان به وجود آمده است. سر اين قضيه ما با هم نتوانستيم به توافق برسيم. ایشان در این مورد با دوستانشان در ایران مشورت کردند و همه اين را تصويب كردند و بعد ایشان آمده بودند خارج که موافقت و حمايت فعالين مسلمان خارج از كشور را هم جلب كنند. خوب در آن تاریخ که هنوز معلوم نبود اوضاع ایران چه می‌شود و در آن شرایطی که همه چیزخیلی در هم بود، ایشان فکر می‌کرد که اگر چنین حزبی با توجه به جو حاکم در ایران اعلام موجودیت کند نياز دارد که فعالين مسلمان خارج از كشور هم كه صددرصد از همين روشنفكران ديني بودند، این جریان را حمايت كنند. البته ما اين را خيلي درست نمي‌دانستيم و با موازين كار تشكيلاتي دموكراتيك مغاير مي‌دانستیم. یعنی به این قائل بودیم که همه در کارها یک رأی دارند و بین من و آقای بهشتی و دیگران هیچ تفاوتی نباید باشد، حالا اگر در بخشی از آن نیاز به کار تخصصی وجود داشت که مثلاً کار بین‌المللی باشد باید کسی که در این امور اطلاعات و تخصص بیشتری دارد نظر دهد.

>>>خاطرات دکتر ابراهیم یزدی از شهید آیت الله دکتر بهشتی/ بخش دوم


دیدگاه‌ها