1. Skip to Main Menu
  2. Skip to Content
  3. Skip to Footer
سایت "بنیاد نشر آثار و اندیشه های شهید آیت الله دکتر بهشتی" تنها منبع رسمی اخبار و آثار شهید بهشتی است
مصاحبه با حجت الاسلام جواد رضایی محلاتی

یک روز با بهشتی (بخش دوم/پایانی)

برای شعارها ناراحت بودیم ولی ایشان با روح بلندشان اصلا اعتنایی به این مسائل نداشت. زمانی که بیرون  رفتیم، آقای حسینی،  که پدر شهید هم هست، گفتند برویم کمیته. وارد دالان کمیته که شدیم آقا ایستادند. دیدیم ده نفری اینجا همینطوری نشسته اند. فرمود این آقایان مشکل شان چی هست؟ گفتند اینها همین اراذل و اوباش هستند که از ورامین و جواد آباد آمده اند به مردم چماق بزنند. اینها را دستگیر کرده بودند. آقای بهشتی فرمود: نه! این آقایون اشتباه کرده اند و این ها را آزاد کنید. گفتند نه آقا این ها باید مجازات بشوند. فرمودند پس من بر میگردم. تا این ها را آزاد نکنید و نروند ورامین من داخل کمیته نمی آیم. همه را آزاد کردند و رفتند و ایشان وارد کمیته شدند، نشستند و شروع به صحبت کردند. صحبت از شام که شد، آقا باز هم با من یک مشورت کوچکی کردند و فرمودند آقای رضایی شام بمانیم؟ گفتم نه آقا. من دلم می خواست زودتر آقا برسند به تهران و از این اوضاع خلاص شوند. گفتم دیدید که از ورامین آمدند، آدم ها و مردم را زدند و چه و چه، می‌ترسم یک وقت خطری باشد. اگر اجازه بدهید شام نمانیم. ایشان هم به مسئولین کمیته گفتند شام نمی مانیم و حرکت کردند. فکر کنم ساعت ۹ شب شد تا اینکه به سمت ورامین راه افتادیم. ما هم خوشحال شدیم که برنامه امروز زودتر تمام شد به دلیل نگرانی ما از سلامتی آقا. من هم با ایشان آمدم. ورامین که رسیدیم، رئیس شهربانی وقت ورامین که فردی بود به نام باقری، گفت آقای بهشتی پاسبان ها هم منتظر شما هستند و می خواهند شما را ببینند. فرمود چشم. شهربانی قدیم ورامین نزدیک امام زاده بود که ما هم آنجا از قبل سابقه داشتیم. زمانی که جمع ما وارد شهربانی شدند، سربازها را به صف کرده بودند توی حیاط و ایشان چند جمله ای زیبا گفتند که شما امروز سربازان امام زمان هستید و از نظام حفاظت می کنید و اجر و پاداش دارید. من دلم می خواست بیشتر با شما باشم ولی وقت گذشته، ما عازم تهران هستیم والسلام علیکم و رحمه الله و برکاته…. این آقای باقری نگذاشت مجددا گفت آقا زندان های ما را هم بیائید ببینید. اصلا یک جمله نگفتند نه یا دیر است و اینها. حرکت کردند به سمت زندان. وقتی بردند ما را جلوی زندان، خاطرات خود ما زنده شد،  ما هم یک شب قبل از پیروزی انقلاب اینجا بودیم. قفل زنجیر را بسته بودند به درب و این آقا شروع کرد به گزارش دادن که اینجا سی و دو نفر زندانی داریم. آقای بهشتی گفتند که ما را آوردید قفل و زنجیر اینجا را ببینیم یا آمار را … اینکه اینها را نمی خواست! درب را باز کن تا ببینم کی ها اینجا هستند! فوری کلید را آوردند و قفل و زنجیر را باز کردند و آقای بهشتی وارد بند زندان شدند و همه زندانی ها یک صلوات بلند فرستاند. همه هم جوان بودند اونجا. زمان نفاق بود و مسائل آن موقع. جواب سلام و صلوات زندانیان را که دادند فوری خطاب به من جمله ای فرمودند، جمله ای که خیلی بنظر من زیباست. برای امروز و دیروز حکیمانه است. فرمودند: آقای رضایی شما که ورامین هستید ماهی یا هفته ای چند دفعه می آیی سری بزنی به این عزیزان ما و ببینید علت زندانی شدن اینها چی هست؟ شاید در قانون گذاری و کارهای ما مشکلاتی هست و اینها سبب می شود که این افراد در این سن جوانی در زندان باشند!

من که هیچوقت نیامده بودم، گفتم آقا من که جهاد هستم ،عرض کنم این نعمت را نداشته ام. دو سه نفر دیگر روحانی بودند، مانند آقای غلامی ، خطاب به او کردند و گفتند آقا شما که در دادگاه هستید چه؟ او گفت پرونده ها این قدر زیاد هست، من نتوانسته‌ام بیایم اینجا! به دیگری گفتند و همین طوری از چند نفر سئوال کرد و گفت گله من همینه، شما باید بیایید اینجا و سر بزنید. آمدیم بیرون از سالن زندان، زندان دیگری بود به ما گفتند شماها دیگر نمی خواهد بیایید. در حیاط بایستید اینها شاید درد دلهایی دارند به من می خواهند بگویند که نمی خواهند شما بدانید. ما بیرون در حیاط ایستادیم. خیلی طول کشید، شاید نیم ساعت یا بیشتر. از آنجا که آمدند، دیدیم آقای شفیعی نامی آمدند که فرمانده سپاه پادگان توحید در اول جاده تهران به ورامین بود. با لباس سپاهی آمده بود و گفت آقای دکتر، برادران سپاهی در پادگان توحید منتظر شما هستند. آقای بهشتی گفتند من از صبح آمدم و الان ساعت دیر وقت است. باز آقای شفیعی گفت ما چه کنیم بچه ها منتظر هستند.

آقای بهشتی دیگه با ما ها خدا حافظی کردند و ما هم یک دنیا خوشحال بودیم که به سلامت داستان ورامین تمام شد و آقا رفتند بطرف پادگان توحید و ما هم مجددا برگشتیم آبباریک.آنروز یک روز پر از معرفت و تدبیر و احترام بود و آرامشی که ایشان داشت، و به آن شعارها که اصلا اعتنایی نمی کرد. آنقدر بزرگ و والا بود که فقهای بزرگ والایی او را می دیدند. یک روزی بود به قول من یک روز با بهشتی!

یک خاطره هم دارم از آقای محمدرضا بهشتی که در مراسم چهلم شهید بهشتی تشریف آوردند آبباریک و سخنرانی کردند. و یک خاطره ای را از شهید نقل کردند خیلی عجیب بود، درباره نظم شان و در برنامه هایشان و در کارهایشان. فرمودند که این را من یادم مانده است که اگر زنگی چیزی زده می شد من بایستی بروم ببینم کی هست. یکبار زنگ زدند و رفتم دم درب دیدم یکی از آشنایان خیلی نزدیک آقا هستند آمدم به آقا گفتم مثلا رضایی آمده، می گفتند به آقای رضایی بگویید که من الان برنامه ای با شما ندارم. به آقا می گفتم آقا چه طوری بهشان بگویم، اجازه میدهید بگویم نیستید؟ آقا می گفتند یعنی دروغ بگویی؟! ابدا نه ، بگوئید هستند ولی الان برنامه ای دیگری دارد. من خیلی تعجب می کردم یک آشنای نزدیک مثل آقای باهنر که معمولی نیستند بیایند.

یک خاطره دیگری هم یادم آمد از زمانی که حزب بودم در جلسه شرکت می کردم.

– در جلسه روحانیت شرکت می کردید یا عمومی تر؟

ج: عمومی تر بود. یادم هست آقای رستگاری هم بود ولی آقای بهشتی جلسه را اداره می کرد و آقای ناطق هم بودند. در کشور فضای خیلی سنگینی علیه شهید بهشتی بود و اتهاماتی زیادی به ایشان می زدند. آقای ناطق از پائین جلسه از بین جمعیت صدا زد و گفت: آقا شما جواب این اتهامات را بدهید، دوستان شما و ماها نمی توانیم جواب بدهیم و حرف بزنیم. این حرف دل همه ما هم بود. ما دلمان می خواست آقای بهشتی جواب این ها را بدهد. یک جمله خیلی زیبا با آن تن صدایش گفت: آقای ناطق امام فرموده سکوت!! باز هم هیچی نگفت. آن شبی که مقارن با داستان عزل بنی صدر جلسه بود باز من حزب بودم. یک نوشته ای در جلسه عمومی جلوی آقای گذاشتند، آقا تا بهشان دادند مشخص شد که از جماران آقا را خواستنه اند. کدام یک از آقایان بود نمی دانم، آقای باهنر بود یا هاشمی، فرمودند شما جلسه را اداره کنید من باید بروم جماران. شب عزل بنی صدر بود و ما دیگر مطلع نبودیم تا آمدیم خانه که یکی از پاسداران به من زنگ زد. گفتم چی شده گفت ما آنجا ایساده بودیم، آقا رفت و آمد و پرسیدیم آقا چه خبر؟ آقا گفتند امام فرمودند آقا چه بکنیم؟ گفتم کاری نداره آقا شما آنچه را دادید از ایشان پس بگیرید. شما فرماندهی کل را دادید به ایشون و همان را بگیرید. امام گفتند خوب است و همان را گرفتند.

خاطره دیگر این که قبل از پیروزی انقلاب که آقای بهشتی از آلمان تشریف آورده بودند یک سخنرانی برای ایشان در قم گذاشته بودند در دارالتبلیغ آقای شریعتمداری آن موقع و دفتر تبلیغات فعلی. برای آقای بهشتی سخنرانی گذاشته بودند. یک صحبت بسیار زیبا داشتند ، آنجا مخصوصا فرمودند که جواب های ما به سئوالات مردم باید با توجه به شرایط روز باشد. از جمله مثال زدند و گفتند: اینها عکسهایی از بعضی از مسلمانها گرفته اند که این مسلمان کنار رودخانه و یا جوی آبی ادرار می کنند. آنقدر این مسئله را بزرگش می کنند و می گویند مسلمانها باعث بیماری  می شوند و یا رعایت نمی کنند. من هم که در مرکز اسلامی هامبورگ بودم، وقت گرفتم و گفتم که ما جواب داریم. رفتم و صحبت کردم و جواب دادم که اسلام دستورش این است نسبت به نظافت و بهداشت و این نظرات مترقی اسلام است و من مطالبم را گفتم.  این طور باید این مسائل را پاسخ داد. یادم می آید سخنرانی بسیار زیبایی خطاب به طلبه ها بود، که آقا شما برای جوابگویی به دشمنی ها و غیره اینگونه عمل کنید.

حجت الاسلام جواد رضایی محلاتی

حجت الاسلام جواد رضایی محلاتی

آقای محمد باقر انصاری بعدا رفت هامبورگ نامه نوشت برای ما و اصرار کرد آلمان  بیایید. ما هم نرفتیم و کوتاهی کردیم. هر وقت ایشان تشریف می آوردند می گفتم آقای انصاری یک مقداری از خاطرات از آقای بهشتی در آنجا را برایمان بگویید. یک جمله ای را ایشان گفتند خیلی زیبا: یک دنیا آنجا اسناد و مدارک و سخنرانی هست و هیچ کاری رویش نمی شود. گفت ما برخوردیم به قطعه ای که روی تقویم شهید بهشتی نوشته شده بود، که غصه خورده بودند که ما هر چه تبلیغ می کنیم، هر چه کار می کنیم هیچ جواب نمی گیریم و جواب نمی دهد و اعتنایی به حرفهای ما نیست. این در شرایط سالهای چهل و چهار تا چهل و نه بوده است. آقای انصاری می گفت حالا چه، می گفت ما جوابگوی تقاضاها نیستیم و این انقلاب آنقدر شرایط را عوض کرده و ما دائما برای جلسات برای کشورهای دور و بر دعوت داریم. ولی آقای بهشتی غصه این را می خورده. از ایشان این نوشته را داریم.

من الان یک نکته دیگر هم یادم آمد. حزب بعد از شهید بهشتی که رفتیم یک حدیث را آنها نوشته بودند و خیلی عجیب در تابلو ها بود. یک سند محکم که از رسول اکرم (ص) بود. یک نمایی در ذهنم هست که: در آخر زمان برای دفاع از اسلام عده ای از ابرار و غیره به شهادت می رسند و عددشان مانند عدد شهدای کربلا هست . خیلی مسئله است که در روایات هست که عدد این شهداء با شهدای کربلا و در راس آنها یکی از فرزندان خودم بزرگ این جمع شهداست.

– از وقتی که در اختیارمان قرار دادید سپاسگزارم.

مصاحبه با حجت الاسلام جواد رضایی محلاتی (بخش اول)<<<


نسخه چاپی
دیدگاه‌ها