علی ربیعی
بهشتی عزیز!من بعد از شما همواره دیدم که چگونه هر دو سوی تحجرگرایی افراطی و بیباوران به اسلام و انقلاب ملت ایران، دست به دست هم دادند و بارها و بارها، ناجوانمردانه همهچیز را به قربانگاه مظلومیت بردند. امروز میخواهم بر مزارت بخوانم که چگونه هر دو جریان فوقالذکر از ناکارآمدی دین میگویند. یکی «دین» و «آزادی» را جدای از هم میپندارد و دیگری دین را در تعارض با آزادی، آن یکی در تئوری، دین را فاقد کارآمدی در حوزه حکومت میداند و دیگری در رفتار و عمل، دین را مظلومانه قربانی تنگنظریها و تعصبهای خود میکند…
این روزها، نه این روزها، این سالها مدام گذشته را مرور میکنم تا با سختیها و شیرینیهای پر از امید و عشق و فداکاری آن روزها، تلخیها را به نسیان سپارم، سیل حوادث و وقایع هرکدام مرا با یاد شهیدی گره زده، اگرچه آن روزها شانههایمان زیر تابوت دوستان شهیدمان خسته نمیشد ولی امروز شادمانگی دشمنان انقلاب و ملت از یکسو آزارم میدهد و ناامیدی نسل سوم و چهارم انقلاب از دیگر سو. خرداد و تیر برایم پر از غمها و شادیها و امید و آرزوهاست و تو در این میان یادی و یادآور، طنین صدای پر امیدت یادآور صلابت و اقتدار راهمان بود ولی متانت و تحمل و مدارایت امروز برایم بسیار راهگشاست. شرایطی را به یاد میآورم که صف طویلی از دشمنان انقلاب هر کدام از موضعی و به دلیلی که به شخصیت متنوع و جذاب شما برمیگشت، شما را دشمن خود میدانستند. بدخواهان انقلاب با اتهامزنیهای فراوان سعی در حذف شما داشتند، چرا که از قدرت کادرسازی، توان مدیریتی و عمق اندیشه و تفکر کارآمد شما در هراس بودند و چرا که آنها از آزاداندیشی میترسند و این مشخصه همه دشمنان یک ملت و بدخواهان روزگار است. متحجران به شما القابی چون «آیتالله اروپا زده» نسبت میدادند چرا که شما با هوش و ذکاوت فقهی و اجتماعی اسلام را با نیازهای روز تئوریزه میکردید و چهرهای کارآمد و مهربان از دین برای نسل جوان و انقلابی تصویر میکردید.
بهشتی عزیز!
من بعد از شما همواره دیدم که چگونه هر دو سوی تحجرگرایی افراطی و بیباوران به اسلام و انقلاب ملت ایران، دست به دست هم دادند و بارها و بارها، ناجوانمردانه همهچیز را به قربانگاه مظلومیت بردند. امروز میخواهم بر مزارت بخوانم که چگونه هر دو جریان فوقالذکر از ناکارآمدی دین میگویند. یکی «دین» و «آزادی» را جدای از هم میپندارد و دیگری دین را در تعارض با آزادی، آن یکی در تئوری، دین را فاقد کارآمدی در حوزه حکومت میداند و دیگری در رفتار و عمل، دین را مظلومانه قربانی تنگنظریها و تعصبهای خود میکند.
بهشتی عزیز!
تو همیشه مظلومی، مظلومیت تو همین بس که امروز نیز با «شبیهسازی» از زمان تو، اندیشههای روشن و بلندت را به مسلخ مظلومیتتر ببرند. ما درس دین و اخلاق را از تو آموختیم و در عمل تو به آن ایمان آوردیم. به یاد میآورم آن روز را که خاضعانه به یک کارگر عضو شورای یک کارخانه در حیاط حزب جمهوری اقتدا کردی و پشتسر او به نماز ایستادی، آن روز را فراموش نمیکنم که قد رعنای تو در مقام اقتدا به یک کارگر به رکوع و سجود رفت. چگونه میتوانم این رفتار انسانساز تو را فراموش کنم.
بهشتی عزیز!
راستی «دفتر کوچکت» کجاست، دفترچهای که درون آن نام همه افرادی را که احساس میکردی حتی لحظهای برای مملکت و دولت و انقلاب مفید باشند در آن ثبت شده بود. آخر امروز اسامی را خیلی زود خط میزنند و با اتهامهای مختلف از صحنه به دور میکنند! ایکاش دفترچه کوچکت را داشتم و برای تنگنظران میخواندم تا ببینند که بهشتی چه طیف وسیعی از افراد مختلف با سلیقههای متفاوت را در آن جای داده بود و برایم یادآور شود که این انقلاب و نظام اسلامی به چه وسعت نظرها و تحملها مانده و به امروز رسیده است. آری دفتری کوچک به بزرگی همه انسانهای ایران. پیدرپی با تو آمدم و با تو در حزب نشستم. پشت میزهای رنگ و رو رفته! با چند نفر از دوستانت ناهار را که نان و پنیر و هندوانه بود، صرف کردید. آن روزها بنا بر مسوولیتی که داشتم نواری در مورد یک اعتصاب کارگری که عدهای در دفتر رییسجمهور وقت و یک سازمان تروریستی آن را به راه انداخته بودند تا بتوانند دولت شهید رجایی را ناکارآمد جلوه دهندبه دست ام رسید. همچنین نوار مملو بود از تخریبها و ناسزاهایی که آنان و روسایشان به شما نثار کرده بودند. خوشحال از اینکه خدمتی را کردهام، نوار ضبط شده را برایتان آوردم. وقتی دستم را برای تحویل نوار به سوی شما دراز کردم، دستم در هوا ماند و صورتتان گل انداخت. قدری به من اخم کردید، اخمی که هنوز سنگینی آن را به خود حس میکنم. گفتید تمایلی به شنیدن نوار در مورد بحثی که پیرامون خودتان است را ندارید و نوار را نگرفتید. گفتید که نوار را به آقای قدوسی بدهم و تاکید کنم که فقط بخش اعتصاب مورد استناد واقع شود. و ایکاش هیچکس نخواهد چنین نوارهایی بسازد و بشنود ولی چه بگویم که امروز بازار نوار و
سی دی داغ است. چگونه میتوانم ماجرای آن نوار را فراموش کنم وقتی در این زمانه میبینم که عدهای تنها در پی «سندیابی» و «سندسازی» برای ثابت کردن جرم دیگری هستند. اینان از «هیچ» نوار میسازند و چگونه نگویم که بهشتی جای تو خالی است!
بهشتی عزیز!
فراموش نکردهام که در مسجد «فرددانش» جوادیه وقتی نوجوانی تحریک شده به شما پرخاش کرد و توهین نمود، چگونه صورتت شکفت و او را «فرزندم» خطاب کردید و اشتباه تحلیل او را برایش بازشناختید و همان روز جوانان را امید خود و امام (ره) خواندید، راستی به یاد دارم آن روز خیلیها از آن مسجد درس ادب آموختند و همان ادب و تواضع شما را در میزگرد تلویزیونیتان با مارکسیستها و گروههای التقاطی نیز دیدند. در آن زمانه اگرچه هجوم افکار مختلف زیاد بود و هر گروه کوچک و بزرگ سیاسی موافق و مخالف روزنامه و نشریهای برای خود داشت و به طور کلی هر کس مخالف انقلاب بود، برای خود دکه و ارگانی داشت اما شما با آنها در تلویزیون به مناظره نشستید و در هر محفلی دعوت به مناظره کردید و این همان زمانی بود که سفارت آمریکا در تهران دایر بود و همه وابستههای فرهنگی فعال بودند و برنامهریزی میکردند. اما شما با اعتقاد به اصول انقلاب به پاسخ آنها نشستید و از تبادل آرا و افکار خرسند بودید.
آن روزها البته احتمال حمله نظامی آمریکا میرفت، دشمن بعثی به طبل جنگ میکوبید و ترور فضای کشور را گرفته بود و هر روز خونی از زنان و مردان این مرز و بوم در خیابان یا در جبهههای نبرد با دشمن متجاوز بعثی بر زمین میریخت. آن روز از مادیات چیزی نداشتیم، با پای پیاده در پی انقلاب و امام بودیم اما نمیدانم چرا آن روزها اینقدر شاد بودیم و نمیدانم چرا امروز اینقدر تلخ کامم. ما را چه شده است، بهشتی عزیز!
منبع: شرق
…چگونه نگویم که بهشتی جای تو خالی است!