در طول این زمانهایی که برخی، سوالاتی از ما میکنند و ما به آنها پاسخ میدهیم [بنده آنچه را جواب میدهم] از ذهنم پاسخ میگویم و یادداشتی ندارم، چون در جریان امر و در متن کار بودم و نیازی به مراجعه به کتاب ندارم و خداوند هم توفیقی داده است که مطالب در ذهنم مانده است. این مطلب همین الان یادم آمد. در مورد مرحوم دکتر دیروز اسامی را فقط یادداشت کردم که بر اساس اسامی صحبتها را به یاد آورم و مثلاً آقای صدیقی در این لیست نیست. ولی اسامی آقایان محلاتی شیرازی و آقای سیداحمد خوانساری که از مراجع بودند در این لیست وجود دارد. درست است که در صحنه سیاسی ایران روحانیون بودند ولی از نظر سیاسی جبههي ملی نقش داشت و عامل این امر هم بیشتر مرحوم حاج سیدرضا بود. ولی در ارتباط با آقایان بهشتی و مطهری بیشتر حاج سیدابوالفضل عمل میکرد و شهید بهشتی بینهایت به آقا سیدابوالفضل علاقه داشتند و این علاقه دوطرفه بود. روزی که قرار بود آقای خمینی به ایران تشریف آورند، بنده از اعضای کمیته استقبال بودم و قرار شد از علمای قم هم افرادی از معممین تشریف بیاورند و به پیشنهاد مرحوم بهشتی حاج سید ابوالفضل را بردند. یعنی آقایان بهشتی و مطهری آمدند و ایشان را به فرودگاه بردند. زمانی که حاج سیدابوالفضل از پلههای جلو فرودگاه داشتند بالا میآمدند، عبایشان افتاد که آن موقع بنده مأموریت آن بخش را عهدهدار بودم. خوب ایشان مسن بود. آقایان عبا را روی شانه او قرار دادند ولی کثرت جمعیت آنقدر زیاد بود که حاج سیدابوالفضل گفت بگذارید من بروم و ایشان رفت و خود ما برای برنامهی استقبال رفتیم.
در ارتباط با نقش مرحوم بهشتی در انقلاب باید گفت که فعالیت های ایشان به صورت علنی نبود و در صحنه های علنی ظاهر نمی شدند ولی کسانی که در فعالیتهای سیاسی بودند از جایگاه ایشان مطلع بودند. اطلاع ما از فعالیتهای ایشان از طریق کادر جبهه ملی بود. و یا از طریق نیروهای مذهبی که با آنها همکاری سیاسی داشتیم. ولی چه در آن زمان که خفقان شدید بود و چه زمانی که فضای سیاسی باز شده بود زیاد اسمی از ایشان در میان نبود که مثلاً ملاقاتی داشته باشند و یا مرتبط باشند. ولی کسانی که کار سیاسی انجام دادهاند میدانند که ایشان راهنما و افراد دیگر مجری بودند. نام و خط و چهره مجریان بیشتر از ایشان مطرح شده است. از نظر من وسعت فکری دکتر بهشتی، وسیعتر از سایرین بود و دیدگاه ایشان جامعیت داشت، بدین دلیل که با فرهنگ غرب آشنا بودند و کار سیاسی کرده بودند، اطلاعات سیاسی داشتند و با رجال سیاسی ارتباط داشتند .درست است که دیدگاه ایشان با آقایان اشتراکاتی داشت اما در عین حال بسیار وسیعتر از دیگران بود و از جوانب و ابعاد مختلف به مسایل نگاه میکردند. میتوان گفت دلیل کینهتوزیهای نسبت به ایشان نیز همین چند جانبه نگریشان بود که برخی قشریون تحمل آن را نداشتند، صفت بارز ایشان آزاد اندیشی بود و نظر شخصی من با توجه به آنچه به تجربه یاد گرفتم این است که لطمهی حاصل از شهادت ایشان خیلی بیشتر از سایرین بود و اگر ایشان بودند خیلی از مسائل زودتر حل میشد. دکتر بهشتی اهل کار اجتماعی بودند و نگاه واقعنگر داشتند.
من چند بار با مرحوم دکتر بهشتی در میهمانی های منزل آقای ادیب برومند به همراه آقایان موسوی خوئینی ها و شیخ علی اصغر مروارید ملاقات کردم. ایشان از طریق آقای هویدا که از دوستان صمیمی مرحوم بهشتی بود به جلسه دعوت شده بودند.
در گفتوگوهای این جلسات تفاوت دیدگاهها مشخص بود. البته نتیجه دیدگاهها یکی بود ولی راهها متفاوت بود. دید شهید بهشتی اجتماعی و دید سایرین گروهی بود و در کار سیاسی خیلی مهم است که از همه ابعاد به موضوعات نگریسته شود. مثلاً سوالی که در یکی از این جلسات مطرح شد این بود که خوب بعد از پیروزی انقلاب با موسیقی و رادیو و تلویزیون چه باید کرد؟ ایشان با همان طمأنینه گفتاری که داشتند پاسخ دادند که انشاالله به نتیجه خواهیم رسید. این موضوع هم قابل حل است و هیچ موضوعی در اسلام لاینحل نیست. بعد به آقایان معمم رو کرد و گفت یا آقایان کمی پایین میآیند یا ما کمی بالا میرویم! بالاخره مطلب را حل میکنیم و اینطور نیست که موضعگیری کنیم. واقع نگری و حق قائل شدن برای همه در مسایل سیاسی بسیار مهم است و اینکه ما دچار بحران هستیم به دلیل عدم واقعنگری ماست.
من به این دلیل عضو شورای جبهه ملی بودم و نیز از آنجا که چهرهی مذهبی ملی به شمار میآمدم، بیشتر با روحانیت ارتباط داشتم و با توجه به اینکه در حرکتی که به وجود آمده بود، روحانیون جلودار بودند. از نزدیک شاهد اظهار نظر بعضی از رهبران جبههي ملی در باره خصوصیات مرحوم بهشتی و دیگر روحانیون بودم. روزی خدمت آقای دکتر صدیقی بودم؛ چنانکه که میدانید مرحوم دکتر صدیقی بنیان گزار جامعه شناسی در ایران بودند و علاوه بر آن در دانشکده ادبیات تدریس میکردند. ایشان همچنین در دانشکده معقول و منقول با آقای فروزانفر همکاری صمیمانهای داشته و تدریس میکردند. ایشان برای من نقل می کردند که روزی در دانشکده معقول و منقول مطرح شد که تعدادی از طلبههای جوان قم برای تحصیل به اینجا آمدهاند و ما چند دوره است که با آنها کار میکنیم. در میان آنها عناصر ارزندهی بسیاری حضور دارند. این طلبه ها وقتی از فرهنگ غرب صحبت به میان می آید، موضع نمیگیرند و خشونت و یک بعدینگری که در گذشته بود به هیچوجه در آنها نیست یا اگر باشد رو به کاهش است. [شرایط به گونهای است که] هم آنها بیریش بودن ما را تحمل میکنند و هم ما کثرت ریش آقایان را قبول میکنیم و هر دو در کلاس درس مینشینیم و بحث و گفتوشنود میکنیم. بعد ما میپرسیدیم که آقایان چه کسانی هستند؟ و بنده به دلیل دید مذهبی که داشتم میپرسیدم از افرادی که اکنون در صحنه هستند چه کسانی هستند؟ ایشان میگفتند یکی از آنها نامشان گلزاده بود و آدم بدی نبود و بسیار اهل مطالعه بود و مطالعه بسیار میکردند که اعتقاداتش هم خوب است، ولی نرمش علمی در ایشان نیست. در مورد مرحوم بهشتی میگفتند که چهرهي آقای بهشتی، چهرهي آخوندی نیست و حرکاتی که سایرین دارند ایشان ندارد و حرکات منظمتری دارد و در کنار هم حالت شاگرد و استاد پیدا میکنیم. ایشان غرور ناشی از اینکه که ما با منابع الهی ارتباط داریم و شما با منابع زمینی را نداشتند، بلکه هردو در یک قالب بودیم. روزی در حالی که بحث شد، ایشان (مرحوم بهشتی) هم حضور داشتند و آقایی به نام مهاجرانی و آقای مرتضی جزایری و دو سه نفر دیگر از افرادی که در جلسات تدریس ما شرکت میکردند از جمله آقای مناقبی که از بقیه جوانتر، ولی در مسایل مذهبی عمیق بودند حضور داشتند. [اینکه میگویم عمیق بودند به این دلیل است که] برخی از دیگر افراد در مسایل مذهبی عمق نداشتند. دکتر صدیقی می گفت از جمله کسانی که در مسایل مذهبی عمیق فکر میکرد آقای بهشتی بود که از شاگردان آقای درچهای بودند و دیگری خادمی که از علمای آن روز بود و آقای خادمی نسبت به او اظهار علاقه میکردند. همچنین استاد همایی هم نسبت به ایشان اظهار علاقه داشتند و ایشان برخی جلسات درس استاد همایی را درک کرده بودند. ایشان آخوند نبودند ولی لباس روحانیت بر تن داشتند. خوشبیان و خوشبرخورد و خوشفهم بودند و غروری ناشی از اینکه میفهمد نداشتند و نسبت به ما هم خوشبینی داشتند و با این خوشبینی و درکی که داشتند میتوانستند فرد موثری باشد و ما که با عرفان غرب آشنایی داشتیم می توانستیم با ایشان ارتباط موثری داشته باشیم. بنابراین من تصمیم گرفتم در جلسات روزهای دوشنبه که در منزل یحیی مهدوی برگزار میشد با افرادی که با فلسفه سرو کار داشتند دور هم جمع شویم و از ایشان دعوت کنیم تا در این جلسات حضور داشته باشند. این جلسات هم به درد ایشان میخورد و هم ما میتوانستیم این فاصله را کم کنیم. ایشان آدم به درد بخوری بودند. راجع به دیگران هم صحبتهایی داشتند. مثلاً نسبت به آقای مهاجرانی میگفتند که ایشان سطحی فکر میکنند و آمدهاند یک مدرکی بگیرند. اما نسبت به آقای بهشتی میگفتند که ایشان عمق زیادی دارند. راجع به آقای مناقبی هم میگفتند فاضل و خوش بیان هستند و زود میفهمند و درک میکنند و میتوانند جملات را با جملات ما که در فرهنگ غرب به کار میبریم مخلوط نمایند و آنها را مردمپسند بیان کنند. ولی تیپ آقای بهشتی به درد کلاس دانشگاه میخورد که در دانشگاه یا در مدارس مسایل اسلامی را تبلیغ و ترویج بکنند و آقای مناقبی میتواند صحنه را خوب مدیریت کند. آقای دکتر صدیقی این موارد را برای ما بیان میکرد و توصیه میکرد که اگر تمایل دارید پای درس این افراد بروید. به همین دلیل بسیاری از بچههای جبهه ملی در جلسات انجمن اسلامی مهندسین شرکت میکردند و از منابع و سخنرانیهای آقای بهشتی استفاده میکردند. تا آنجا که مطلع هستم دکتر بهشتی توسط حاج محمود مانیان به دکتر صدیقی معرفی شد که ایشان در دانشکده علوم اجتماعی تدریس کنند. دکتر صدیقی معتقد بود تیپ دکتر بهشتی به درد مسجد و محراب نمیخورد و به درد تدریس علوم اسلامی در دانشگاهها میخورد و تحصیلکردههای ما میتوانند از منابع و سخنرانیهای ایشان استفاده کنند و باید پذیرا باشد. آنطور که من اطلاع دارم زمانی که مسئله کودتای نوژه پس از انقلاب پیش آمد در روزنامهها چنین مطرح شد که دکتر غلامحسین صدیقی هم در کودتا سهیم بوده است و نظام باید تکلیفش را با این شخص مشخص کند. دکتر صدیقی مقالهای علمی نوشت [تحت عنوان حسن و حسین. که حسن و حسین کیست] و به فردی داد که به دفتر حزب جمهوری اسلامی ببرد. در آن بحران که علیه آقای دکتر صدیقی به وجود آمده بود، فردا صبح به سفارش دکتر بهشتی مقالهي دکتر صدیقی در مورد اینکه من اصلاً در کودتای نوژه نقش نداشتهام و این مطالب واهی است، به همراه نامه ایشان در روزنامه جمهوری اسلامی به چاپ رسید. من به دوستانی که در کمیته مرکزی انقلاب اسلامی بودند مراجعه کردم که چطور به مقاله دکتر صدیقی که کاندیدای شاه برای نخستوزیری بودند و تقریباً مواضع ضد جریان موجود داشتند اجازه چاپ داده شده است که گفتند آقای بهشتی دستور دادند حتماً مطلب ایشان در روزنامه منتشر شود. چون ایشان خدمات علمی داشته و خدمات علمی او را از نزدیک میدیدیم و با نظام موجود جنبه علمی داشته و نه جنبه سیاسی و در وطندوستی و اسلامگرایی او شک و تردیدی نیست و حتی مرحوم بهشتی بدون اطلاع دکتر صدیقی، مانع ایجاد مشکلاتی شد که میخواستند برای خانواده ایشان به وجود آورند. او دستور داد که به هیچ وجه مزاحمتی برای ایشان ایجاد نشود. اطلاع من از این اقدامات دکتر بهشتی از طریقی خارج از خود ایشان و دکتر صدیقی بدست آمد.
حتی در ارتباط با بیماری دکتر صدیقی و سایر مسائل، آقای بهشتی به اینکه ایشان فردی دانشمند و محقق و صاحبنظر بودند توجه داشت و در پشت پرده مراقب بودند که حمله و اعتراض و انتقادی به ایشان نشود و دکتر بهشتی بینهایت به ایشان محبت داشت و او هم از نظر علمی برای آقای دکتر بهشتی مقام و موقعیت قائل بود. حتی یکبار دیگر زمانی که ایشان (دکتر بهشتی) ریاست مجلس قانون اساسی را به عهده داشت ما در جلسه ای از دکتر صدیقی پرسیدیم که ایشان این نحو اداره جلسات را از کجا یاد گرفتهاند؟ گفتند ایشان خودشان به اینجا رسیدهاند و از حوزه نمیشود توان اداره مجلس را آموخت. درست است که دکتر بهشتی در حوزه درس میخواندند ولی حوزوی نبودهاند و با غیر حوزوی ها انس بیشتری داشتهاند و از این رو میتواند این مجلس را اداره کند و این مدیریت را اعمال کند.
یکی از برنامه هایی که از سوی انجمن اسلامی مهندسین برگزار می شد. برگزاری نمازهای عید فطر و قربان و مراسم دعای کمیل یا دیگر مراسم مذهبی بود. برخی اوقات محل برگزاری این نمازها در باغ من در کرج بود. و در برخی موارد دکتر بهشتی و بعضی مواقع آقای مطهری برای اقامت نماز و سخنرانی در این برنامه ها دعوت می شدند و اگر این دو نبودند نقش هر دو را مرحوم احمد علی بابایی به عده می گرفت. علی بابایی مدیریت برنامه های ما را برعهده داشت و برنامه را اجرا میکرد. آقای بهشتی تشریف میآوردند و نماز را برگزار میکردند، پس از نماز برنامههایی که اجرا میکردند برنامهی عام بود و برنامه مخصوص گروهی خاص نبود.
به یاد دارم یک شب جمعه برنامهای بود در منزل آقای نکوفر در قلهک. دعای کمیل بود و ایشان در منبر بودند و چراغها را خاموش کرده بودند. یادم هست جا کم بود و من روی پلهای نشسته بودم و آقای صباغیان هم به من تکیه کرده بودند. در آن زمان به تازگی کتاب «ولایت فقیه» در عراق منتشر شده بود و به تهران و به دست بچههای انجمن اسلامی مهندسین نیز رسیده بود. آنها در همان تاریکی و در حالت دعا، با توجه به اینکه گزارشگرهای حکومت و دستگاه ساواک در چنین مجالسی بودند، از مرحوم بهشتی در باره این کتاب و محتوای آن و از جمله این که «ولایت» و «ولایت مطلقه» و «ولایت فقیه» سئوال کردند. و دکتر بهشتی در پاسخ گفتند این موضوع ها مربوط به حوزه و از درسهای حوزوی و مربوط به روحانیت است و احکام اسلام این موارد را هم دارد ولی این مسئلهی روز نیست و ارتباطی با مسائل روز ندارد. به این شکل دقت عمل داشت و وقتی در مقابل سوال قرار میگرفت خیلی قوی و عمیق پاسخ میداد. مجلسشان پر بار بود و هر گروهی از مجلس او استفاده میکردند، دستگاههای امنیتی نیز نمیتوانستند موردی پیدا کنند و علیه ایشان استفاده نمایند و برای ایشان مشکل ایجاد نمایند. طبقه تحصیلکرده و رجال سیاسی مذهبی به او اعتماد بسیار داشتند.
هیات علمیه تهران:
هیات علمیه تهران از زمان دکتر مصدق در تهران به رهبری حاج میر سیدعلی رضوی قمی و آقای حاج سیدرضا زنجانی و آقا مهدی حائری و زیر نظر حاج شیخ مرتضی حائری ” برادر بزرگ” تشکیل شده بود. اعضای آن از طرفداران مصدق بودند و آقای کاشانی نیز با آنها همکاری میکرد و ریاست آن با کاشانی بود. ولی زمانی که بین مصدق و کاشانی اختلاف سلیقه به وجود آمد کاشانی خود را کنار کشید. اما هیأت علمیه به کار خود ادامه داد. در آن زمان این هیات علمیه بود و نهضت مقاومت ملی و احزاب را گذراند و روحانیونی که در هیات علمیه فعالیت داشتند کار سیاسی میکردند. در آن زمان روحانیون دخالت در انتخابات و کار سیاسی را غلط میدانستند و ممکن بود معممی را بیاورند و او را وکیل کنند اما به او بها ندهند. در نزدیکی پیروزی انقلاب نیز تیپ افرادی مانند مرحوم بهشتی و آقای مطهری مورد اعتراض جامعه روحانیت ما بودند. چندین بار بنده پای منبر مسجد پامنار شاهد بودم که بر بالای منبر شدیدترین حملات را به اصطلاح خودشان به آخوندهای فکلی میکردند که مثلاً این آخوندهای فکلی معلوم نیست در کجا درس خواندهاند. آخوند باید از حوزهها و حجرههای تاریک رطوبتدار با چراغهای خاموش علامه شوند، نه با میز و صندلی و کراوات و فکل که ریشها را صبح یک اصلاحی میکنند و به این شیوه خودشان را درست کنند و بالای منبر بروند. مواظب باشید اینها ساخته و پرداخته وهابیت و مسحیت هستند و روحانیت در آن زمان اینچنین مبارزه شدیدی میکرد.
برای نمونه در مساله مصر که پیش آمد که در سال هزارو سیصد و سی و پنج شمسی پیش آمد که تقریباً میتوان گفت جنگ اسلام و یهودیت بود و ملی کردن مسئله کانال سوئز باز می گشت و بعد فوت ناصر که به عنوان رهبر ناسیونالیست کشورهای عرب شناخته میشد و تمام کشورهای اسلامی به این دلیل که در آن جنگ شرکت و توفیقاتی پیدا کرده بود به او احترام میگذاشتند، (مسئله ختم برای ناصر مربوط به سال هزارو سیصدو چهل ونه است و موضوع مورد اشاره در باره شهدای پورت سعید است)در تهران میخواستند برای شهدای پورت سعید{۱} ختم برگزار کنند ولی روحانیون زیر بار نرفتند و فقط هیات علمیه زیر بار رفت که یک طبقه از این هیات معمم و پیر بودند و عدهای جوان مانند آقای مرحوم بهشتی و مطهری و حائری و گلزاده غفوری که مکتب توحید را درست کردند و پشت سر جامعه علمیه تهران بودند [در آن جریان مؤثر بودند].
در قم از طریق آقا مرتضی حائری و در تهران از طریق حاج سیداحمد خوانساری، در شیراز از طریق آقای محلاتی و فال اسیری و در تهران جوانهای معمم از جمله دکتر بهشتی و مطهری و گلزاده غفوری و آقامرتضی جزایری و دو سه نفر دیگر از جمله مناقبی و هستهای که مکتب توحید را درست کردند [در آنجا حضور داشتند]. محل برگزاری جلسات مکتب توحید ابتدا در خیابان بوذر جمهری شرقی، در خرابهای بود که در انتهای آن دو اتاق وجود داشت و شبهای شنبه جوانان تحصیلکردهي بازار به دنبال ارتباط با هیات علمیه جلسه گذاشته بودند و میخواستند نظریات آنان را پیاده کنند. ولی نظریات آنها قشری بود. در این جلسات جوانها شام هم میدادند و همه کارهای جلسه را خودشان انجام میدادند که برخی از این جوانها از شاگردان مدرسهي کمال، آقایان سحابی و بازرگان را دعوت میکردند و آقای بهشتی شبهای جمعه این دعای کمیلی را که هنوز هم دوستان مهندس بازرگان برگزار می کنند، ریشهاش از آنجاست. از آن مدرسه کمال که شبهای جمعه انجمن مهندسین آن را در خانهها برگزار میکردند و به آن [جلسهی] مدرسهی کمالیها میگفتند انجمن معلمین یا فرهنگیها در مدرسهی کمال میگذاشتند که یا مرحوم مطهری یا گلزاده غفوری و یا آقای بهشتی شبهای جمعه آنجا دعای کمیل میخواندند و بعد در قالب حرکتهای اجتماعی اعمال نظر میکردند که اگر ما بخواهیم بینی و بینالله قضاوت کنیم حرکت آقایان روحانی در قالب این پنج شش نفر روحانی جوان بود که توانستند جوانها را به سمت خود جذب کنند و توانستند فضا را برای اینکه امثال شریعتی در حسینیه ارشاد حرف بزنند و آماده کنند وگرنه مردم با کینهای که پس از کودتای 28 مرداد نسبت به جامعه روحانیت، که پیش آمده بود پیدا کرده بودند، سراغ این حرفها نمیآمدند و تودهایها هم به این مسائل دامن میزدند. از خصوصیات مرحوم بهشتی این بود که به حرف دیگران گوش میدادند و اصلاً نمیگفتند که مثلاً من دکترم، دانشمندم، میفهمم که مثلاً از این جهت بخواهند رجحان و مزیتی برای خود قائل شوند. بنابراین کوچکترین حرفی که از سمت شخصی عنوان میشد ایشان تا انتهای مطلب را کامل و به خوبی گوش میدادند و سپس پاسخ میگفتند. این امر تا حدودی موجب شده بود که ما –کلاهیها- هم جرأت این را پیدا کنیم که در مقابل آقایان معمم حرف بزنیم وگرنه آنها به صرف اینکه معمم بودند به ما حتی اجازه صحبت کردن هم نمیدادند. این غرورها و این فاصلهها را مرحوم بهشتی از بین برد و این مکتب را گسترش داد. یعنی زمانی که اینها به قم آمدند و آن مدرسه را ایجاد کردند دیدند که فقط در قم نمیتوانند با طلاب کنار بیایند که باید با دانشگاهیان این مملکت هم کنار بیایند و حتی علاوه بر آنها باید با طبقه متوسط مملکت هم کنار بیایند که ایشان آمدند. حتی اگر جایی میبینید که خود آقای بهشتی در آنجا نیستند اما اندیشهی ایشان پشت کار بوده است، به این معنا که کار را مدیریت میکردند و این مدیریت مرحوم بهشتی در پیشروی امر انقلاب بسیار مؤثر بوده است. منتها چهرهای که از ایشان باید شناخته شود چهرهای نیست که توسط روزنامه و تلویزیون شناسانده میشود. اما مدیریت او در پشت این صحنه موجب آن شد که هم در اروپا، هم در کشورهای آمریکای لاتین و حتی در خود آمریکا طوری نفوذ پیدا کنند که موجب شود عدهای از جوانها پیرو دین شوند، دینی که توأم با هدف باشد. در مورد شریعتی هم شما هیچ برخوردی بین افکار و اندیشههای شریعتی و مرحوم بهشتی مشاهده نمیکنید. در صورتی که در مورد برخی از افراد چنین مسائلی اتفاق افتاد و موجب کینه و بغض عدهای از افراد شد. از این جهت برخی افراد به دلیل همین کینهها و بغضهای شخصی بود که در پیامد آن ایجاد ناراحتیهایی در جامعه میکردند و این نبود که واقعاً اینگونه رفتارها و برخوردها براساس این باشد که مثلاً آن شخص، فردی خودخواه بوده یا متکبر یا متفرعن بوده باشد. یعنی این کینهها و بغضها براساس مدیریتها اتفاق میافتاد و مدیریت هم ایجاب میکرد که در مورد خیلی از این موارد [مسائل اینگونه باشد.] این مسئله هم به این دلیل بود که معمولاً افراد به دلیل ضعفی که دارند وقتی با اشخاص مدیر مواجه میشوند نسبت به آنها در دلشان کینه به وجود میآید وگرنه پس از اینکه حتی خود بنده رئیس تربیت بدنی کمیته ملی المپیک شدم یک بار ایشان به این دلیل که بنده میدانم نقش داشت و آنهایی که تقاضا کرده بودند بنده از جبهه ملی تصدی این کار را داشته باشم برای خیلی از افراد اعجابانگیز بود. مرحوم طالقانی و مرحوم دکتر بهشتی نسبت به اینکه بنده رئیس کمیته ملی المپیک باشم و در تربیت بدنی کار معاونت را عهدهدار شوم نظر داده بودند. در چند مورد هم توصیهي بعضی افراد را در مورد ورزش به من میکردند. یک بار آن مربوط به یک نفر بود که در اراک بود.
زمانی که ایشان در شورای انقلاب بودند بنده به خدمت ایشان رفتم و از آنجا که من دچار مشکل شدم و خیلی هم [شورای انقلاب] به من فشار آوردند نسبت به این مسئله که هر کس میخواهد به خارج برود یک نفر از ارباب عمائم هم باید همراه ایشان باشد. هر چه من میگفتم این کار امکان ندارد و اصلاً صحیح نیست که مثلاً یک تیم هالتر میخواهد از ایران برود یک نفر معمم هم همراه ایشان برود که حالا البته بنده این صحبت را هرگز جای دیگر نگفتهام اما از آنجا که شما از فرزندان مرحوم بهشتی هستید بنده این مطلب را اینجا عرض میکنم. اما اینها خیلی راحت به بنده فشار آوردند که از آنجا که ما در هالتر قهرمان آسیا بودیم و بعد از انقلاب هم خیلی کوشش میکردیم که از این نظر حداقل مانند پیش از انقلاب باشیم، این بود که تیمی را انتخاب کردیم و تیمی که قرار بود برای مسابقات هالتر قهرمانی به هندوستان برود و برنامه را به شورای انقلاب گزارش دادیم. در آن زمان آقای دکتر بهشتی شورا را اداره میکردند. به ما گفته شد که آقای سیدقاسم شجاعی که از وعاظ درجه اول هستند همراه تیم باشند. هر چه ما میگفتیم که آقا مگر میشود با یک تیم هالتر یک نفر معمم هم همراه شود، میگفتند که این امر برای شناساندن اوضاع سیاسی ایران نیاز است. گفتیم این امر محال است چراکه روی بچهها اثر روحی میگذارد و ما نمیتوانیم این کار را انجام دهیم. بنابراین این مسئله را به جلسهی بعدی شورای انقلاب موکول کردند که روی آن تصمیمگیری کنند. آقای بهشتی از جلسه که بیرون آمدند گفتند شما به دفتر من بیائید. بنده به دفتر دکتر بهشتی رفتم و ایشان از من سوال کردند میخواهی چه کار کنی؟ گفتم شما که میدانید رویهي بنده چیست. بنده با این امر مخالف نیستم، اما مسئول تیم گفته است که ما فقط دوازده نفر را میتوانیم با خودمان ببریم. از این ۱۲ نفر، هشت نفر هالتر میزنند، یک نفر سرمربی است، یک نفر هم مربی و یک نفر نرمش دهنده و یک نفر هم طبیبشان است. بیشتر از این تعداد نمیتوانند با خود ببرند که حتی بنده هم به عنوان سرپرست نمیتوانم همراه تیم بروم. از آنجا که برنامه ریزی و تامین هزینه بر عهده دولت میزبان است ما نمی توانیم بیش از این تعداد را با خود به همراه ببریم. ایشان گفتند حالا یک کاریاش میکنیم. ایشان گفتند تو کار خودت را بکن و گوشات به حرف اینها [شورای انقلاب] بدهکار نباشد. بنابراین ما آمدیم و کارهای خودمان را انجام دادیم و بعد دوباره دیدیم شورای انقلاب بنده را احضار کردند. گفتم که من به هیچوجه کسی را همراه اینها نمیفرستم. آنها هم گفتند که بنابراین ما هم با این شرایط اجازه خروج به شما نمیدهیم. گفتم آقا بنده گذرنامهی اینها را هم گرفتهام. کارشان تمام شده است و پروانهاش را هم گرفتم و از این جا به بعد بود که ایشان خودشان جلسه را اداره کردند که دیگر ما مورد ایراد قرار نگرفتیم . بعد خود بنده به عنوان نمایندهی کمیته المپیک ایران به جلسهی رؤسای کمیتههای المپیک کشورهای آسیایی کشورهای مسلمان به ترکیه رفتم و آقای خمینی هم پیام داد که به عنوان نماینده ایران در آنجا سخنرانی هم میبایست میکردیم. ما هم از آنجا که در آن زمان تیمی به این عنوان نداشتیم هشت نفر از رؤسای تیمها را انتخاب کردیم و با آنها به ترکیه رفتیم. از پلههای هواپیما که پیاده شدیم سفیر ایران در ترکیه هم آنجا ایستاده بود و به مجرد پیادهشدن ما در ترکیه از هواپیما براساس اینکه رؤسای کمیتههای المپیک در سطح جهان، زیر نظر سازمان بینالمللی المپیک جهانی مصونیت دارند، یک خانمی هم در آنجا حضور داشت که به نمایندگی از کمیتهی المپیک برای راهنمایی ما آمده بود. خانم که راهنمای ما بود طبق روال با ایشان دست ندادیم و ایشان در قسمت جلوی ماشین نشست و ما هم عقب نشستیم و به راهنمایی ایشان راه افتادیم. برنامه دست ایشان بود که کجا باید برویم. پنج روز متوالی این خانم دائماً راهنمای ما بود. ما که برگشتیم به ایران، از بنده توضیح خواستند که چرا شما قبول کردید خانم همراه شما باشد. گفتم دست من نبود که، گفتند نه! شما نباید زیر بار میرفتید. خلاصه حرف ما بالا گرفت. بعد گفتند شما این مطالبی را که میگویید باید بیایید در شورای انقلاب مطرح کنید. من در جلسه شورای انقلاب شرکت کردم. در آنجا آقای بهشتی به من گفتند شما چیزی نگویید. آقای مهدوی کنی قبل از اینکه به بنده اجازه صحبت بدهد، شدید به ما تاخت و آقای بهشتی جلویشان درآمدند که آقا نمیشود از جهات بینالمللی انتخاب با اینها نبوده است. کمیته یک سری مقررات خاص دارد. اینطور نمیشود و دست ما نیست و به خواست ما که نمیشود این افراد را تعویض کنند. عوض کردن این افراد ضوابط دارد. آن خانم تحت یک شرایطی راهنمای ایشان بودند. چه بسا ایشان را ترکیه انتخاب نکرده باشد و از طرف کمیته جهانی انتخاب شده باشند.
یعنی ایشان نسبت به مسائلی از این قبیل درک داشتند و به این دلیل که مسائل جهانی را میفهمیدند بسیاری از مسائل برایشان قابل حل بود. بیشتر مصاحبههای خارجی را که بنده توانستم شرکت کنم، حتی در المپیک اتحاد جماهیر شوروی که اولین المپیکی بود که کشورهای غربی آن را تحریم کرده بودند ایشان حتی موافقت شورای انقلاب را برای من گرفتند بعد از آماده ساختن تیم های ملی و تهیه متن سخنرانی و آموزش های لازم برای اقدامات لازم، آماده سفر شدیم. به عنوان مثال به ما گفته شد پس از سفر باید سفری به افغانستان و بعد از آنجا به پاکستان انجام دهیم. و آنجا با رؤسای المپیک این کشورها مذاکره داشته باشم. به همین دلیل من به افغانستان و پاکستان رفتم و با مقامات آنجا مذاکراتی را انجام دادیم و تیم را آماده کردیم که تیمی را که از ایران برمیداریم و برای مسابقات المپیک میبریم در آنجا نسبت به رویهای که روسها در آنجا گرفتند ما موضعگیری کنیم. این قول را هم ما دادیم نسبت به اینکه پیراهنهای ورزشکاران را عوض کنیم که یک بخش آن پرچم افغانستان باشد و بخشی پرچم ایران و همه این کارها. دو روز قبل از رفتن توطئه هایی علیه سفر ما و تنها کسی که در این میان از ما دفاع میکرد آغاز شد. در شورای انقلاب تنها مرحوم بهشتی از ما دفاع می کرد و این هم بدلیل آن واقع نگری جهانی بود که داشتند که این دید خیلی برای پیشبرد کارهای ما مؤثر بود. زمانی که می خواستند بنده را به عنوان رئیس ملی کمیته معرفی کنند گفتند که مسئول قبلی که آقای غلامرضا پهلوی بودند که باید طبق یک ضوابطی استعفا می دادند و شخص جدیدی را معرفی می کردند و کمیته المپیک جهانی باید این تغییر را تائید می کرد. بنابراین معرفی شخص جدید براساس این ضوابط به این راحتی ها نبود مگر آن رئیس قبلی فوت کرده باشد. تفهیم این مسئله به سیستم جدید و این که در این مورد نظر کمیته بین المللی المپیک ضروری است کار بسیار مشکلی بود. اما آقای بهشتی همه این مشکلات ما را به دلیل واقع نگری که داشتند و به این خاطر که با فرهنگ و قوانین جهاانی آشنایی داشت حل می کرد. خاطرم هست زمانی که ما به دلیل کمبود بودجه نتوانستیم سهمیه مان را به المپیک جهانی بپردازیم ما را می خواستند اصلاً از آنجا بیرون کنند. داخل گفته شد که بودجه ای برای پرداخت این کار نداریم. در همه ی این موارد ایشان برای ما به عنوان حل کننده ی مسائل و راهگشا بودند و موانع را از سر راه ما بر می داشتند و توسط ایشان بود که ما توانستیم کمیته المپیک را به ثبت برسانیم. به عبارتی وجود آقای بهشتی به دلیل آشنایی به فرهنگ جهانی که داشتند توانست پایه های انقلاب ما را تثبیت کند و این ارزش شخصیت شهید بهشتی را نشان می دهد. اگر گفتگوهای ایشان با شخصیت های دست اول سیاسی مملکت نبود بدون چون و چرا ما را از کمیته بین المللی المپیک اخراج می کردند. جایگاه دکتر بهشتی در حدی بود که می توانست با شخصیت های اول مملکت صحبت کند که مثلاً با عبدالله انتظام یا اللهیاریار صالح صحبت کند، یعنی کسانی که سال های سال حتی قبل از اینکه ایشان متولد شوند او وزیر و وکیل بوده است و به خوش نامی معرفی شده است.
درست است که آیت الله طالقانی در ارتباط میان روحانیت و شخصیت های ملی نقش داشته اما باید گفت که ارتباطات عمیق آقای بهشتی هم به هیچ وجه کمتر از آقای طالقانی نبود، علاوه بر اینکه ایشان بسیار هم واقع نگر بودند.
————————————————————————————————————————————–
۱. در سال ۱۹۵۶ میلادی بعد از ملی شدن کانال سوئز توسط جمال عبدالناصر، ارتش اسرائیل به همراه فرانسه و انگلیس به مصر حمله کردند. در آن ماجرا مردم شهر پورت سعید مصر در کنار ارتش مصر قهرمانانه از خاک کشورشان دفاع کردند. به همین مناسبت در ایران اعضای نهضت مقاومت ملی تصمیم به برگزاری ختم برای شهدای آن واقعه گرفتند.