از دیگر خصوصیات اخلاقی ایشان این بود که به همه ی مردم احترام می گذاشتند و به هیچ وجه ایشان گروه نگر نبودند. چراکه از این نظر مثلاً به ما که از جبهه ی ملی بودیم مهر ارتداد می زدند و می گفتند که مثلاً جبهه ی ملی مرتد است. که هم زن به من حرام است، هم مالم حرام می شود و هم قتلم واجب. در این میان آقای رجایی نخست وزیر شدند و من باید می رفتم گزارش کارم را ارائه می دادم و ایشان نظر می دادند. آقای رجایی به من اصرار کرد که تو زندان ها رفتی، زجرها کشیدی و ما پشت سر تو نمازها خواندیم و از این رو من در خودم نمی بینم که به شما چیزی بگویم از نظر من شما در سازمان تربیت بدنی بمان. گفتم نمی توانم. در حکم بنده آمده است که ما مرتدیم. دستگاه نمی پذیرد! گفت اجازه دهید من یک مذاکره ای داشته باشم. دو روز بعد ایشان به بنده گفتند که آقای بهشتی پیغام دادند که بیا پیش ما. در دیوان عالی کشور به خدمت ایشان رفتم. ایشان به من گفتند که شما در این سمت بمان. و از آنجا که همه از کابینه ی بازرگان رفته اند حداقل تو بمان. نسبت به تو یک خوشبینی هایی در امر ورزش وجود دارد و به من گفتند بوی مذهب هم که میدهی. تو بمان ما یک جوری مسئله را حل می کنیم. ما هر چه به ایشان گفتیم که در حکم بنده آمده که مرتد هستم و من نمی توانم در این سمت بمانم ایشان به من گفتند که تو بمان ما حلش می کنیم. دو روز بعد ایشان به ما گفتند که ما می خواستیم شما باشید و از آنجا که حضور شما برای ورزش این مملکت ضرورت داشت تلاش خودمان را هم کردیم، اما حزب که می خواست گروه حزبی خودش را بیاورد و دسته بندی هایش را هم کرده است برای خودش سازمان ورزشی درست کرده است که البته من مخالفم. گفتم من استعفا می دهم که شما راحت باشید. گفتند نه، شما استعفا نده، نظارت بکن. گفتم خیر به نظرم نیازی به این کار نیست. بعد از آن هم ایشان بسیار نسبت به ما اظهار علاقه و محبت داشتند و می گفتند که ما نمک خورده ایم و نمی توانیم نمکدان بشکنیم و نسبت به ما ابراز علاقه ی بسیاری داشتند. این از صفات ایشان بود، دکتر بهشتی معتقد بودند که نظام جمهوری اسلامی می تواند دوام و بقا داشته باشد به شرط آنکه به آزادی هایی که اسلام گفته و در قانون اساسی هم ذکر شده عمل شود. در دوره ی اول مجلس به هیچ وجه در اعتقاد ایشان تغییری پیدا نشده بود،
اما ارتباط ایشان با جامعه ی روحانیت با هیئت علمیه ی تهران بود و در حوزه هم با شخصیت های بالای حوزه در ارتباط بودند. شما نواری از ایشان در هیات ها و دسته جات سینه زنی های تهران پیدا نمی کنید! همچنین نواری از ایشان در هیئات مذهبی تهران پیدا نمی کنید. چنین مجالسی اصلاً خریدار صحبت ایشان نبودند. خریدار حرف های ایشان طبقه ی تحصیل کرده ی منّورالفکرِ متدین بودند که پایبند به اصول حقه ی اسلام بودند. از آن جهت زمانی که آن فاجعه برای ایشان اتفاق افتاد در میان خود آن طبقه ی تحصیل کرده می گفتند که ما پشت و پناه خودمان را از دست دادیم. و اگر ایشان بود محتمل بود که اصلاً مسائل به شکل دیگری پیش بیاید که اصلاً انحرافی هم پیدا نشود. این آن چیزی بود که می توانم بگویم. یکی از جلساتی که دکتر بهشتی در تهران برگزار می کرد انجمن توحید بود و جلسات آنها شبهای جمعه برگزار می شد.
مرحوم بهشتی در مورد شرکت کنندگان این گونه جلسات، اصطلاح خاصی داشتند. می گفتند حاضران در جلسه باید آمادگی شنیدن داشته باشند حالا هر شغلی می خواست داشته باشد. بعضی از بچه های مؤتلفه که تئوریسین آن انجمن شدند از شاگردان آنجا بودند. از جمله آنها محمود کریمی بود که خیلی پسر مسلطی بود و از شاگردان خوب کلاس های دکتر بهشتی بود. شهید بهشتی به آنها یاد داده بود که حین صحبت ها هم حتما بایستی یادداشت بر دارند و مباحث را مرور می کنند و در حین جلسات هم از اینها سؤالاتی می کرد. در عین حال خیلی کوشش می کردند بچه هایی که از کاشانی جدا شده بودند، تحت عنوان دوستان دکتر بقایی و اینها خیلی کوشش می کردند که به هر شکل که شده روی دکتر بهشتی اثر بگذارند که از جمله آنها آقای آیت بود. اما تا آنجا که بنده در جریان امر بودم به هیچ وجه ایشان زیر بار این حرف نرفت. دکتر بهشتی در باره اختلافاتی که بین کاشانی و مصدق، معتقد بود اختلافات آنها، اختلاف در سلیقه بود و نه اختلاف هدف. یعنی نه این قصد خیانت دارد و نه آن قصد بیرون کردن آن دیگری را دارد. ولی این توسط حَکَم های غیر وابسته و غیر متشرع باید حل می شد که متأسفانه حل نشد، ولی خود ایشان از علاقمندان بسیار زیاد نسبت به نهضت ملی ایران بودند، طبق آنچه که ما شنیدیم در خود اصفهان، ایشان در دوره ی جوانی در ارتباط با کمیته های محلی جبهه ملی اصفهان بودند، و در ارتباط با خط دکتر مصدق بود. این مطلب را من به نقل از مرحوم کشاورز صدر، آخرین استاندار دکتر مصدق در اصفهان بود، مرحوم احمد انواری مدیر روزنامه پرخاش در اصفهان بود و آقای طاهری که طلبه بودند نقل می کنم. آقای بهشتی از همان زمان جوانی از کسانی بوده است که برای نهضت ملی ایران تلاش میکرده و با تقیه و فداکاری با کسانی که مخالف نهضت ملی بودند مانند تودهایهایی که در ارتباط با کارخانه کازرونی ایجاد اعتصاب میکردند مخالفتهای شدید می کرد و از آنجا که بیان خوبی هم داشت در آنجا از نظریات و اهداف نهضت ملی ایران دفاع میکرد. من با آقای هویدا که نمیدانم در قید حیات هستند یا خیر از آنجا که ما 8 روز پس از انقلاب با هم آشنا شدیم. ایشان مسئول سازمان رسیدگی به اموال خاندان پهلوی شدند، ایشان با بنده تماس تلفنی گرفت و بنا به توصیهی آقای بهشتی از من دعوت به همکاری کرد. من و 10-12 روز در املاکی که مصادره شده بود همکاری داشتم.
صورت اموال خانواده پهلوی را تنظیم میکردیم. آقای هویدا هم آدم صادق و سالمی بود و بعداً هم بسیار مورد احترام بود و ایشان هم از صداقت و درس و علاوه بر اینها از درستی و پایمردی دکتر بهشتی بسیار تعریف میکردند. خود مهندس بازرگان برای ما در جمعیت دفاع از حاکمیت و آزادی ملت ایران ، از شجاعت آقای بهشتی تعریف میکردند و میگفتند اگرچه خیلی محتاطانه حرف میزد اما شجاعانه از آنچه میگفت دفاع میکرد. یعنی تا حرفش را نزده بودند محافظهکار، اما وقتی حرفش را زد شجاعانه از آن دفاع میکرد. از این جهت ما میدانستیم که اگر آقای بهشتی را وادار به حرف زدن و اظهار نظر کنیم تا آخر خط میآید و همراهی میکند.
آيتالله محلاتی هم از فضل ایشان، از اطلاعات، از صداقت، از درستی و از مردانگی آقای بهشتی تعریف میکرد. به عبارتی ادا و اطوار آخوندی نداشت. همچنین آسیداحمد خوانساری، مرجع تقلید بازار هم برای ایشان احترام بسیار زیادی قائل بودند که میگفتند جوانی است فاضل، تحصیلکرده، پشت کار دار و به خصوص آشنا به مسائل روز. او که در منزل حاج سیدرضا زنجانی جلسهای بود که در آن آسیداحمد خوانساری، آقای استرآبادی پیشنماز مسجد جامع تهران، و آقای گلپایگانی پیشنماز مسجد غفاری حضور داشتند، با بنده هم که به مجالس آخوندها ارادت داشتم در آن جلسه حضور داشتم. در آنجا آقامهدی حائری از فضل، بینیازی و صداقت گفتار و رفتار دکتر بهشتی تعریف می کردند و چنانچه میگفتند و پیشتر گفتم ایشان می گفت که شما دکتر بهشتی را به کار دعوت کنید، دیگر خودشان تا انتها ادامه میدهند. اگر موفق شدید ایشان را به کار بیاورید دیگر تمام است.
ایشان معتقد بود اگر دکتر بهشتی کاری را پذیرفت دیگر اصلاً نیاز نیست دنبالش بروید ببنید کار را انجام داده است یا خیر. خودش راه و چاه را میشناسد و میرود. همان زمان که آمدند گفتند جبههی ملی مرتد است برای ما به صورت یقین است که دکتر بهشتی در این جریان هیچ نقشی نداشتند اما سیاست روز است و آنان که چرخ مملکت را میخواستند بگردانند ارتداد را در دامن جبههی ملی گذاردند.
– از آنجا که شما از جمله کسانی بودید که در این جریانات حضور داشتید سؤالات ما از شما بسیار است. میتوانید به عقبتر برگردیم اما به نظرم میرسد که از همینجا هم بحث را میتوانیم ادامه دهیم. من منزل مرحوم برومند رفته بودم و میخواستم بدانم که در جریان شکلگیری انقلاب نوع روابط آقای بهشتی با جبههی ملی به چه صورت بود و اینکه آیا اساساً جبههی ملی آيا در آن زمان خودش را جمع و جور کرده بود بعد از آن ضربههای پیاپی که خورده بود، طبیعی بود که افراد خیلی به آن صورت نتوانند جمع شوند. در جریان شکلگیری این نهضت و بعد در جریان خود انقلاب و مشارکت دادن آنها و نظرخواستن از اعضای جبههی ملی تا زمانی که به یک مقاطعی میرسیم مثل داستان بختیار و درست است که خود جبههی ملی چندبخش شده بود اما خوب همهی این ها به همین نام شناخته میشدند و بعد مسئلهی اینکه بالاخره با دستگاه پهلوی چه کار باید کرد. که در این میان جبههی ملی و بسیاری از افراد دیگر بیشتر طرفدار این بودند که شاه تا مدتها آیا بماند و فقط سلطنت کند و نه حکومت و بعد اگر انتقال قدرتی میخواهد انجام پذیرد با آرامش و ملایمت باشد.
صریح خدمت شما عرض میکنم که من در سال ۱۳۳۹ عضو جبهه ملی شدم و بعد از چندی بعنوان مسئول سازمانهای جبههی ملی بازار و محلات تهران و همچنین حومهی تهران انتخاب شدم و در کنگره جبهه ملی که در سال ۱۳۴۱ برگزار شد به عنوان نماینده سازمان های جبهه ملی در بازار در کنگره شرکت کردم برای عضویت شورای ملی انتخاب شدم. تا آن زمان جبههی ملی اصلاً عضوگیری نمیکرد و هر کس طرفدار اندیشههای دکتر مصدق بود میگفتند جبههای است. نهضت آزادی هم هنوز تشکیل نشده بود. جنبش مسلمانان مبارز هم نبود.
یکی از گروههای آن دوران ، حزب مردم ایران بودند که ادامه نهضت خدا پرستان سوسیالیست بود و طرفدار اندیشه های محمد نخشب بودند. و با نهضت مقاومت ملی همکاری داشتند.
آقای دکتر شریعتمداری در آن زمان نمایندهی آن جمعیت در نهضت مقاومت ملی بودند، در نتیجه آنها پایگاهی داشتند. فقط در اینها یک حزب دیگری بود به نام حزب ملت ایران که آقای داریوش فروهر رهبری آن را به عهده داشتند و از حزب پان ایرانیسم منشعب شده بودند. یعنی این دو حزب بودند. یک حزب بسیار قدیمی هم وجود داشت به نام «حزب ایران» که بعد از شهریور ۱۳۲۰ در ایران تأسیس شد. دکتر جزایری، اللهیار صالح، زیرکزاده، خسیبی، مهندس حقشناس و افراد دیگر عضو آن بودند. که اکثرآ تحصیل کرده هایی بودند که از فرنگ آمده بو دند. در دهه ۱۳۲۰ احزاب متعددی شکل گرفتند که عمر کوتاهی داشتند. در زمان برگزاری انتخابات شانزدهم تهران جمعیتی به نام «جمعیت دفاع از آزادی انتخابات» که دکتر بقایی، حسین مکی، تاسیس کردند که بعد ها به «حزب زحمتکشان ایران» تبدیل شد. حزب زحمتکشان ملت ایران پس از تشکیل شروع کرد به یارگیری کردن که احزاب دیگر هم آمدند و کمکش کردند. اما تنها حزب رسمی این کشور، حزب توده بود که در سال ۱۳۲۷ غیر قانونی اعلام شد و در نتیجه اعضای آن به اسامی مختلفی شروع به فعالیت کردند؛ جمعیت مبارزه بر ضد استعمار، جمعیت خانهی صلح، جمعیت طرفدار پیکار با بیسوادی که همه با این نامهای مختلف شروع به پیاده کردن ایدئولوژی حزب توده کردند. حزب رسمی اصلاً نداشتیم و حزب ایران هم به این دلیل که پس از شهریور ۱۳۲۰ پایهگذاری شد و به این دلیل که از بالا تشکیل شده بود، به این صورت بود که فقط نامش بود، یعنی فعالیت سازمانی داشت اما نمیتوانست یارگیری کند. بعد از تاسیس حزب «زحمتکشان ملت ایران» آقای خلیل ملکی و دوستانش هم دوروبرش را گرفتند. اقلیت مجلس شانزدهم هم به دنبالشان آمدند. علاوه بر این قبل از آن در حزب توده انشعاب پیدا شد.
دکتر عابدی، جلال آل احمد، آقای اسلام کاظمیه، انور خامه ای، مهندس قندهاری، از اعضای برجسته و طرفداران خلیل ملکی بودند که عضو حزب زحمتکشان شدند، که آن را تبدیل به یک حزب با یک ایدئولوژی مکتبی کردند. در این رابطه بنده اسامی ۴۵۰ نفر از کسانی را که آن روز آمدند و برای این عضویت ثبت نام کردند را دارم.
حزب زحمتکشان در انتخابات دوره هفدهم مجلس توانست تعدادی از کرسی های مجلس را به خود اختصاص دهد. در جریان انتخابات دوره شانزدهم مجلس، اقلیت مجلس پانزدهم آقایان ملکی، بقایی، آزاد ، جمعیت آزادی انتخابات را تشکیل دادند. این نظارت موجب شد تا نتایج انتخابات در دوره اول باطل شود و در دور دوم شایگان و نریمان هم ضمیمه اینها شوند و به مجلس بروند. این افراد در مجلس پانزدهم یک اقلیتی که تعدادشان هشت نفر است که با حضور این هشت نفر لایحهی نفت دور گذشته طرح و منجر به ملی شدن صنعت نفت ایران شد. در این جریان روزنامه شاهد گرداننده بود. آقای دکتر فاطمی آن زمان – یعنی در دوره شانزدهم- هنوز نماینده نشده بودند و هنوز مدیر روزنامه باختر امروز بودند، سمت دیگری هم نداشتند و به صرف اینکه مسئلهی ملی شدن صنعت نفت و مبارزات ملی شدن طرح شده بود آمدند که این جمعیت تبدیل شد به «جمعیت مبارزه جهت اجرای ملی شدن صنعت نفت». مُهری داشتند و تشکیلاتی و خیلی مفصل بود. این کار تا مسئلهی حکومت دکتر مصدق تحقق پیدا کرد. به محض تحقق حکومت دکتر مصدق در اسفند سال ۱۳۲۹ آرام آرام در میان این جمعیت سروصداهایی پیدا شد. در چنین شرایطی بچه مسلمانها در حزب زحمتکشان آمدند ولی در عین حال گروه کاشانی به دلیل اختلافاتی که با فدائیان اسلام پیدا کردند شروع به انشعاب کردند. و مخالف کاشانی شدند و برای خود حزب فدائیان را شکل دادند. عدهای هم کنار شمس قنات آبادی مجمع مسلمانان مجاهد را تشکیل دادند که در این حزب جناب آقای محمدی، محسن بیّنی و محمد طباطبایی، این ها جمع شدند و شورای اصلی مجمع مسلمانان مجاهد را تشکیل داده و شروع به کار کردند. حالا آن گروهی که کاشانی از آنها حمایت میکرد گروهی می شوند مقابل اینها. این در حالی است که حزب ایران هم فرصت یارگیری پیدا کرده و دکتر مصدق هم نخست وزیر شده است که آهسته آهسته در این میان اینها زمزمه هایی را شروع کردند. آقایانی هم که آنجا بودند مانند خلیل ملکی و دوستان دکتر بقایی، تحت الشعاع قرار گرفتند یعنی درست است که امتیاز روزنامه شاهد با آقای علی زهری است. اما اداره کنندهی آن بچههای خلیل ملکی بودند که آنها آمدند نظریات خلیل ملکی، اسلام کاظمیه، محمود عنایت و جلال و اینها را شروع به انتشار کردند. ولی اینها هنوز نیروهای مذهبی را شکل نداده بودند، آنهایی که بودند در شکل مجمع مسلمانان مجاهد بودند و آنهایی که تندرو بودند در کنار نواب بودند و نواب هم هنوز زنده بود. این گروه نواب و گروه مجمع مسلمانان بر سر کاشانی اختلاف داشتند. کاشانی با هر دو طرف اینها بازی میکرد و از طرفی به گروه دکتر بقایی باج هم میداد. در این میان بود که نفت ملی شد و … ملی شد. نفت به سازمانهای بینالمللی کشیده شد و به صرف اینکه دکتر مصدق در دادگاه لاحه توفیق پیدا کرد اصلاح در مسائل شروع کرد به پیدا شدن. مؤید حرفهای بنده هم خاطرات علی امینی است. همان موقع بین دکتر مصدق و کاشانی هم اختلاف شروع شد. اینکه می گویم فدائیان اسلام فشار میآوردند به چه دلیل بود؟ به این دلیل که بنده خودم بودهام و دیدهام که اصلاً مذاکرهای در کار نبود نسبت به اینکه آقای دکتر مصدق بیایند قوانین آقای نواب صفوی را اجرا کند یا اینکه دکتر مصدق در قتل رزمآرا یا عبدالحسین هژیر شرکت کنند.
اولینبار که بنده را به عنوان زندانی گرفتند مربوط به همان انتخابات دورهی شانزدهم است. ماجرا به این صورت بود که بنده بازرس انتخابات شانزدهم تهران بودم. زمانی که هژیر را زدند از آنجا که حکومت نظامی شد و انتخابات تعطیل شد ریختند که عدهای را بگیرند و هر کس در مدرسهی سپهسالار به منظور انجام انتخابات فعال بود همه را میگرفتند و میبردندشان زندان. شاه هم در همان مدرسهی سپهسالار بود که روضهخوانی میکرد. زمانی که هژیر را زدند آن روضهخوانی هم تعطیل شد. بنابراین فعالین سیاسی آن روز را گرفتند که از جملهشان دکتر بقایی، ملکی، عالی زاده و عدهای از این بچههای دارودستهی حزب زحمتکشان بودند که ما را همه گرفتند و بردند زندان. چهار روز بعد هم سید حیسن فاطمی را تیرباران کردند و از ما هم برخی یک ماه برخی تا سه ماه در زندان بودند. بعد هم آزادمان کردند و انتخابات را هم تجدید کردند. در تجدید انتخابات آن دو نفر دیگر هم آمدند که بعد ملی شدن تحقق پیدا کرد، و حالا باج این مسئله را آقایان میخواستند و چون باجش را به آقایان ندادند و در نتیجه چون جبهه ملی هم نتوانستند در مجلس توفیق پیدا کنند، مستلزم آن بود که رزمآرا را هم زدند.
اما بنده در این مورد به صراحت خدمت شما عرض میکنم که دکتر مصدق و عوامل ایشان به هیچ وجه ممکن در این کار دخیل نبودند چراکه اینها اعتقادی به این کار نداشتند. اما عملاً این امر به نفع دکتر مصدق تمام شد چراکه پس از آن توانستند ملی شدن و خلع ید و آن ۹ ماده همه را به تصویب برساند. و اینها را هم تحریک میکردند که چون شما عامل بودید در نتیجه شما باید بیایید … وگرنه میخواستم در مورد نواب به قطعیت قسم یاد کنم که به هیچوجه سوء نیت نداشت. او انسانی به راستی متعصب و مذهبی بود که به واقع باورش شده بود و چند نفری هم دور و برش را گرفته بودند که بله، حتماً میشود و او این امر باورش شده بود و من میتوانم قاطعانه این را عرض کنم که در جریان کودتای ۲۸ مرداد گروه نواب نقش داشتند. این مطلب را به این دلیل میگویم که پس از کودتای ۲۸ مرداد بنده را به همراه حاج سید رضا زنجانی گرفتند و بردند زندان. و زمانی بود که پسر کاشانی فوت شد و پدرش برایش در مسجد جامع بزرگ تهران مراسم ختم گرفت. زمانی که حسین علاء برای شرکت در مجلس میرفت به سمت او تیراندازی کردند، به عنوان پیمان سنتو، حسین علاء تیر نخورد و ذوالقدر را که به عنوان ضارب بود و فدائیان اسلام را گرفتند. و در آن زمان به صرف اینکه آقای ذوالقدر و اینها را گرفتند من و زنجانی را هم گرفتند. خاطرم هست که در زندان آقای سرلشگر دادستان، فرمانده نظامی وقت، نواب صفوی را آورد و او را در مواجهه با ما قرار داد که نواب گفت بنده به هیچوجه در این امر نقش نداشتم و در نتیجه ما هم به واسطهی این حرف او آزاد شدیم. اما از آنهای دیگر، خیلیهایشان را گرفتند. از این جهت است که می گویم نواب بسیار آدم سادهای بود. او در دوران اختفای آقای مش اسماعیل کریم آبادی در منزل ایشان شب تا صبح ناله و گریه و زاری با خدا داشت و طلب مغفرت و شهادت در راه حق میکرد و باورش شده بود که با این کارها میتواند … هر چه هم مدیر روزنامه اصناف، ابراهیم کریم آبادی، به ایشان توصیه میکرد گوش او بدهکار نبود و از این حالت او سوءاستفاده کردند و او را کنار کشیدند. به این صورت از او که یک اسلحهی بسیار بُرنده و خوب برای اسلام و مسلمین بود این استفاده را کردند و او را از بین بردند، به این شکل که او را بدبین کردند. حالا شما بیایید این آدم و شمس قنات آبادی را با هم مقایسه کنید. وقتی زندگی این دو را در قیاس با هم قرار میدهیم متوجه میشویم که صداقت نواب خیلی بالا بود و بعد هم ببینید که شمس چگونه در آن گروه قرار گرفت تا جایی که حقوق از آستان قدس رضوی میگرفت و بازرس آستان قدس شد و اصلاً همه چیز را زیر پا گذاشت. نواب صادق بود، آنها فرصتطلب اما در فرصت طلبیشان، کاشانی از آنها حمایت میکرد. دکتر شبلی و امیرعبدالله عباسی عامل این کار بودند. دکتر مصدق هم زیر بار حرف کاشانی نمیرفت و میگفت به هیچوجه در این امر دخالت نکنید. بنده در یادداشتهایم، کاغذهایی دارم که کاشانی خیلی رسماً در آنها نوشته است که به این آقا این را بگویید و به دیگری آن را بگویید و اینها را خیلی راحت به دکتر آذر، وزیر آموزش و پرورش نوشته که مثلاً چه کسانی را به عنوان نائب تولیت قم بگذارید. مشکات را بگذارید نائب تولیه قم و این آقایانی که هستید را بردارید، اینها شایستگی ندارند. از این دست نامهها بیش از ۱۰-۱۵ نسخه دارم. از این حیث کاشانی را دربست بستند. یعنی همان کاری که -البته اعتقاد من است- که با آقای خمینی کردند و نگذاشتند ارتباط با مردم و ارتباط با همه بگیرد و به این صورت نظرات خودشان را به نام آقای خمینی اعمال کردند، چراکه در مورد خیلی از آن مسائل ما با هم صحبت کرده بودیم. ما از همان ابتدا که هنوز آقای خمینی قرار نبود بیایند در همان اعتصاب اول با آقای پسندیده به ملاقات ایشان رفتیم و با ایشان راجع به جبهه ملی بسیار صحبت کردیم. ایشان نسبت به شخص دکتر مصدق معترض بودند منتها اعتقادات ایشان یک اعتقادات بسیار قشریِ مذهبی بود. آقای خمینی نسبت به ولایت اعتقاداتی داشتند که تقریباً چیزی مطابق با مکتب شیخ فضلالله نوری بود و این مطلب را نصرتالله امینی برای من گفت که بنده تقریباً سه یا چهار سال پیش از انقلاب در منزل مشغول خوردن نهار بودم. امینی شهردار تهران بود و با همهی آقایان معمم قم ارتباط داشت. آقای خمینی هم زمانی که به تهران میآمدند یا به خانهی ایشان میرفتند یا به منزل حسین کی استوان که آقامهدی حائری هم به آنجا میرفتند. دورهشان این بود. یا مثلاً اگر میرفتند کرج، یک نهار در منزل شیخ حسین لنکرانی بودند. نصرتالله امینی به من میگفت که من نهار میخوردم و آقای خمینی هم تشریف داشتند، آقامهدی حائری هم نشسته بودند. تلفن زنگ زد. گوشی را برداشتم. گفتند از قم همسر آقای خمینی هستند. گوشی را دادند به آقای خمینی که ایشان حرف بزنند. آقای خمینی صحبت نمیکند. میگویند همسر شما هستند، صحبت کنید. خلاصه ما پیغام خانم را گرفتیم و به اطلاع ایشان رساندیم. پرسیدند چرا با تلفن صحبت نکردید؟ گفتند با این تلفن نمیشود حرف زد. پرسیدیم چرا؟ این تلفن را آقای مصدق ملی اعلام کردهاند. یعنی از جمله کارهای آقای مصدق این بود که تلفن را ملی اعلام کرده بودند و قسطهایش را هم داده بودند. از آقای خمینی میپرسند چرا این حرف را میزنید؟ ایشان میگوید به این خاطر که کسانی که صاحب این مال بودهاند چندنفرشان صغیر بودهاند و پول اینها را نمیشود داد مگر با استفاده از ولی. اما زمانی که ولی و بزرگتر او حضور نداشت باید به ولیامر و مجتهد جامعالشرایط بدهند. آیا در مورد این افراد که سهمشان خریده شده است و الان باعث شده کسانی تلفن داشته باشند آیا در این مورد، نظر مجتهد جامعالشرایط را گرفتهاند یا خیر؟ گفتند خیر. آقای خمینی گفته بنابراین با این تلفن نمیتوان صحبت کرد و آقای امینی میگفت همانجا آقای حائری میگویند آقا این چه حرفی است؟ مگر این امکان دارد که چنین کاری کنند؟ و آقای خمینی زیر بار نمیروند. بنابراین کسی که چنین دیدگاهی داشته است، هرگز نمیتواند زندگی سیاسی داشته باشد. اینکه مثلاً آقای بهشتی در کنار ایشان بود، یک نظرات حکومتیای داشتند که نظرات خودشان بود و این نظرات در قالب نام ایشان پیاده میشد، اما نظریات حکومتی خود آقای خمینی از دیدگاه خودشان که پایگاه قشری داشتند با نظریات آقای دکتر بهشتی که نظریات قشری نداشتند و نظریاتی عام داشتهاند فرق میکرده است، منتها ایشان هم مجبور بودهاند در این مورد این تبعیت بیچون و چرا را داشته باشند که در نتیجهی آن هم این گرفتاریها پیدا شده است و امروز شما میبینید که آثار این نظریات قشری است که رئیس جمهوری یک مملکت میآید و حرفهایی میزند که مثلاً میخواهد از اینجا برای آن طرف دنیا تعیین تکلیف کند و قوانینی طرح کند. اینها همه به دلیل عدم شناخت این افراد از فضای جامعهی بینالمللی است. اما آقای بهشتی برخلاف اینها چنین شناختی را داشتند و از این جهت است که مسیر فکری و حرکتی این دو تفاوت پیدا کرده است.