گفتوگوهای سال ۱۳۹۷ را با حضور در یادمان شهدای هفتم تیر آغاز کردیم آنجایی که زمانی مرکز حزب جمهوری اسلامی بود و اکنون تندیسهایی از شهدای انفجار خونین حزب جمهوری از جمله شهید بهشتی و بسیاری از مردان انقلاب آنجا را به مکانی سراسر خاطرات به یادماندنی از انقلاب و البته عبرتها و درسهای فراوان از بزرگ مردان ایران زمین مبدل ساخته است. حضورمان در آنجا برای گفتو گو با مجید تولایی بود کسی که به رغم جوان بودن و عدم همنشینی و بهرهمندی از محضر بزرگان انقلاب تلاش کرده تا با جمعآوری بهترین گفتمانهای بزرگانی همچون شهید بهشتی، لاجوردی، امام خمینی(ره) و… آثاری گرانبها از این بزرگان به ثبت رسانده است. بخوانید ماحصل این گفتوگو را:
کتابهای مینیمال شما درباره زندگی افرادی چون شهید بهشتی، لاجوردی و اغلب شهدای انقلاب است، چه شد که وارد این مسیر شدید؟! قطعاً با آنها هم دوره نبودید، آیا نسبت خانوادگی و آشنایت خاصی وجود داشت؟
همانطور که شما گفتید سنم به هم دوره بودن با آنها نمیخورد من متولد سال ۱۳۶۰ هستم. یک هفته قبل از به دنیا آمدنم شهید بهشتی شهید شدند اما چون به نوعی کارم رسانه بود این کار را انجام دادم. سال ۸۶ سردبیر ماهنامه ۴۲ بودم و گاهی برای خودم از زندگی شهدا داستان مینیمال مینوشتم چون علاقهمند بودم. سال ۸۴ تا ۸۵ یک صفحه به نام دالان سبز در هفته نامه چلچراغ داشتم که درباره شهدا بود. آن موقع احساسم این بود کار من سنخیتی با آن طیف تفکر ندارد اما به وضوح دیدم که مخاطب با هر طیف و فکری با شهدا ارتباط برقرار میکند و به آنها احترام میگذارد. در همان دوران قرار بود درباره شهید بهشتی پروندهای به اسم «امت مظلوم» منتشر کنیم. برای علاقه شخصی که به شهید بهشتی داشتم موضوعات مربوط را در قالب داستانهای مینیمال نوشتم و آن پرونده چاپ شد. نشریه ما برای بسیاری از مراکز ارسال میشد و یکی از سازمانهایی که نشریه به آن فرستاده میشد مؤسسه شهید بهشتی بود، در آنجا فرزند شهید بهشتی نشریه را دید و خوشش آمد؛ تماس گرفت و من را دعوت کرد و گفت بیا همکاری کنیم و مجموعهای از زندگی شهید بهشتی را کتاب کنیم.
پس در واقع فکر کتاب صد دقیقه تا بهشت با فرزند شهید بهشتی بود؟
منابع را از ایشان گرفتم و بعد نوشتم اما واقعیت این است که نثر کتاب نقص زیادی دارد، چراکه قرار بود من طرح اولیهای بزنم و نگارش اولیه اتفاق بیفتد و بعد اصلاح شود. اما وقتی طرح اولیه زده شد موسسه کتاب را بدون بازنگری چاپ کرد. یعنی از زمان نوشتن آزمایشی خبری نداشتم تا کتاب چاپ شد و من دیدم. حتی در چاپ مجدد هم که قرار شده بود بعد از ادیت من این اتفاق بیفتد خبری ندادند و بعد از اینکه نشر روزنه کتاب را مجدداً منتشر کرد از من دعوت کردند. اینها را میگویم که بدانید اگر کتاب دیده شد نه به خاطر من یا نثر خاص من بود چون میتوانست خیلی بهتر از اینها نوشته شود فقط به خاطر مرام و اخلاق شهید بهشتی بود که دیده شد.
اخلاق و مرام شهید بهشتی جای خود، اما شما هم شکستهنفسی میکنید چون کتاب شما تفاوت ویژهای با کتابهای دیگر داشت، ویژگی اصلی کتاب شاید این است که خیلی کوتاه است و علاقهمندان میتوانند حتی در عرض نیم ساعت کل کتاب را بخوانند اما شاید این نیم ساعت چند سال درگیرشان کند، شما برای نوشتن این جملات کوتاه چقدر وقت گذاشتید، اصلاً چرا اینطور نوشتید؟
برای نوشتن هر جمله خیلی وقت گذاشتم، هر چند که برای من این سبک نوشتن یک دغدغه است. من سر کلاسهای دانشگاه از دانشجوها میخواهم موضوعی را که دغدغهشان است توضیح دهند و برایمان ارائه کنند، هر ترم این را از دانشجویان میخواهم که بگویند از منظر آنها مهمترین دغدغه فرهنگی اجتماعی چیست؟ و اتفاقاً در این دغدغهها مسایلی وجود دارد که میتواند جالب توجه باشد.
پس میخواهید اینطور بگویید که دغدغه شما کوتاهنویسی است؟
تاکنون هیچ کدام از دانشجویانم نپرسیدن نگاه خودت چیست و دغدغه تو چیست؟ به نظر من بزرگترین بحران جامعه که با آن مواجه هستیم، اخلاق است. هم در حیطه اخلاق فردی و خانوادگی و هم در حیطه اخلاق سیاسی اجتماعی و چون این دغدغه در خود من وجود داشت، به سمت پیدا کردن الگوهای اخلاقی سوق پیدا کردم.
چرا باید چنین دغدغهای را داشته باشید؟
ببینید، چون رشد و زیستم در فضای سیاسی بود و به وفور دوستان اصولگرا و اصلاحطلب دارم دیدگاه سیاسی از همان دوران نوجوانی با من بوده است. اما نکتهای که وجود دارد بحث نبود اخلاق در فضاهای فردی و اجتماعی و سیاسی است و این نکتهای ست که به شدت در شخصیت شهید بهشتی دیده میشود. شهید بهشتی شخصیت بیبدیلی دارد که هر کسی که با زندگی و مرام و مسلک ایشان آشنا میشود آن را حس میکند، این نکتهای که میگویید هر داستانی از کتاب صد دقیقه تا بهشت را که میخوانیم تا مدتها با آن درگیر هستیم واقعاً درست است و خودم که این داستانها را نوشتم نیز همچنان بعد از چند سال با این داستانها درگیر هستم.
کدام بخش از این داستان بیشتر درگیرتان کرده است؟
بسیاری از خاطرات ایشان این درگیری ذهنی را برایم ایجاد کرده است مثلا وقتی که شهید بهشتی میگوید از پلکان حرام نمیتوانیم به بام سعادت برسیم. این یک مانیفست است و به شما میگوید که اگر میخواهید حقی را بگویید و به نقطه مطلوبی برسید ابزارش باید ابزار حق باشد. شما نمیتوانید در این مسیر برای اینکه به حقی برسید، از ابزار غیر حق استفاده کنید. همین اعتقاد شهید بهشتی که نمیتوانید برای جاری کردن حق از ابزار غیرحق استفاده کنید. یک بحثی است که ساعتها میتواند درباره آن صحبت شود و یا میتواند کتاب شود و یا حتی میتواند در کلاسها تدریس شود.
اینطور بر میآید که بیشتر درباره سلوک اخلاقی شهید بهشتی نوشتهاید؟
بله، چون معتقدم امکان ندارد کسی در حیطه شخصی اهل ملاحظه و اخلاق نباشد اما در حیطه سیاسی آدم اخلاقمداری باشد. شما وقتی که در حیطه روابط فردی، شهید بهشتی را نگاه میکنید از روابط با فرزند و همسر تا دوستان و آشنایان میبینید که دریایی از اخلاق و معرفت است. شاید کمتر فرد مسئولی را در جمهوری اسلامی و غیرجمهوری اسلامی میبینیم که آنقدر به روابط شخصی و خانوادگی اعتقاد و اهتمام داشته باشد. در داستانهای مستند کتاب حتما خواندید که که در اوج مبارزه با شاه، وقتی روز جمعه آقایان هاشمی و خامنهای و مبارزین برای جلسه جمع میشوند و یک نفر را میفرستند که شهید بهشتی را هم به جلسه دعوت کند، ایشان میگوید روز جمعه روز خانواده است و من نمیآیم. آن فرد که فکر میکنم شهید باهنر بوده خیلی ناراحت میشود و میگوید چی از انقلاب مهمتر؟! اما شهید بهشتی میگوید به خانواده تعهد دارم.
کسی که آنقدر در روابط فردی و خانوادگی دقت دارد قطعاً در روابط سیاسی هم این تعهدپذیری تأثیر میگذارد. خواهر ایشان میگوید یک روز به خانه برادرم رفتم دیدم که او بهترین لباسها را پوشیده و ادکلن زده گفتم دارید بیرون میروید؟! گفت نه امروز قرار دارم به عنوان میهمانی اتاق علیرضا (فرزندم) بروم، هفتهای یک روز اتاق یکی از بچهها میهمانم و گپ میزنیم. یعنی شهید بهشتی تا این حد احترام به فرزند را داشتند، قطعاً فردی که آنقدر اهل ملاحظه است در حوزه سیاسی هم که میآید اهل ملاحظه است و راضی نمیشود که در این حوزه اجتماعی و سیاسی به کسی ظلم کند، چون در حیطه فردی این را تجربه داشته است. مجموع این شرایط بود که علاقهمند شدم به شهید بهشتی و نوشتم ایشان بیبدیل است.
خب شما به جز کتاب صد دقیقه تا بهشت چند کتاب دیگر از زندگی شهدا را به این سبک دارید، آیا آنها هم به خاطر اخلاق خاصشان جذبتان کردند؟
ببینید در واقع این اخلاقمداری شهید بهشتی بود که منجر شد سراغ شهدای دیگر هم بروم. چون فکر میکنم اینها هستند که لیدرهای اصلی ما در جمهوری اسلامی هستند و اگر میخواهیم کاری را پیش ببریم اینها را باید ببینیم. همین اخلاقیات در نگاه شهید رجایی و شهید باهنر با اندازههای متفاوت وجود دارد و شاید بالاتر از همه اینها که منجر به نوشتن کتاب چند قطره باران شد، در زندگی بنیانگذار جمهوری اسلامی وجود دراد. حضرت امام(ره) بسیار اهل ملاحظه و دقت بودند که همه این اخلاق مداریها منتج شد که مردم اینها را دیدند و به سلوک امام علاقهمند شدند و سپس به جمهوری اسلامی علاقهمند شدند.
یعنی وجه اشتراک کتابهایی که نوشتید اخلاقگرایی است؟
بله دقیقاً؛ البته هم اخلاق فردی و هم اخلاق اجتماعی. واقعاً شهدای ما کسانی که بار انقلاب روی دوش آنها بوده و توانستند انقلاب را به پیروزی برسانند افرادی با اخلاق بودند، وقتی نگاه میکنید میبینید که در زندگیشان اهل ملاحظه و دقت بودند.
مثلاً وقتی از اخلاقمداری شهید بهشتی در حوزه خانوادگی جدا میشوید و در حوزه اجتماعی میبینید که شهید بهشتی زمانی که شعارهایی خاص علیه شاه داده میشود، اعتراض میکنند. در چند کتاب هم این عنوان شده که وقتی میبیند شعارهای بیربطی مانند «خمینی آزاده است شاه زنازاده است» داده میشود شهید بهشتی اعتراض میکند و میگوید چرا این را میگویید؟! ما حق نداریم دروغ بگوییم و حق نداریم هر شعاری را بگوییم. درباره شهدای واقعه ۱۷ شهریور هم ایشان میگویند چرا باید تعدادشان را بیشتر بگوییم؟! معتقد است که به مردم نباید دروغ بگوییم و از ابزار غیرحق برای رسیدن به حق استفاده کنیم.
اما با وجودی که استقبال از کتاب زیاد بود اما کتاب نسبتاً سخت پیدا میشود؟ چرا؟
من هیچ دخالتی به نوعی در توزیع و انتشارات نداشتم و فقط بحث محتوا بود که من در اختیار گذاشتم و چاپ شد. کتاب شهید بهشتی در دو یا سه انتشارات بود و مربوط به فرهنگسرای پایداری اما از چهار سال پیش فکر میکنم انتشارات روزنه دوباره آن را تجدید چاپ کرد. بقیه کتابها هم همینطور من نگاه نکردم چه شد.
از بین کتابهایتان کدام چیزی شد که میخواستید و به اصطلاح دلیتر است و دوستش داشتید؟
واقع آن این شد که آن کتابی که بیشتر از همه توانستم با آن ارتباط برقرار کنم و دوستش دارم همان کتاب اولم «صد دقیقه تا بهشت» است چراکه واقعاً آن را دلی و به خاطر ارادتم به شهید بهشتی نوشتم و خالص بود. اما خب برای بقیه چون این اولین کتابم بود به دنبال نوشتن رفتم، با اینکه نثر قویتر و پختهتری دارند اما شاید چون در آن خلوص کمتری وجود دارد، علاقه کمتری دارم. کتاب اولم چون اصلا برای دیده شدن ننوشتم، هم دیده شد و هم دلی شد با همه نقصهایی که قبول دارم نثر کتاب دارد.
عنوان صد دقیقه تا بهشت از کجا آمد؟
سر اسم همه کتابها زیاد فکر کردم و البته با دوستان مشورت کردم. برای این کتاب خب کتاب درباره شخصیت شهید بهشتی بود و تقریبا صد داستان است که خواندن هر داستان شاید یک دقیقه وقت بگیرد. البته این را هم در ذهن داشتم که اگر در این دنیا بهشتی نسازیم میدانیم که در آن دنیا بهشتی نمیتوانیم داشته باشیم و برای همین نام صد دقیقه تا بهشت را انتخاب کردم که نمیدانم اسم خوبی بود یا نه ولی این را انتخاب کردم.
شاید هر یک از مسئولان اگر یکبار این کتاب را میخواندند و تأمل میکردند متوجه میشدند یک نفر چطور میشود محبوب شود؟
بله به نکته درستی اشاره کردید، با خیلی از مسئولان مراوده داشتم و هر بار دیدمشان این کتاب را هدیه دادم که بخوانند و اتفاقاً میگفتند چه کتاب خوبی است و چه نکات مهمی دارد و از آن استقبال هم شد. اما واقعیت این است که خیلی از مسایل و مشکلات فرهنگی و اجتماعی که امروز در جامعه مشاهده میکنیم مربوط به مسئولان است. یک تعبیر خیلی خوبی آقای جوادیآملی دارند که میگویند ظاهر مردم باطن مسئولین است. اگر مردم در ظواهر دچار مشکل شدهاند این باطن مسئولین ماست مسئولین ظواهر را رعایت میکنند و اما باطن به همین میزان دچار مشکل شده که برون داد آن میشود رفتار مردم. اگر مردم از مسئولان صداقت ببینند و اخلاق ببینند و رفتار منطبق با آموزههای دینی و اسلامی را ببینند قطعاً آن مسئول محبوب میشود و مردم شیفته آنها میشوند.
شما نگاه کنید ببینید چرا الان خیلی از سیاسیون چپ و راست ما با نگاه مختلف محبوبیت شهید بهشتی و رجایی را ندارند؟ اینها باید جای سوال باشد. اسماعیل دولابی میگوید وقتی شما افراد را داخل گیره محبت نگذارید نمیتوانید صیقل بدهید و اتفاقی نمیافتد. اولین دریچه ورودی برای تغییر جامعه این است که افراد در گیره محبت شما گیر بیفتند و مجذوب شخصیت خوب شما بشوند و بعد از آن نکاتی را از شما بیاموزند. تعبیری که قرآن درباره حضرت رسول(ص) اینطور بیان میکند که محمد اگر اخلاق خوب تو نبود کسی دور تو جمع نمیشد. از همین تعبیر هم بر میآید که باید اخلاق خوب داشته باشی که اطرافت جمع شوند و بعد میتوانی منشاء اثر شوی و تأثیر بگذاری.
آقای مرحوم صفائیحائری میگوید چه اتفاقی میافتد که پیامبر (به تعبیر ایشان) از پیرمردهای علاف سر کوچهای چون سلمان و اباذر و مقداد و… این افراد را درست میکند. اباذر برای قومی بوده که همه دزد و راهزن بودند، اما از همین افراد پیامبر اباذر و سلمان و مقداد میسازد، آنوقت ما از جوانی که جویای حقیقت است و در فضای جمهوری اسلامی تنفس میکند و مدارس او در اختیار ماست و سربازی و دانشگاه او نیز در اختیار ماست کسی خارج میشود که همه مینالند، چه اتفاقی رخ داده؟! ایراد از مردم نیست، ایراد از مسئولین است.
بله، اما آیا کتابهای اخلاقمدار شما از افراد حقیقی جامعه استمرار خواهد داشت؟
بله الان هم ایده ها و نوشتههایی وجود دارد که هنوز به چاپ نرسیده، دو کتاب دیگر که متن آن مدتهاست نوشته شده اما پیگیری نکردم و چیزی گفته نشده یکی درباره شهید عراقی است که زندگی ایشان هم فوقالعاده است و یکی درباره شهید اندرزگو. این دو تا هم نوشته شده و حالا انشاالله اگر بشود در مجموعهای کل اینها در یک پکیج تجدید چاپ میشود.
چرا تبلیغاتتان برای کتابهایی با این مضامین مهم که آن را بزرگترین بحران جامعه امروز میدانید کم است؟
چون کتابها برای خودم بود ورود پیدا نکردم. وجهه خوبی نداشت که سعی کنم تعریف کنم. خیلی از رسانهها را ببینید تکهای از این داستانها را تا حدودی منتشر کردند. من فکر میکنم آنقدر اندیشه و حرفهای این بزرگواران مثل آب زلال است که همین زلالی مسیر را پیدا کرده و به سرانجام خودش میرسد.
نهایت چاپ کتابها به کجا ختم میشود؟ نمیخواهید شهدای غیرشاخص و ناشناخته را هم در آن جای دهید؟
خدا را شکر کتابهای شهدا در سالهای اخیر زیاد شده ولی متأسفانه هنوز هم درباره شهدای انقلاب کم کاری میشود، مثلا کتاب درباره شهید باهنر نداریم، کتاب درباره شهید بهشتی را اغلب خودشان نوشتند اما درباره منش ایشان کتاب کم است. البته بعد از کتاب صد دقیقه تا بهشت دیدم با همین سبک چند کتاب بیرون آمد. اما خودم به خاطر علاقه و ارادت و مسایل شخصی که نسبت به شهدا دارم سعی میکنم ادامه دهم. کتاب دیگری که درباره آن اهمال کردم که هر دفعه میخواهم سراغش بروم نمیدانم چرا نمیتوانم بنویسم، درباره شهید پاریاب است. شهید پاریاب ۱۹ اسفند ۹۶ فکر میکنم چهارمین سال شهادتش بود. ایشان جانباز شیمیایی بود که از آن موقعی که برای چلچراغ مینوشتم و صفحه داشتم در سال ۸۴ مصاحبه گرفتم و چاپ شد و بعد با ایشان آشنا شدم و در سال ۸۴ هر از گاهی بیمارستان میآمد و میرفت و مدتی از ایشان بیخبر بودم تا دوباره هم کلام شدیم، متأسفانه او چند ماه قبل از شهادت را در پارک زندگی میکرد.
فکر کنید فرمانده گردان شهادت که خطشکن جنگ بود و به گفته خودش شهید همت عاشقشان بود به سبب برخی مسایل و مشکلاتی که برایشان ایجاد میشود در پارک بسیج زندگی میکند. بعداً که من مجدد ایشان را پیدا کردم، باید بگویم تا آن موقع به فکر جمعآوری خاطرات ایشان نبودم اما او محافظ خیلی از شخصیتهای بود مانند آقای هاشمی و موسویاردبیلی و سروش آن موقع که عضو شورای عالی انقلاب بود، با همه این افراد عکس دارد و شما ببینید او پاسدار بوده و برخی مواقع میآمده جبهه و برخی مواقع بر میگشت و از شخصیتها محافظت میکرد و البته خاطرات عجیبی داشت که من شروع کردم به جمع کردن خاطرات ایشان. اما خاطرات نصفه ماند چراکه چهار سال قبل زمانی که خاطرات را در رفت و آمدها جمع میکردم زمانی که قرار بود روز پنجشنبه به منزل ایشان بروم پیامکی برای من آمد که خبر از شهادت او میداد. ایشان سه روز در خانه بود و کسی نمیدانست که شهید شده و بعد از غیبت شبههبرانگیز متوجه شهادت میشوند.
چرا میخواستید کتاب این شهید را بنویسید؟
یک خاطرهای که از خود ایشان است را بد نیست مخاطبان هم بدانند. شهید پاریاب میگوید «من خانه قرچک را که میخواستم بخرم یک واحد ۶۰ الی ۷۰ متری بود وام داشت و یک مبلغ ناچیزی هم داده بودم و قرار بود اصل پول را که حدود ۲۰میلیون بود موقع تحویل خانه بدهم، ما قرار گذاشتیم در بنگاه برویم و قولنامه را بنویسیم؛ فروشنده خانه یک جوان امروزی بود با تیشرت تنگ آستین کوتاه و شلوار جین و موهای فشن و ماشین شاسی بلند، بنگاهدار قولنامه را نوشت و گفت کارت ملی را بده، هر چی گشتم کارتم را پیدا نکردم و گفتم کارت جانبازی همراهم هست و دادم و نوشت. بنگاه دار قبل از امضای ما گفت خب حالا شما باید بیست میلیون تومان به فروشنده پرداخت کنید، اما یک دفعه جوان گفت من پول را گرفتم، گفتم نه من ندادم، جوان اصرار کرد و بنگاهدار هم نوشت و تمام… در مسیر که جوان مرا به خانه میرساند گفتم چرا دروغ گفتی من که هنوز پول را به تو ندادم؟! گفت شما آن موقع که باید میدادید، دادید و سهمتان را در جنگ پرداخت کردید و من نمیخواهم پول دیگری از شما بگیرم.»
ببینید جوان امروزی که مواجه میشود با جانباز شیمیایی اینطوری برخورد میکند، جوانی با آن ظاهری که شاید ما اگر از بیرون قضاوت کنیم خیلی قضاوتهای بدی درباره او میتوانستیم داشته باشیم. خیلی از آقایان ببینند در نماز جمعههایشان میآیند به خانمها و ملت چیزهای تندی میگویند، او هم معتقد بود سر یک ظاهر متفاوت نباید جوانان را قضاوت کرد.
تعبیری که آقا به کار میبرد و میگوید شاید این چیزی که شما میگویید نقص باشد اما نقص در ظاهر است و ایشان میگوید من چکار کنم که نقص در باطن دارم. این نگاه را ببینید که چقدر جذب میکند و آن نگاه را ببینید که ما هر دفعه میآییم و شروع میکنیم به صحبت علیه جوانها! این خاطره جالبی بود و شهید پاریاب میگفت جوانان ما هیچ مشکلی ندارند و هر مشکلی که هست از ماست که کار فرهنگی برای آنها نکردیم، از همه اینها میرسیم به اینکه دوست دارم این کتاب شهید پاریاب را بنویسم. خاطرات هر چند ناقص است اما آنقدر نکته و حرف دارد که به نظرم جذاب است امیدوارم بعد از چهار سال خداوند توفیق نگارش آن را هم بدهد.
با آقای ابوطالب که مصاحبه میکردیم او هم معتقد بود بسیاری از جوانان که ما قضاوتشان میکنیم، در صورت وقوع جنگ اولین نفراتی هستند که از کشور دفاع میکنند.
بله دقیقاً همین است، به نظر من هم اینها جلوتر از همه میروند. چون معتقدم کسانی که ادعا ندارند اتفاقاً زودتر در این مسیر پیشگام میشوند.
متأسفانه ما تصویری که از شهدا داریم همه تصویر دوران جبهه آنهاست که به یک شکل واحد رسیدند و ریش دارند و .. اما تصویر قبل از اعزام نداریم. بچههای جبهه قبل از حضور در جبهه با ظواهری کاملاً متفاوت زندگی میکردند. شما زندگی شهید شاهرخ ضرغام را ببینید. شهید شاهرخ ضرغام در جبهه بوده که با حکم دادستانی برای بازداشت به خانهشان رفتند آن هم به جرم فسق و فجور!! مأموران باورشان نمیشود وقتی میگویند او جبهه است و برای باور مأموران مجبور میشوند بگویند از امام جماعت محله بپرسید. چنین شخصیتی متحول میشود، جبهه میرود و شهید هم میشود. تا قبل از انقلاب در کاباره کار میکرده و چون هیکلی بوده مسئول این بوده که اگر کسی خواست کافه را به هم بریزد او را بیرون کند! این جوانها رفتند و الان هم اگر اتفاقی بیفتد دقیقاً همین جوانهای بیادعا میروند. دقیقاً همین است که فضا آدم را عوض میکند خود امام و کاریزمای ایشان و شخصیت اخلاقمدار او افراد زیادی را تحت تأثیر قرار میداد. الان هم همین است و باز هم همینها میروند.
چقدر با جملات کتاب صد دقیقه تا بهشت یا مصداقهای عینی آن در بین مسئولان کنونی دوری وجود دارد؟
خیلی، چون من کار رسانه میکردم و مراوده نزدیک با سیاسیون چپ و راست داشتم. برخی رفتارها را که میدیدم، حرص میخوردم و کاری هم از دستم بر نمیآید. برخی اوقات ما رسانهایها تریبون آدمهایی میشویم که شاید دوزار هم رفتار و منششان را قبول نداشته باشیم. من تقریباً برای تکتک داستانهایی که مینوشتم مابهازای ذهنی داشتم.
مثلاً آیا دلتان میخواست این جمله را فلان مسئول حتما بخواند؟ آیا خودتان کتاب را به همان فرد دادید؟
بله خیلی پیش آمده که دلم میخواست بخواند، کتاب را به همان فرد دادم اما نه مستقیم. کتاب را هدیه دادم و گفتم خودش بخواند متوجه میشود. خیلی از اینها ما به ازای کلی داشتند و تنها به یک فرد بر نمیگردد.
مثلاً در نقد رفتارهای فردی اگر بخواهم درباره اصولگراها بگویم، دلم میخواهد آنها احترامی که شهید بهشتی در جلسات حزب جمهوری به قاری قرآن میگذاشت را بخوانند، همیشه میگفتند که یک نوجوان بیاید قرآن بخواند و برخی اوقات این نوجوان دیر میرسید، شهید بهشتی جلسه را شروع نمیکرد و منتظر میشد و وقتی نوجوان میرسید با احترام میایستاد و میگفت شروع نکردیم، منتظر شما شدیم. ببینید همین حرکت چه تأثیری دارد تا اینکه ما در تریبونهای مختلفی که داریم حرفهایی بزنیم که باید صادقانه بپرسیم خروجی این تریبونها در مردمی که مینشینند و ما را نگاه میکنند آیا به محبت و معرفت افراد ختم میشود که آنها را جذب کند یا منجر به عصبانیت و نفرتپراکنی میشود و افراد را دفع میکند؟! حرف من به این طیف این است که آقای امام جمعه محترم! مخاطب شما چه کسی است؟! غیر از این است که مخاطب شما همین فردی است که پای منبرتان نشسته و پای تریبون شماست؟! مخاطب شما مردم مؤمن، متدین و انقلابی هستند پس چرا آنقدر عصبانی هستید؟!
و اگر بخواهم درباره بخشی که دوست دارم اصلاحطلبها بخوانند بگویم باید داستان نقدپذیری شهید بهشتی را بگویم. چون واقعا من رسیدیم به اینکه آفت امروز دو جناح ما بیاخلاقی است. در کتاب است که شهید بهشتی جایی میرود سخنرانی کند حتما خواندید که عدهای از منافقین میآیند میایستند به شعار دادن علیه ایشان، افراد مختلف و محافظین به شهید بهشتی میگویند از درب دیگر برود، اما ایشان قبول نمیکنند و میگویند چرا از آن طرف بروم، از وسط همینها رد میشود تا شعار دهند. در جایی شهید بهشتی میگوید مسعود رجوی به درد نخستوزیری میخورد اما نفاق دارد، ببینید نقطه مثبت را در شخصیت فرد میبیند. این را مقایسه کنید با آنهایی که میگویند مخالفین ما کمعقلاند؟! این نگاه کجا با آن نگاه انقلابی و اخلاقی جور در میآید؟! این نگاه شهید بهشتی که میورد بین منافقین و میگوید اینها زحمت کشیدند ایستادند که مرگ بر بهشتی بگویند و بزار من بروم ببینند من شنیدم قابل مقایسه با این نیست که وقتی ما تریبون دستمان است بگوییم مخالفین ما کمعقل هستند! خودتان میبینید که کدام نگاه بیشتر به پرورش انقلابیها منجر میشد.
بله خب این توصیه اسلام است که به منتقد احترام گذاشته شود.
دقیقاً، ببینید این سیره ائمه است. در روایات آمده بود که امام حسن(ع) وقتی در مسجدی بر منبر در سخنرانی بود، یکی داخل میشود که او امام حسن(ع) را نمیشناسد. در مسجد به امام حسن(ع) امام معصوم آن هم مقابل یاران اهانت میکند و اما حسن وقتی اصحاب میخواهند کاری کنند میگوید که بشینید سر جایتان و به شخص میگوید فکر میکنم مسافری، وقتی با جواب مثبت روبهرو میشود دوباره میگوید خستهای نماز را بخوان تا برویم منزل از شما پذیرایی کنیم و… ببینید طرف با این رفتار جذب میشود یا با بدخلقی، مسلم است که با این رفتار، او کلاً عوض میشود.
همان نکتهای که خود شما هم اشاره کردید، محبت افراد را جذب میکند و یک مثال عینی است که در شخصیت تاثیرگذاری که هر چه بیشتر میگذرد به نظرم تأثیرگذاری او بیشتر میشود، مرحوم صفائیحائری را میگویم. مرحوم صفائیحائری کسی است که آقای میرکریمی میگوید زیرنور ماه را برای ایشان ساختم. آقای داوودنژاد کارگردان میگوید؛ اوصاف ایشان را شنیده یک روزی با یکی از دوستان رفتیم قم در خانه ایشان رسیدیم، دیدم در باز است و رفتیم داخل دیدم سفرهای پهن است و یک نفر نشسته دارد آبگوشت میکشد. نشستیم و گفتیم این آقای صفائی چه زمانی میآید، گفتند صفاییحائری همانی است که دارد آبگوشت میکشد. مراوده ما بیشتر شد و با ایشان رفت و آمد خانوادگی پیدا کردیم و یکبار با خانواده شمال رفتیم. در ویلا بودیم باران شدیدی میآمد و بعد دیدم خبری از دختر و پسر جوان من و صفائی نیست. یک ساعت بعد ایشان آمدند با عبای گلآلود. همه با هم رفته بودن لب ساحل فوتبال بازی کردند و معتقدند که از ایشان تاثیرات بسزایی گرفتند. سهیل محمودی هم همینطور. همینطور میشود اتفاقات اخلاقی را رقم زد. کاش آقایان ما، مسئولان ما و تریبون دارهای ما بخوانند این مسائل را و این کتابها را که انشاالله بخوانند. ببخشید من خیلی حرف زدم ولی اینها چیزهایی بود که دوست داشتم گفته شود.
نکته خاص دیگری هست که بگویید؟
فقط اینکه بدون اغراق بگویم روزنامه سیاست روز از آن دست نشریاتی است که در فضای کنونی از همان ابتدا تقریباً در مرز اخلاق حرکت کرده و در بین روزنامهها از همه اخلاقیتر است و اینکه خوشحالم صحبتهای ما درباره شهید بهشتی در کنار یادمان این شهید انجام شد.
دست شما درد نکنه انشاالله موفق باشید.