- حضرت عالی هم به علت اشتغال فکريتون و اشتغال روزانتون پيش از انقلاب در دبيرستانها تدريس داشتيد و مشغول بوديد. يکی از مواردی هم که ما می خواهیم بدونيم راجع به تحولی است که گروه آقای بهشتی، مرحوم باهنر، مرحوم برقعه ای، آقای دکتر گلزاده غفوری و ديگران در شيوهی تدوين کتب تعليمات دينی که به وجود آوردند. اولاً ديدگاههای خودتان را بفرماييد، ثانياً آيا مرحوم بهشتی روششون اين بود که اين کتابها را معمولاً نظرسنجی میکرد، نظر میخواست از کسانی که دست اندر کار بودند؟ آيا همچين موقعيتهايی پيش آمد يا نه؟
آقای احمدی : عرض کنم به حضورتون همان حرفی که در مورد دانشگاهها زدم را در مورد دبيرستان هم صادق است يعنی يک مرکزی که بياد بنشيند کتابهای درسی را واقعاً با يک اهداف خاصی بررسی کند که ما کجا میرويم، فرض کنيد اين تعليمات دينی که در دبيرستان تدريس میشود اين میخواهد چه بشود، دانشآموزی که اين را فرا بگيرد کجای زندگيش را میخواهد با اين حل بکند و کدام مشکل را. بنده قبل از تدوين آن کتابها تدريس کرده بودم. البته معمولاً کلاس پنج و شش دبيرستان درس میدادم و بعد از تدوين آن کتابها هم تدريس کردم همانها را. اينها میدادند به يک کسی يک کتابی مینوشت بعد میبردنش آنجا و گزينش میکردند حالا آقای ايکس اين کتاب را نوشته و يکی ديگر هم، شايد در همين کتابها ملاحظه میکردند که يک چيزی باشد که خيلی خاصيتی نداشته باشد؛ مثلاً بنده در دبيرستان کتابی را که در دبيرستان تدريس میکردند ] را یادم هست[ يک بخشيش راجع به ارث بود، خودم هی میگفتم آخه اين ارث به چه درد اين دانش آموز می خورد که حالا اگر کسی مرد عمه اش ارثش را میبرد، چقدرش میبرد يا نمیدونم مادر چقدر میبرد، پدر چقدر میبرد. الان هم يکی از مشکلات يعنی مسائل همين است که ارث چه جوری تقسيم میشود حالا آن اختلافاتی هم که از اهل سنت است در مورد کلانه و نمیدانم فلان و اينها، آن هم حالا با قول و تصويب چه میشود. به همين جهت بنده اين کتاب را کنار میگذاشتم خودم يک چيزی را که به ذهنم میآمد که به درد حال و آيندهی اينها میخورد تدريس میکردم و هنوز هم دانشآموز ما هر وقت میبيند هم خودش هم خانوادش سپاسگذارند. خدا رحمتش کند اين آقای پورمحمدی خياطی شرافت را داشت خيلی آدم دينداری بود دو تا از بچههايش توی همان دين و دانش بودند که پيش ما درس میخواندند هميشه از من تشکر میکردند که اين بچه ها نسبت به شما عرض کنم که و همين طور حالا ديگه بگذريم. بنابراين آنچه آن وقتها تدوين میشد چيزی نبود که يک هدف خاصی را در نظر داشته باشد ولی کاری که اين بزرگواران انجام دادند که واقعاً کار عظيمی بود، واقعاً ايثار بود. يک آدمی که در قم با يک بيان رسايی بتواند رسائل و مکاسب تدريس بکند و تدريس میکرد بيايد بينديشد که برای کلاس اول ابتدايی چه مطالبی را بگنجانيم و چقدر محتوايش چه جور باشد تا اين بچه مثلاً در روحش چه تأثيری باقی بگذارد آن نوشته، اين ايثار بود ديگه برای اينکه همان آدم اگر آنجا مینشست خب به زودی يک رسالهای میداد و در خانهای باز بود و بالاخره همان کارهای حوزوی انجام میشد. ولی يک آدمی بياد تهران و برود آن هم توی محيط آن روز با آن رؤسا، در تمام آن وزرتخانه آدم يک زن با حجاب نمیديد، اصلاً ديگه بعد از انقلاب سفيد بود و اينکه ما میخواهيم به تمدن بزرگ برسيم و از اين حرفها و کسانی هم در آنجا راه داشتند و زمام امور را در دست داشتند که گفتنی نيست. به هر حال در يک همچين محيطی يک کسی برود يک جمعی را تشکيل بدهد و کتابهايی را بنويسد که بعدها تأثيرش در انقلاب نمودار شد. اينها از کلاس اول ابتدايی شروع کردند. يک صفحه آن آخر تعليمات دينی گنجاندند. اسمش هم تعليمات دينی نگذاشتند يک صفحه گذاشتند خدای مهربان، خدايا تو ما را دوست داری، ما تو را دوست داريم، همين جور يک چيزی بچه، سال دوم بيشترش کردند و سوم و چهارم و رسيد و من خودم بخشهای تعليمات دينی هم درس میدادم، زبان درس میدادم، فارسی و بيشتر فلسفه منطق تدريس میکردم اما تعليمات دينی هم درس میدادم. آنقدر اين دلنشين و حساب شده بود که تقريباً تمام طول سال که آدم با دانشجو کار میکرد حرف داشت راجع به ازدواج، خب يک بچهی مثلاً شانزده هفده ساله بايد بهش بگويی که ازدواج يعنی چی، در آينده چه جوری بايد همسر تشکيل بدهيد، مسئله ی مهر را، يادم هست مهر را اسمش مهر نگذاشته بودند، صداق و اينکه صداق نشانهی صداقت است نشانه ی محبتی است بين زن و شوهر و نشانه ی اين است که شوهر در واقع میخواهد به همسرش يک هديه ای بدهد که مسئله ی زياد بودنش و اين بازیهايی که به خصوص حالا درآمده نيست، يک هديه ی دوستانه و صادقانه ای دارد، اين آنقدر برای پسر و دختر دلنشين بود که تا آخرش که آدم میرفت میديد که حساب شده دارند يک کسانی را جهت میدهند که اينها بدانند اسلام چه میخواهد از يک آدم. خدا رحمت کند مرحوم آقای باهنر را، من يک بار رفتم آنجا، چون ديگه دست اندرکار هم بودم؛ گفتم آقای دکتر اين کاری که شما کرديد، گفتم چقدر چاپ میشود الان از اين تعليمات دينی، گفت ششصد هزار گفتم اين از ششصد هزار رساله تأثيرش بيشتر است برای اينکه اين دارد اين بچه ها را جهت میدهد و خب رساله مال اشخاص خاصی است و اينها خدا رحمت کند مرحوم آقای دکتر بهشتی با نفوذی که داشت کاری کرده بود نه تنها کتابهای دينی بلکه کتابهای ديگر هم يعنی غير کتب دينی مثل فارسی، تاريخ، عرض کنم جغرافيا و هرچی میشد درش يک، همين کاری که ما الان میکنيم بالاخره ما الان اين زبان را که داريم در میآوريم خب مراقبيم حتی برای رشته های فرض کنيد، پرستاری، مامايی، نمیدانم پزشکی و نظير اينها، ما متون تخصصی را، متون تخصصی به زبان انگليسی براشون داريم در می آوريم، ممکن است يک کسی بگويد آقايون به شما چه ربطی دارد، خود دانشجو و استاد میگويد اين کار، کار خوبی است، اين اصلاً يک جهت دارد با بقيه ی اجزاء کار يک هماهنگی دارد و اينها هم همين کار را کرده بودند. يعنی نه تنها کتب تعليمات دينی بلکه همه ی اينها را يک پالايشی می کردند و اين خيلی تأثير داشت برای اينکه با آن ملی گرايی زشت خنک آن روز و افرادی که دست اندرکار بودند که به هر صورتی يک ضربه ای بزنند يک ناخنکی يک نیشگونی بگيرند از اين مسائل دينی، يک کسی عهده دار بشود که اين کتابها را هم بايد يک مروری کرد و عرض کردم با نفوذی که مرحوم آقای دکتر بهشتی داشت همين جوری شد که ساير کتابها هم در واقع يک نوع پالايش ازشان به عمل آمد و اين خدمت، خدمت خيلی بزرگی بود. اينجور کارها را فقط کسانی میتوانند دريابند که مانند بنده با دانش آموز درگير بودند. لفظ به لفظ میدانم چه تأثيری دارد اين يک کلمه توی ذهنش جا می افتد و بعداً حالت عقده پيدا میکند يا نه اين جايگزينش میشود آن وقت هم آدم خيلی خبر ندارد که اين چه میشود اما بعد از مدتی می فهمی که عجب، همان يک دانه حرف، همان يک حرکت، همان احوال پرسی، همان که هنوز که هنوز هست يکی از اين بچه ها که الان هم مرتب به ديدار ما می آيد میگويد من آن وقت آمده بودم از کتابخانه ی دارالتبليغ کتاب امانت بگيرم، شما هم دبير ما بودی، آنها می گفتند نمیدهيم بايد ضمانت داشته باشی فلان، شما آمدی آنجا گفتی بده به من، به خود من بده، بدهش به اين اگر نياوردش من ضامن هستم. اين را هنوز که هنوز هست در ذهن دارند شما در نظر بگيريد يک همچين کار جزئی چه تأثيری دارد. ساختن کودکان، نوجوانان، در آن سن و سال يک چيزی بود که مرحوم آقای دکتر بهشتی و دوستانشون که خدا رحمت کند مرحوم باهنر، مرحوم برقعهای واقعاً وقت گذاشتند و کار کردند،. تاريخ، تاريخ از تعليمات دينی دشوارتر است. من خودم تاريخ هم يک بار درس دادم بعد از انقلاب برای دانشجوها میدانم چقدر دشوار هست، اينها را هم اينها پالايش کردند يک چيزی درآوردند که به هر حال جايگاه بسيار رفيعی داشت و گويی خدا اين برادران بزرگوار و اين سروران را برانگيخته بود که بروند آنجا و يک زمينه سازی بکنند و همان بچه ها بعدها بيايند و سربازان انقلاب بشوند.
– آقای دکتر ظاهراً آنچه که فرموديد در رابطه با مدرسه ی منتظريه …
آقای احمدی : عرض کنم که آن مبحث خدا رفعت مقام بدهد به هر دو هم آقای مرحوم آقای بهشتی و هم آقای قدوسی، آقايون آن مدرسه را داير کردند برای همين هدف که يک عدهای از طلاب بتوانند تعليمات خاصی ببينند، فلسفه بخوانند، زبان بدانند، کلام، آن کلام جديد و آن فقه و اصول حوزه را هم داشته باشند. آنچه بنده در واقع دريافتم اين بود که من حدود يک سال آنجا تدريس میکردم و يک متن کلامی به نام
Revelation and reason in Islam ، وحی و عقل در اسلام که بعد ظاهراً ترجمه هم شد؛ کتاب خيلی سنگين و فخيمی بود. من اين را برای طلاب آنجا تدريس میکردم آنها هم الان همه بيشترشان هم در قوه ی قضائيه هستند؛ آقای نيری، آقای خدامی، آقای رازينی، آقای طباطبايی که آن مدرسه ی شهيدين را اداره میکند، اينها هفت، هشت نفری بودند که ما آن متن را براشون میگفتيم. واژه زياد داشت، سنگين بود به هر حال مرحوم آقای قدوسی واقعاً مديريت پولادينی داشت اولاً خودش دقيق، منظم می آمد و اينها را سخت مؤاخذه میکرد، هيچ کسی جرأت دير آمدن و کوتاهی نداشت. مرتب هم به من میگفت که شما به ما گزارش بده کی نيامد، کی آمد چه جوری است وضعشون. همان وقت مرحوم آقای دکتر بهشتی از تهران میآمد که نه فقط برای آن جمع، بلکه برای يک جمع گستردهای فلسفه ی هگل میگفت و فلسفهی هگل آن روز به لحاظ ابتلائی که ما با مارکسيسم داشتيم خيلی مهم بود زيرا که بالاخره هگل خود مارکسيسم میگفت که ما فلسفه هگل را چپکيش کرديم. اين يک هرمی بود که سرش زمين بود قاعده اش بالا ما آمديم اين را به حالت طبيعيش برگردانديم و بنابراين کسی که میبايست به مارکسيسم بپردازد میبايست هگل را بفهمد، تز، آنتی تز و سنتز و اين حرفها. حالا بگذريم از اينکه اگر بنده همين الان بخواهم هگل تدريس بکنم همان حرف معمول آقای داماد که اين يعنی چی، يعنی چی هستی و نيستی با هم ترکيب میشوند ازش حرکت به وجود اصلاً نيستی چی هست که با هستی ترکيب بشود، نيستی نيست، نيستی ساختهی ذهن است ما فقط يک مفهومی داريم اين مفهوم با واقعيت که فاصله دارد اين را ما ساختيم به هر حال حالا اين يک بحث نسبتاً عميق و مشکل گشايی هم هست ولی آن روز ما درگيرش بوديم توی اين دانشگاهها. مثل همان معلمی که آن بنده خدا روحانی که رفت توی آن روستا و يک آدم شارلاتانی داشت می نوشت ميم و الف و ر، گفت نه مارها اين هستند شکلش را کشيد و مردم، واقعاً اين مارکسيسم همان داستان شعبده بازی و آنها بود و آخرش تقش هم درآمد. کاش همه ی دوستان ما يک سری بزنند هر کسی فرصت داشته باشد به اين ترکمنستان و تاجيکستان و ازبکستان و ببيند که اين، اين محصول تفکر مارکس و اين بنايی که اينها بر روی فکر بیاساس هگل استوار کردند چی ازش درآمد، چه بدبختی به وجود آورد. به هر حال آن روز خواندن هگل يک نوع ضرورت بود تا اينکه بيايم سراغ مارکسيم و مرحوم آقای دکتر بهشتی در حقيقت به خاطر همين هدف که باز مورد اطلاع بود در آنجا هگل تدريس میکرد. ولی این در واقع تنها تدريسش نبود بلکه می آمدند با دوستان مینشستند و برنامه ريزی و طراحی میکردند برای اينکه چه جوری اينجا را اداره کنند. من حالا با يک گروهش سر و کار داشتم جمع ديگری هم بودند که در آنجا حضور داشتند و درس میخواندند و مدرسه ی آبادی بود و آباديش هم مال همين طراحی و مديريت ايشون و مرحوم آقای قدوسی که بالمباشره در واقع داشت آنجا را اداره میکرد.
– من نمیدانم آيا يک حوزه ی ديگری از تماس شما با آقای بهشتی را از قلم انداخته باشم يا خير اگر آن هست که بفرماييد؟
آقای احمدی : عرض کنم که در سال چهل و شش، اين مؤسسهی در راه حق به وسيله ی دوستان تأسيس شده بود در يک اتاقکی، دو تا اتاق کنار خيابان ارم آن روز و نمیدانم امروز شهدا، قبل از ميدان فاطمی يک دو تا اتاق اداره کرده بودند و به ما گفتند که شما با ما همکاری کنيد در مورد زبان و کتابهای فلسفی و اينها. ما ديگه رفتيم با آن دوستان و از همان جا شروع کرديم به ترجمه ی آثار فلاسفه ی غربی و از جمله دکارت و بعد هم همين تأملات ديگه حاصلش شد و خيلی چيزهای ديگر که خود پرداختن به دکارت سبب شد که من بدهم آن اعتراضات بر فلسفه ی دکارت را بنده وادار کردم اين آقای دکتر علی موسايی افضلی را که ايشون بالاخره آن اعتراضات را هم ترجمه کرد. ترجمهی بسيار خوبی هم هست به قول خودش میگفت بيست سال زحمت کشيدم و بنده استاد راهنمايش بودم در فوق ليسانس و دکتری. کار خيلی خوب و سنگينی است. آن پرداختن در واقع به دکارت تا اينجا کشيد. بگذريم از اينکه من سالها دکارت را برای مقطع فوق ليسانس و دکتری تدريس کردم، هم متنش را خوانديم هم از خارج فلسفهاش را تدريس کرديم. ما به اين کار پرداختيم و بعد آن مؤسسه گسترش يافت تا بعد از پيروزی انقلاب چندين دوره ما دانشجو گرفتيم. يک بار دوستان از مرحوم آقای بهشتی رضوان الله عليه دعوت کرده بودند که بياييد و بگوييد که ما چگونه تحقيق بکنيم، پيشرفت کار چه باشد. به نظرم همان بعد از بازگشت ايشون از آلمان بود، بله مثلاً شايد سال پنجاه، پنجاه و يک اينجورها. ديگه از آن خانه دو اتاقه رفته بوديم يک جای جديد بهتری، آمدند آنجا و خيلی با صلابت گفتند آقا اگر کار تحقيق بخواهيد بکنيد بايد حواستان باشد تحقيق آدم را میکشاند، به تعبير بنده: “نحنُ أصحابُ الدليل أينما مالَ نميل”؛ اگر با دليل بخواهيد پيش برويد هر کجا که کشاند، بالاخره بايد دنبالش برويد. حتی ممکن است از يک کتاب حديث شما ناچار باشيد يک بخشيش را ترديد بکنيد يا از يک بحث مثل همين بحث های مرحوم آقای داماد که گفتم شما ديگه نمیتوانيد، حالا باز تعبير از من است ولی مفادش اين بود که اگر کسی محقق اين بود که نمیتواند بگويد فتوای مشهود اين است يا نظر اکثريت اين است اين خودش اينجوری است و خب اين جلسه ی خيلی قابل توجهی بود که يک خطی میداد که محقق بايد شيوهاش اين باشد تا آنجايی که کلنگ بزند و آب بدهد بايد کلنگ بزند و آب بدهد. به قول نظامی:
میگفتم و دل جواب میداد *** میکندم و چشمه آب میداد
اين بايد اين جوری باشد و اين خيلی در دوستان مؤثر واقع شد، خيلی که آقا البته بعدها ديگه ما نتوانستيم از خدمت ايشون استفاده کنيم، اما خود اين معلوم بود که به هر حال، اصولاً مرحوم آقای دکتر بهشتی يک فرد شاخص، متعبد، متدين، روشن بين و دلسوزی بود که میخواست اين حوزه با وضع جديد و با دنيای جديد و منظور از دنيای جديد، نيازهای جديد، نه اينکه حالا ما بخواهيم برويم فرهنگ غربی را بگيريم، نياز جديد، از جمله اش همان کتابهای دبيرستانی، از جملهاش خواندن زبان، الان حوزهی قم صدها طلبه ی زبان دان دارد، محقق دارد، مترجم دارد، اين متون دشوار فلسفی را من خودم سالها است آنجا از سال شصت و پنج، شصت و شش تا حالا فوق ليسانس و دکتری درس میدهم برای طلبه ها، واقعاً حتی خانومها هم توی کلاس هستند در مقطع دکتری، خب آن وقتها که اين اينجوری نبود. البته يک مقداريش مال انقلاب است ولی آن بينش که بابا اين افراد بايد بدانند مکتبهای ديگر چگونه است، حالا ما هم که اين مکتبها را تقريباً بسياريشون را زير و رو کرديم، تدريس میکنيم، اما وقتی به يک دانشجويی میگوييم برو فلان کتاب را بخوان، برو مثلاً شرح کمپ اسمیت ( Kemp Smith ) را بر کتاب نقد عقل محض کانت را بخوان، ايمينگ را بخوان، فلان را بخوان، بهمان را بخوان، خب اين در حوزه واقعاً آن وقتها و وقتی ما دزدکی يک اسنشیالی توی جيبمان بود که هر وقت ما وقت بکنيم مثلاً زبان بخوانيم و اين وضعی که امروز پيش آمده که میتوانند، ايشون يک آدمی بود که يک همچين چشماندازی داشت، چون اروپا هم رفته بود ديده بود. البته اروپا هم نمیرفت ايشون اصولاً ديدش اين بود که يک حوزه ی پرجوش و خروش و فعالی داشته باشيم که همه هم هی نخواهيم به فقه و اصول بپردازيم، اگر هم میپردازيم حداقل اين باشد که از جاهای ديگر هم باخبر باشيم. اين بينش در مورد ايشون بود در بين همه، همه ی کسانی که سر و کار داشتند، خدا رحمت کند مرحوم آقای طباطبايی يادم هست يک بار نام ايشون برده شد خيلی با تکريم و با تعظيم، به نظر مرحوم بهشتی در آن جلسات پنجشنبه جمعه ی مرحوم آقای طباطبايی هم شرکت داشتند، ما بعدها به آن جمع پيوستيم، از سال سی و نه به نظرم بنده به جمع دوستان پيوستم. مرحوم آقای بهشتی و آقای مرحوم آقای مطهری و اينها، آنها دوره ی قبلش بودند و رفته بودند ولی به هر حال جزو اصحاب آن جلسه هم بوده و من میدانم که مثلاً مسائل جديد را مطرح میکرده، جلسات شب پنجشنبه، جمعه بود، خيلی جلسات پرباری بود. اين هم حالا بحث بينش کلی نسبت به شخص ايشون. مسئله ی ديگری که به نظر می آید باز بايد رويش کار بشود و اسنادش هم هست همين تدوين قانون اساسی است که به وسيله ی مجلس خبرگان، چون آن وقتها تلويزيون پخش میکرد ما هم گاهی میرفتيم آنجا، در واقع جلسه را ايشون با آن قدرت مديريتش اداره میکرد، البته رئيس جلسه آيت الله منتظری بود ولی معمولاً که عموماً جلسه را مرحوم آقای دکتر بهشتی اداره میکرد و خوب هم اداره میکرد. میدانيد اداره کردن جلسه ای که میخواهد قانون اساسی تدوين بکند که همشون هم از اعاظم بودند از مجتهدين طراز اول، اداره کردن يک همچين جلسه ای کار خيلی سنگينی، سخت است، آدم يک کلاس را به زحمت میتواند اداره کند ولی آن صلابت کاری و نظم فکری که ايشون داشت واقعاً در تدوين قانون اساسی نقش بسيار مهمی داشت، حالا بگذريم از اينکه دادگستری را ايشون تحول درش ايجاد کرد، افرادی را آورد هنوز که هنوز است بنده را میبينند میگويند بله ما مرحوم دکتر بهشتی ما را دعوت کرد. خود آن هم يک کار بسيار عظيمی بود به هر حال سهم ايشون در فرهنگ حوزوی و دانشگاهی و حقوقی و اقتصادی در مجموع واقعاً سهم بسيار مهمی است. خيلی ها به خاطر فرض کنيد چهار جلد کتاب ممکن است ممکن است به خاطر کتاب بيشتر يا چيزی شهرتی بيشتری داشته باشند ولی مرحوم آقای دکتر بهشتی قيد اين هم نبود. او اصلاً میخواست کار بکند، آن هم کار مفيد انجام بدهد، اين کار حالا اگر يک وقت احساس می کرد که بايد يک چيز ابتدايی بنويسد، انجام می داد مسئله ای نبود می کرد اين کار را.
– آقای دکتر خبر شهادت آقای بهشتی را وقتی شنيديد چه احساسی به شما دست داد؟
آقای احمدی : فاجعه ای بود، فاجعه ی بسيار عظيمی بود. بنده در اصفهان يک کلاسی گذاشته بودم که تدريس میکردم، تير ماه بود ديگه، بله هوای گرمی هم بود، وقتی راديو خبر داد که حزب منفجر شد و چنين، گويا قبلش هم به ما گفتند که چيزی هست ولی خيلی اضطراب داشتيم وقتی راديو خبر را داد به هر حال بنده که با ايشون مرتبط بودم و از نزديک از توان ايشون آشنايی داشتم باور کنيد همين جوری يک باره مثل اينکه آسمان بر سر من فرو ريخت و تا مدتی همچين گيج بودم، منگ بودم که چه خواهد شد چی میشود فلان، ولی آن پيام امام رضوان الله عليه، اگر آن پيام و آن صلابت امام و آن پيام نبود اصلاً مردم پاک از هم گسيخته بودند ولی وقتی امام آن پيام را داد، درست است درد، درد بسيار سنگينی بود، فاجعهی کمرشکنی بود ولی آن پيام امام و آن روحی که ايشون دوباره دميد، خاطره ها را حداقل تسکين داد که خيلی از هم وا نروند تا اينکه يک ذره به خود بيايند؛ يعنی شنيدن خبر شهادت ايشون برای ما و من خيلی هم تعجب کردم که ايشون با اين هوشمندی چه جور شده که گذاشتند آنجاها افراد ناباب درش رخنه پيدا کردند. بله واقعاً شايد بگويم بی نظير بود برای بنده يا کم نظير بود؛ مثلاً درگذشت مرحوم امام خب سختترين حادثه بود برای ما ولی چون از قبل تقريباً خودمان را آماده کرده بوديم، يک چيزی بود ولی اين را يکباره که به ما گفتند فرو ريختيم همه و به خصوص بنده که اين آشنايی را داشتم.
– خيلی ممنون و متشکر از وقتی که در اختیار ما قرار دادید.
آقای احمدی : خيلی ممنون شما هم ان شاء الله که همهی آثار ايشون را در بياوريد چه آثار عميق علمی، فقهی، فلسفی و چه آثار معمولاً تربيتی، عرض کردم ايشون میخواست کار بکند، خيلی اين نبود که حالا میتوانستند هم بنشيند و کار همش کار عميق فلسفی چنين و چنان بکند ولی هر جا می ديد میشود کار کرد سراغ آنجا میرفت، عرض کردم کتاب اول ابتدايی يا نشستن و خواندن تاريخ و جغرافيا و زبان فارسی و احتمالاً زبان انگليسی و اينها را که میرفت توی دبيرستانها و دبستانها، نشستن و اين را خواندن اين واقعاً ايثار میخواست و الا هم ايشون میتوانست بنشيند و مقاله بنويسد کار زبان هم بلد بود، چهار تا زبان فارسی، عربی، انگليسی و آلمانی، خب يک همچين آدمی خيلی کارهای عميق و بنده شيفته ی اين کسانم، اينچنين کسان که ببينيد چيکار میشود کرد، اين میشود کار برای خدا. نمیگويم ديگران اينجور نيستندها اما اينکه بدونی اين کتاب دبستانی اين اثر را دارد اين خيلی هوشمندی میخواهد و ايثار میخواهد به همين جهت شما اين بخشها را هم خوب برجسته کنيد آن هم نه برای مرحوم آقای بهشتی بلکه برای تأثيری که دارد که آدم بداند يک شخص بايد اينجوری باشد. در واقع معلم با رفتارش و شيوه ی کارش هم معلم است، چه آنجايی که حرف میزند، چه آنجايی که شما میبينيد حرف هم نمیزند اما آن کار را رها میکند میآيد به اين کار میپردازد خود اين خيلی مسئله است، خود اين هم تعليم هست و هم نيست! آن داستان طوطی مثنوی را که خوانديد که خاموش ماند، آن از همان خاموشی اش بالاخره همه چيز فرا گرفت، آن خودش را به مردن زد و طوطیهای ديگر از مرده بودن او يا تظاهر او به مردگی خيلی چيزها آموختن و رفتند. به هر حال ايشون تأثير عظيمی داشت خدا رفعت مقام بهشون بدهد که و در جوار اوليای خودش مشهورشون کند. بنده به سهم خودم خيلی از شيوهی کار ايشون درس آموختم، بگذريم از اينکه آن کلاس زبانی که ايشون گذاشت و هدايت میکرد او خيلی به ما کمک کرد تا زبان انگليسی را خوب خوب بخوانيم. ان شاء الله که موفق باشيد.