با تمام محبت، با تمام دلسوزي به سراغ آن گروهي كه از صميم دل عربده ميزنند و يا حسين يا حسين ميگويند، ميرويم و ميگوييم: برادر و خواهر باصفا، حسين حسينت را با صميمت بگو، اما زمينه انسانيت اين كار، آگاهي است، كمي هوشياري است، مبادا حسين حسين گفتنت در راه ضدّ حسين مورد استثمار و بهره كشي قرار گيرد.
ميگويند: شما «يا حسين يا حسين»ِ اين مردم را كه از صميم قلب در اين ايام حسين حسين ميگويند، اين را بي ارزش ميدانيد؟ ميگويم هرگز، باارزش است. دروغ ميدانيد؟ هرگز، بيشتر كساني را كه من ميشناسم كه در آن ايام با سوز جگر يا حسين يا حسين ميگويند، راستي يا حسين ميگويند. من شكي در اين ندارم. اما ميگويم به اين اكتفا نكنيم. اين را حدّ نصاب ندانيد، اين را غير قابل انتقاد ندانيم. درست مثل عاطفه ي پاك آن مادري كه بچهها را لوس و ننر بار ميآورد. عاطفه است، راستي هم عاطفه است. اما در حدّ نصاب نيست! قابل انتقاد هست! زيان بخش هست! هيچ منافاتي ندارد.
من تعجب ميكنم از دستهاي كه يك بامشان دو هوا دارد، سؤال است كه چرا تعجب ميكني؟ چون بامهاي ما عموماً دو هوا و چند هوا دارد! زماني كه من در برابر آينه ي تمام نماي حقيقت قرار ميگيرم، تعجب ميكنم. ولي وقتي سراغ واقعيتها ميآيم حق با شماست، تعجبي ندارم. وقتي كساني را كه علي علي ميگويند و دهان آنها كف ميكند و بي حال ميشوند را ميبينند از آنها انتقاد ميكنند. ميگويند: آقا اگر تو راستي علي دوست هستي، چرا چنين و چرا چنان ميكني؟! اما همانها وقتي به يا حسين يا حسين برخورد ميكنند اصلاً يادشان ميرود. اين جا ديگر از ضابطههاي انتقادي خبري نيست و حال آن كه ضابطههاي حق و حقيقت عام و كلّي است، شامل همه است. همه ي آنهايي كه با صميميت يا حسين يا حسين ميگويند و همه ي آنهايي كه با صميميت يا علي يا علي ميگويند، در اين صميميت شكي نيست و بر اين كه از اين نظر و مطلب بايد حقّش شناخته شود ترديدي نيست. در اين هم شكي نيست كه ولايت علي(ع) و اهل بيت پيغمبر، ممكن است درست مثل مهرِ آن مادرِ دلسوزِ، بچه را لوس و نُنُر تربيت كند، در اين حالت با همه پاكياش مضرّ است. و ممكن است مثل عاطفه و مهر مادرِ هوشمندِ روشن بين درآيد، در آن موقع است كه هم سخت و هم مفيد است و هم پرارزش.
سؤال ميكنند: آيا واقعاً همه ي افرادي كه در كشورهاي بودايي پاي مجسمه ي بودا نيايش ميكنند، گريه و زاري و كرنش ميكنند، اين عملها و نيايششها مگر از صميم قلب آنها نيست؟ مگر از صميم جانشان ريشه نگرفته است؟ ولي آيا طبق منطق اسلام، صِرف اين كه اين نيايش از صميم قلب برمي خيزد، كافي است كه بگوييد پس بودايي را هم به راه خود بگذار؟ از بودايي پايينتر را فرض كنيد، مگر آنها كه پاي بتها در عصر پيغمبر(ص) به گريه و زاري و نيايش مينشستند و برمي خاستند، مگر همه دروغ بوده است؟ آيا بيشتر آنها از صميم قلب نيايش نميكردند؟ طلب حاجت نميكردند؟ آيا به دروغ بت ميپرستيدند؟ پس صرف اين كه كاري از روي اخلاص انجام شود، كافي نيست؛ بلكه ارزش يابي با ضابطههاي اسلام، قرآن، با ضابطههايي كه خود پيغمبر، خود مولا اميرالمؤمنين و سيّد الشهدا در اختيار ما قرار گذاشتهاند، بايد صورت بگيرد.
با تمام محبت، با تمام دلسوزي به سراغ آن گروهي كه از صميم دل عربده ميزنند و يا حسين يا حسين ميگويند، ميرويم و ميگوييم: برادر و خواهر باصفا، حسين حسينت را با صميمت بگو، اما زمينه انسانيت اين كار، آگاهي است، كمي هوشياري است، مبادا حسين حسين گفتنت در راه ضدّ حسين مورد استثمار و بهره كشي قرار گيرد. ببينيم حسيني كه به عشقش ميگرييم و به راستي ميگرييم، به عشقش ضجّه ميكنيم و به راستي ضجّه ميكنيم. به عشقش پول خرج ميكنيم و به راستي خرج ميكنيم. آنهايي كه براي خودنمايي خرج ميكنند، انسان با آنها طرف بشود ارزش ندارد، آنها منافقاند. ما فعلاً آنها را ميگوييم كه در آنها خلوص و صفايي است. بگو اين حسين چرا كربلا آمد؟ و چرا كشته شد؟
از گذشته به زمان حال بيا، آينده را هم نگاه كن، سرگذشت زنده ي مولاي مان حسين(ع) را به دقت مطالعه كن، ببين چه شد كه حسين(ع) مدينه را پشت سر گذاشت و به مكه آمد؟ در آن روزهايي كه همه مسلمانها به سمت مكه، براي مراسم حج هجوم آوردند، در روز هفتم به جاي اين كه به سمت عرفات كوچ كند، به سمت كوفه حركت ميكند، چرا؟ اين چراها را مطالعه كن، از زبان چه كسي؟ از زبان دين، يا از زبان تاريخ نقادي شده، تصديق شده يا اگر زبان تاريخ تصديق شده در اختيارت نيست، يك كتاب اين طور ميگويد و كتاب ديگر چيز ديگري ميگويد، هر دو هم اثر محققان عالي قدر است، هر دو را مطالعه كن. اگر حقيقت براي تو روشن نشد، سراغ قرآن برو.
مگر بي خود بود كه پيغمبر و جانشين به حقّش علي(ع) فرمودند و تأكيد كردند: هر وقت فتنههاي گمراه كننده، راه حق و حقيقت را بر شما همچون تاريكي شب، مشتبه كرد «عليكم بالقرآن»، سراغ قرآن برويد و ببينيد قرآن چه ميگويد؟ اين قرآن هدايت است و در چنين مواردي اصل است و حق را از باطل جدا ميكند.
بيا حسين(ع) را با محك قرآن، با ملاكها و ضابطههاي قرآن مطالعه كن. ببين چگونه ميتواند باشد! بعد هر جاي اين تاريخ كه هماهنگ با قرآن بود، برايت روشنگر خواهد بود. و هر جا را كه ديدي پشتوانه قرآني ندارد، از اعتبار ساقط كن. حالا ببينيد يك بحث از نهضت حسيني را كه با قرآن هماهنگ است و از قرآن پشتوانه دارد نقل ميكنم، حضرت همواره اثبات ميفرمود: عده اي، اگر كه با زبانشان نپرسند، با نگاههايشان ميپرسند كه چه منظوري از اين حركت داشتيد؟ خود امام در پاسخ اين سؤال توضيحاتي ميدهد، بعضي جاها به صورت خصوصي براي يك نفر بيان ميكند، بعضي جاها به چند نفر از نزديكان، بعضي جاها عمومي است. من از جوابهاي خصوصي صرف نظر ميكنم و سراغ توضيحات عمومي ميروم.
در سيره ي امام(ع) ، نويسندگان مكرّر و متعدد نقل كردهاند كه امام در توضيح حركتش فرمود:
اي مردم با ايمان! امروز ميبينم حق پايمال ميشود، باطل حكومت ميكند. با معروف مبارزه ميشود، از منكر حمايت ميشود، طرفداران حق پايمال ميشوند، خودفروختگان به باطل تشويق ميشوند، در چنين شرايطي يك انسان باايمانِ متعهّد نميتواند آرام بگيرد و به جهاد، تلاش و كوشش در راه خدا كشيده ميشود، چون باايمان و متعصّب است. اين ايمان برايش دلخوش كن نيست؛ بلكه ايمان برايش راه زندگي است. مگر نه اين است كه پيغمبر فرموده است: در چنين شرايطي بيكار نشستن و دست روي دست گذاشتن گناهي بس بزرگ است. مگر نه اين است كه قرآن كريم در صدها آيه، بي تفاوت ماندن در چنين شرايطي را گناهي بزرگ ميشمارد؟
اي مردم! من خود ديدم و ما خود ديديم مردان پاك و مجاهد، انسانهاي باايماني را كه ايمان برايشان سخت تعهدآور بود. دستگاه پليد معاويه از خانه و كاشانه بيرونشان كشيد، به سوي شام برد، در آنجا تهديدشان كرد كه از حق گويي و حمايت از حق دست برداريد. آنها تحت تأثير اين تهديد قرار نگرفتند، دستگاه پليد معاويه اينها را نابود كرد و به نابود كردنشان اكتفا نكرد، در افكار عمومي آنها را لگدمال كرد، مردان پاكي چون حجر بن عدي و عمرو بن حر، سيدان و شيعيان خالص مولا(ع) به دست عمّال معاويه در كنار پايتخت حكومت اسلامي آن روز، سر به نيست شدند. آيا نمينگريد در چنين شرايطي اين سعادتمندان چگونه شهيد شدند.
جالب اين است كه درست آن طور كه سيد الشهدا(ع) در چند جمله بيان فرموده بود، دستگاه معاويه كساني را كه پيرامون اين حكومت پليد به نام مسلمان و با شعارهاي اسلامي دين و دنيايشان را ميفروختند، در افكار عمومي، مسلمان ممتاز و درجه يك معرفي ميكرد و مردان و زنان مسلماني را كه دين تا اعماق جانشان نفوذ كرده بود، نه از مرگ، نه از شكنجه، نه از زندان، و نه از هيچ رنج و محروميت ديگر ميترسيدند، آنها را به عنوان كساني كه گرايشهاي ضد اسلامي و مذهبي دارند معرفي ميكرد!
آيا امام ميتوانست در چنين شرايطي كه مؤمنان خالص (كه ايمان و اسلام برايشان مكتب است) به صورت كساني كه گرايشهاي ضد اسلام دارند، معرفي ميشدند و با چنين مرزبندي، انحراف افكار عمومي مسلمانان از حقيقت تابناك ايماني صورت ميگرفت و در مقابل، يك مُشت تجليات توخالي و درون تُهي به نام مذهب مورد تجليل قرار ميگرفت، در چنين شرايطي امام حسين فرزند دلبند پيغمبر، فرزند علي و فاطمه ـ سلام الله عليهم اجمعين ـ چگونه ميتوانست بي تفاوت بماند؟
نه امام حسن بي تفاوت ميماند، نه امام حسين، نه موسي بن جعفر، نه امام رضا، نه حضرت جواد، نه حضرت عسكري، نه حضرت صادق ـ سلام الله عليهم اجمعين ـ همه ي اينها ميكوشيدند با در نظر گرفتن حدود و امكانات زمانشان در برابر اين كج رويها بي تفاوت نمانند. چرا؟ براي اين كه اينها دين و ايمانشان برايشان مكتب سعادت آور بود نه دلخوش كننده.
وقتي علي(ع) در دل شب در مناجاتش با خدا ضجّه ميزند، خطاب ميكند، خداوندا! اين بنده ي تو اگر از او خطا و گناهي سر زده است، با چه رويي در روز رستاخيز به سوي تو آيد! اي شيعه ي علي از اين مناجات علي(ع) چه ميفهمي؟ از اين ميفهميم كه با ذكر يا علي و يا حسين گفتن، حساب تمام تعهدها واريز ميشود؟ از اين ميفهمي كه با همين محبت خالص و مخلصانه اما بدون عمل، بدون اين كه توام با عمل به واجبات و اجتناب از محرمات، توبه از گناه و توبه از مسامحه و سهل انگاري در اداي وظيفه باشد، بدون اين كه همراه با اينها باشد، آيا ميتواني در راه نجات قرار گيري؟
حسين(ع) سفينه ي نجات است، بله كه سفينه ي نجات است. اما كدام حسين؟ هر كس بر اين سفينه سوار شود، به سوي نجات ميرود، اما بايد سوار شود، مَثَل اهل بيت و پيشوايان پاك از اهل بيت پيغمبر، مَثَل كشتي نوح است. هر كس در آن سوار شود نجات مييابد، و هر كس از آن دوري جويد، غرق ميشود. اما سوار شدن چيست؟ دوري گزيدن چيست؟
خدمت شما عرض كنم اگر در آن زمان هم آژانس مسافرتي وجود داشت و بليط مسافرت با كشتي نوح را ميفروختند و بعضي روي عشق و علاقه به سوار شدن اين كشتي ميرفتند با قيمتهاي گزاف، اين بليط را ميخريدند، اما نميرفتند و سوار نميشدند، آيا باز هم نجات پيدا ميكردند؟ معلوم است كه صرف علاقه و پول خرج كردنِ تنها و بليط خريدن براي نجات كافي نيست؛ بلكه بايد سوار شد، شيعه ي علي بودن يك وقت به معناي فقط بليط خريدن است، با بليط خريدن گمان نميكنم كسي برنده باشد. اما گاهي به معناي دنبال علي رفتن است.
ما فقط ميخواهيم اين كلمه ي تشيّع (كه كلمهاي عربي و به معناي دنباله روي است)، توخالي نشود، در مورد ولايت هم چنين است. يكي از عيبهاي اين كلمات عربي براي ما مردمي كه عرب زبان نيستيم همين است كه به آساني ميشود آن را توخالي كرد. چون ريشه ي كلمه را غالباً نميدانيم. ولي اين كه علاجش آسان است، لازم نيست ما فوري كلمات عربي را عوض كنيم بلكه روشنگري ميكنيم، به همه ي كساني كه نَفَس مان به آنها ميرسد، معناي دقيق اين كلمات را بگوييم، آقا تشيّع يعني پيروي، دنباله روي.
اكنون من با صراحت و قاطعيت ميگويم هر كس دنباله رو علي(ع) است، نجات پيدا ميكند، هيچ شكي هم در اين ندارم. هم چنين كلمه ي ولايت يعني هم پيماني، هر كس هم پيمان علي و حسين است نجات پيدا ميكند، من شكي در اين ندارم.
عاشوراي حسين(ع) را زنده نگه داريد، زندهاي كه تحريف نشده باشد، در برخوردمان با مردمي كه با خلوص نيت اما بدون هوشياري كارهايي ميكنند، (شبيه كارهاي آن مرد پرمهر كوته انديش) با محبت برخورد كنيم، بيدارشان كنيم، بگوييم، برادر و خواهر مسلمان! اي برادرِ حسين دوست! اي خواهرِ حسين دوست! اگر دوست حسين هستي درست دوستي كن، اين دوستي را با هم پيماني با ولايت همراه كن، با دنباله روي و تشيّع همراه كن تا براي خودت و جامعهات سرچشمه ي سعادت شود.
اينها را با محبت روشن كنيم، پرخاش نكنيم. لااقل در اين دوره از حركتشان هيچ لازم نيست پرخاش كنيم، با چهرهاي گشاده، زباني آرام و منطق روشن با آنها روبه رو شويد، تماس بگيريد، از آنها بخواهيد اين محبت باصفا، اين… اين كوششها، اين مغزها را در مسيري صحيح به كار اندازند. آنهايي هم كه حسين برايشان يكسان است، عزاداري حسين برايشان دكّان است. يا دكّانِ روزي است، يا دكّان جاه و جلال و شكوه و جبروت، كاري كنيد، تا اول روشن شوند و اگر باز به كارهايشان ادامه دادند، آن وقت بايد ديد چه بايد كرد.
ولي به هرحال در شرايط كنوني وظيفه ي برادران و خواهراني كه به راستي عشق حسين(ع) در دل آنها موج ميزند. به راستي ولايت علي(ع) در جان آنها خانه گرفته، عشق ولايتي كه با ايمان به حسين و ايمان به خدا به هم پيوسته است و از هم جدا نيست و همه در يك راه قرار دارد، يكي از وظايف آنها اين است كه يك نفر، ولو دو نفر، ولو يك گروه كوچك را با منطقي روشن با اهداف عاشورا آشنا كنند.
عصر ما عصر روشن گري است، نميگويم عصر كارهاي ديگر و تلاشهاي ديگر نيست، ولي روشنگري در مراحل نخستين و اساسي كوششهاي يك مسلمان قرار دارد. من گاهي حتي از بعضي رفقاي خيلي دوست داشتني خودم ديدهام كه كيفيت برخوردشان با كساني كه با آنها هم عقيده نيستند، در همان مرحله اول آنها را زده كرده است، اشتباه نكنيد! شما بايد در برخورد اوليه شما منطقي باشيد تا آنها را به حسين، به مولا(ع) نزديكتر كنيد. آنها را به خدا نزديكتر كنيد. نزديكي به حسين واقعي و علي واقعي، خود به خود نزديكي به خدا است. چون اينها راهي جز راه خدا ندارند. بكوشيد تا اسلام، دين، تشيّع، ولايت، حسين دوستي، عزاداري، همه ي اينها، به راستي راه باشد، تعهّد بياورد، مسير مشخّص كند تا ديگر از آنها به عنوان افيون جامعه نام برده نشود.
من امشب چه بگويم درباره امام حسين(ع) و چه بگويم درباره ي آن مردان برجستهاي كه در ركابش بودند؟!
در سفري كه توفيق داشتم به تربت پاك حسين(ع) و شهداي ديگر تشرّف پيدا كنم، در برابر آن جايي كه به عنوان قبور شهدا در حرم حسين است، ايستاده بودم، در زيارت آنها به خصوص در گفتن يك جمله خيلي تكان خوردم، آن جمله اين است: «يا ليتنا كُنّا معكم فَنَفُوزَ فوزاً عظيماً»؛ (اي پاكبازان راه خدا، اي كاش ما هم با شما بوديم تا به سعادت بزرگ ميرسيديم.) ميدانيد چرا؟ موقع خواندن اين جمله تكان ميخوردم، حالا هم تكان ميخورم، چون من خودم را در شرايط آن زمان ميگذارم، ميبينم ياران حسين از بزرگترين نعمت خدا برخوردار بودند، ميدانيد بزرگترين نعمت براي آدمي كه در دلش احساس تعهّد و وظيفه كند، چيست؟ نعمت دستيابي بر رهبر قابل اعتماد است. ياران حسين چه نعمتي از اين بالاتر ميتوانستند داشته باشند كه ميفهميدند دنباله رو پيشوايي چون امام حسين(ع) هستند كه به خودش، به راهش، به رهبرياش هيچ شك و ترديدي نداشتند.
اما پذيرش چنين امام و پيشوايي در آن شرايط بحراني، نصيب همه كس نميشود. آنها كه نامههاي پي در پي به مكه فرستادند، امام حسين(ع) را به كوفه دعوت كردند، آنها هم در نامههايشان نوشتند: اي فرزند رسول خدا! بيا، ما همه چيز داريم، شهري آباد، باغهايي پر ميوه، باصفا، زندگي پر رونق؛ اما يك چيز كم داريم، امام و پيشوا و رهبر نداريم. بيا امام و پيشوا و رهبر ما باش. آنها پيشوا و امام را ميخواستند. اما وقتي حسين(ع) آمد و اوضاع دگرگون شد و نماينده ي حكومت جبّار يزيد تمام راهها را بر نهضت حسيني بست، وسوسهها آمد و آنها را از چنين امامي دور كرد.
اكنون ميدانيد چرا وقتي در برابر تربت پاك شهدا ميايستيم عرض ميكنيم: «يا ليتنا كنّا معكم فَنَفُوزَ فوزاً عظيما»؟ چون از يك طرف به نعمت بزرگ، يعني وجود امام و پيشوا و رهبري كه تا پيوستگي به خدا و مقام و منزلت بيت وحي خدا قابل اعتماد است، دسترسي داشتند. و همين طور اين لياقت را ميبينيم كه چطور اين انسانهاي پاك لياقت داشتند به دنبال چنين امامي بروند؟! همان طور كه مكرّر شنيده ايد اين لياقت به صورت خاص در يك انسان موفق ديگر در روز عاشورا و در آن شرايط سهمگين روي آورد و او، حرّ بن يزيد رياحي است.
انسان در شرايط حُر باشد و از آن توفيق بهرهمند شود، خيلي است. او يك سرباز ساده نيست، يك افسر و فرمانده است، اوّلين مأموريت براي جلوگيري از آمدن امام(ع) به كوفه به او داده شده است. اين مأموريت كه با نجابت هم همراه است، انجام گرفت. كاروان حسيني را به سرزمين كربلا آورده است. از اين به بعد هم ديگر مسؤوليت فرماندهي بر دوش او نيست، كار دست ديگري است. اين بار رهبري جنگ يا بر دوش عمربن سعد است يا بر دوش شمر بن ذي الجوشن، اما او افسر است، در آن صحنه ي كارزار ايستاده و ميانديشد، ببينيد اين جاست كه عاطفه با انديشه همراه ميشود. به اين صحنه مينگرد، در اين ميدان چه چيزهايي مقابل هم ايستادهاند، چه كساني رو در روي هم ايستاده اند؟ چه كساني با هم پيكار ميكنند؟ من كه حرّ بن يزيد رياحي هستم به چه نام به اين ميدان آمده ام؟ به اين كارزار آمده ام؟ با خود فكر ميكند به چه حساب آمده ام؟ با خود فكر ميكند و به نتيجه ميرسد.
اين فكرها براي عمر بن سعد هم هست، حتي در برخي از مراحلي كه در تاريخ از قول او نقل ميشود، اين فكرها بر عمربن سعد به صورتي بارزتر هم آمده است، بايد هم اين طور باشد، چون عمربن سعد بن ابيوقاص است، پدر او از سرداران سپاهيان اسلام است، اگرچه در زمان مولا(ع) بي طرفي را انتخاب كرد، كه آن هم در جاي خودش گناهي بود. ولي بالاخره از خانوادهاي است كه در تاريخ اسلام نقش دارند. اما او به كدام سو كشيده شد؟ حرّ به كدام سو ميانديشد و به يك نتيجه ي روشن ميرسد. كه بايد به صف حسين(ع) بپيوندد؟ چه موقع؟ در لحظاتي كه اميد پيروزي براي يك افسر آشنا به فنون جنگ و مبارزه، امري موهوم نميتواند باشد و پيوستن به حسين(ع) يعني كشته شدن و شهادت با افتخار چيست؟ افتخار يعني با روسفيدي در درگاه خدا حاضر شدن. حساب خدا كه بيايد، ديگر افتخارات زير پا ميرود. پس هر دو يكي است.
از امام نقل ميكنند، در اين لحظه ي حساس فرمود:
«اِن لم يَكُنْ لكم دينٌ، فَكُونوا أحراراً في دُنياكم.»
اگر دين نداريد لااقل در دنياي تان آزادمرد باشيد.
حُرّ به اين نتيجه ميرسد كه بايد به سوي امام حسين(ع) بيايد، حالا همه ي ما در ذهن خودمان آمدن حُر را تصوّر كنيم، هيچ شائبه و نكته ي تاريكي در فكر و قلب و جان حُر باقي نمانده است، به جز يك نكته كه ميگويد: اي كاش من پيش از اين كه راه را بر حسين ميبستم به اين فكر ميافتادم. اين گناه بزرگ كه مانع شد حسين(ع) به راه سومي كه خودش انتخاب كرده بود برود، در نظرش به صورت يك نقطه ي شك باقي مانده است. با خودش ميگويد: اين مشكل را هم پيش امام و پيشوايم ميبرم. ببينم امامم درباره ي اين شك چه ميگويد؟!
به سوي خيمههاي حسين(ع) ميتازد، اطرافيان خيال ميكنند او افسر مهاجم است، اما او علامت ميدهد كه من به سوي شما آمدهام و قصد جنگ ندارم، ميآيد در برابر امام حسين(ع) ميايستد، چون يك شيعه ي مخلص، به عنوان يك موالي مخلص، كسي كه ولايت تشيّع در او زنده ي تابناك است. از امام و پيشوايش سؤال ميكند: اي حسين بن علي! من آمدهام اما سؤالي دارم: آيا اين آمدن من، اين توبه ي من از راه باطل به حق، قبول است؟ آيا دير نشده است؟ آن امام و پيشواي بزرگ حرّ را نوازش ميكند، به او اطمينان ميدهد كه دير نشده! باز هم به وقت آمدي، باز هم به موقع توبه كرده اي.
توبه ي صحيح حتي در آخرين لحظات زندگي از نظر اسلام قبول است. اما توبه ي صحيح فقط اينگونه است. توبه ي حُر توبهاي است كه در آخرين لحظات زندگي او روي داده است، اما توبهاي صحيح است چون واقعاً عوض شده است. واقعاً راهش را عوض كرده است. ميآيد سراغ امام حسين(ع) ، امام به او اطمينان ميدهد كهاي حُر! توبه ي تو قبول است. حالا ما در برابر تربت پاك حرّ بن يزيد رياحي با تمام خلوص و صفا ميايستيم و ميگوييم: «السّلام علي الحسين و علي اولاد الحسين و علي اصحاب الحسين» و با كمال صميميت به اين ياران پاك باز ميگوييم: «يا ليتنا كنّا معكم فَنَفُوزَ فوزاً عظيما».